مایع ضدعفونیکننده خریدم خودشو قبل باز کردن ضدعفونی کردم
یاد تابع f(f(x)) افتادم
😂🤣🤣😂
یه ویروس متدین و معتقد از چین تحویل گرفتیم
یه ویروس الکلی و رقاص تحویل جهان دادیم😁
یادش بخیر پارسال این موقع داشتیم تکلیف بوس دوم یا سومو واسه دید و بازدید عید مشخص میکردیم :(
افسر جلومو گرفت گفت چرا خیابون یه طرفه اومدی؟
گفتم ماهی ها وقتی بالغ میشوند که بر خلاف مسیر آب شنا کنند
گفت زیبا بود ولی الان تو دهن کوسه ای😂😂
توی خونهی ما اینطوریه:
وقتی موبایل کسی زنگ میخوره همه گوشاشون تیز میشه
وقتی تلفن خونه زنگ میخوره همه کر میشن
وقتی زنگ دَرو میزنن همه فلج مادرزاد میشن
حتی خود من یبار تشنج کردم،
افتادم کف پذیرایی!!!😂
مطلع عشق
🔰این «هنرِ زن» است... 🔆علّت اینکه اسلام این قدر به نقش زن در داخل خانواده اهمیت میدهد، همین
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
بیا...
بهـ🌸ـار حقیقی و...
از سر احـسان❗️
به غمزه ای...
نظری کن...
دل خـ🍁ـزان مرا❗️
سلام حضرت بهـ❤️ـار...
#سلام
#شعر_مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلسه_سوم #قسمت_دوازدهم 🌺 مبحث #کمی_از_اسرار_ولایت 🌺 🔹نمونه هایی از ظلم هایی که در جوامع غربی ص
#کمی_از_اسرار_ولایت
✨در زمان آقا امام زمــ🌸ـــان علیه السلام
یه خانمی از این سر دنیا...
شب🌑
روز🌕
بره اون سر دنیا هیچ کس تعرضی به او نخواهد کرد😊
احساس امنیت کامل میکنه✅
🔸الان اینو برید به یه آدم غربی بگید👇
میگه این حرفا چیه❓❗️
پس خدا پلیس رو براچی خلق کرده❓
بگو دیگه یهو پلیسا از کار بیکار بشن😒
یعنی اصلا تصور نمیکنن یک زندگی خوب رو🤦♂
🔹انسان نیاز داره به یک زندگی خوب .میتونه یک زندگی خوب داشته باشدآاااای دریای انسان ها بپاخیرید
🔹اما غربی ها اینو قبول ندارن😒
🔹 معلومه که انسان توی نظام تسخیری روی خوشبختی رو تو همین دنیا میتونه ببینه یا نمیتونه ببینه❓❗️
میتونه ببینه✅✅
و الا فلسفه ی وجود انبیا بهم میخوره❎
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعالیت های #امام_زمان(عج) در زمان غیبت
🎥 #کلیپ_تصویری
🎤 #استاد_عالی
🌹 التماس دعای فرج
❣ @Mattla_eshgh
#دلها_دست_خداست
💠 دی ماه سال 1356 ، حکومت دست نشانده #پهلوی ، به این خیال که می تواند #امام_خمینی را منزوی کند و او را از صحنه بیرون کند ، مقاله ای چاپ کرد در روزنامه اطلاعات.
مقاله عجیبی بود با مضامینی سراسر توهین . اما نتیجه چه شد⁉️⁉️
👈 به یک باره دل های مردم متحول شد و همه دست در دست هم قیام کردند ، ابتدا 19 دی در قم ، سپس در چهلم آنان ، قیام 29 مردم غیور تبریز و.... سیل این حوادث ادامه پیدا کرد و شد 22 بهمن 1357 و انقلاب اسلامی ایران
💠 باز هم دی ماه، دی ماه 1398 ، حکومت استعمارگر و خونخوار #آمریکا ، به خیال اینکه می تواند #سردار_سلیمانی و اسلام را منزوی کند ،او را به شهادت رساند.
صحنه سازی عجیبی بود با عملیاتی پیچیده و خائنانه و ناجوانمردانه . اما نتیجه چه شد⁉️⁉️
👈 به یک باره دل های مردم متحول شد و همه پا به پای هم در سراسر کشور برای او مراسم گرفتند و آمدند به تشییع جنازه اش. سیل این حوادث تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد⁉️⁉️
💥 آیا انفجار نور دیگری را خواهیم دید ؟؟؟ 💥
🌸 خبر آمد خبری در راه است....
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
✍️ احسان عبادی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜 قسمت_چهل_و_چهارم 👈از زبان مجید: چند ماه از ماجرای عقد مینا میگذشت و منم هر رو
#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜
#قسمت چهل و پنجم
🔰 - خوب همه تیمها باید با سرپرستشون برن...منم باید با سرپرستم برم دیگه 😊
-شنیدن واژه سرپرست غرور خاص و حس خوبی بهم داد...ولی خوب همونطور که گفتم باید این حس سرکوب میشد...
باهم دیگه وارد سالن مسابقه شدیم...
قرعه کشی انجام شد و تیم ما اخرین تیمی بود که روی صحنه میرفت...
مسابقه به این صورت بود که نمونه ها تک تک توی دستگاه فشار قرار میگرفتن و هر نمونه که دیرتر میشکست برنده مسابقه بود...
تیم ها تک تک روی صحنه میرفتن و رکورد میزدن ولی با رکورد نمونه ی ما که تو آزمایشگاه آزمایش کرده بودیم خیلی فاصله داشتن...
هر کدوم که میرفتن امید من و زینب به قهرمانی بیشتر میشد...
از نگاه ها و دعاهای زیر لب زینب معلوم بود که خیلی استرس داره...
منم استرس زیادی داشتم ولی نمیخواستم معلوم بشه...
همه تیم ها رفتن و رکوردها نشون میداد که حتی با زدن نصف رکورد آزمایشگاه هم ما قهرمانیم
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم☺
چون داشتم نتیجه تلاش ماه ها زحمتم رو میدیدم
نتیجه ماه ها بی خوابی کشیدن های من و زینب....
از صدا و سیما هم اومده بودن و قطعا با تیم برنده مصاحبه میکردن 😊
بالاخره اسم مارو صدا زدن و روی جایگاه رفتیم برای تست نمونه...
وقتی اون بالا رفتم توی فکرم بین جایگاه تماشاچیا مینا و خاله و همه رو میدیدم که دارن موفقیت من رو میبینن...
نمونه رو تو دستگاه گذاشتیم و دستگاه روشن شد...
چشمام رو بستم تا ثانیه های نمونه تحت فشار رو نبینم و میشمردم اما با صدای جیغ زینب به خودم اومدم...
واییییییییی
نهههههههههه😭😭😭
نمونه سر چند ثانیه شکسته بود و خرد شده بود😥
اصلا باورم نمیشد😔
این امکان نداره😢
اما همه چیز تموم شده بود...
رفتم یه گوشه از سالن نشستم و با حسرت اهدای مدال به تیمی که رکوردشون حتی نصف رکورد ما تو آزمایشگاه هم نبود رو تماشا کردم.
حوصله حرف زدن با هیچ کس رو نداشتم...
با زینب خداحافظی سردی کردم و رفتم سمت خونه...
توی راه داشتم فکر میکردم چقدر بدبختم من😔
چرا هرچیزی که بهش امید دارم رو خدا نا امیدم میکنه؟😭😭
شب چند بار زینب پیام داد ولی جواب ندادم...تا اینکه دیدم خیلی پیام میده..
-سلام...هستین؟
-سلام...بله...بفرمایین؟
-میخواستم عذر خواهی کنم ازتون😕
-بابت؟
-خوب شاید اگه من کارم رو بهتر انجام میدادم این اتفاق نمی افتاد😞
-نه خانم..مقصر نه شمایید و نه هیچ کس دیگه...مقصر منم و شانسم😢
-شما همیشه اینقدر زود جا میزنید؟؟
-درک نمیکنید حالم رو...
-چطوردرک نمیکنم...مگه من کمتر از شما زحمت کشیدم؟
⏪ ⏪ ادامه دارد.....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜
قسمت_چهل_و_ششم
-شما همیشه اینقدر زود جا میزنید؟؟
-درک نمیکنید حالم رو...
-چطوردرک نمیکنم...مگه من کمتر از شما زحمت کشیدم؟ منم مثل شما بی خوابی کشیدم و الانم ناراحتم ولی این فقط یه بازی بود...مثل بقیه زندگیمون...همه زندگی یه بازیه...یه بار باخت...یه بار برد...
توی این مسابقه همه تیم ها زحمت کشیده بودن و امروز فقط یه تیم برنده میشد...
هیچکس هم با ما قرارداد امضا نکرده بود که اون تیم برنده ماییم...
ما کارمون تا قبل شکست تلاش بود و دعا ولی الان کارمون هرچی باشه قطعا حسرت خوردن نیست...
با حسرت خوردن و لعنت فرستادن به شانسمون و این و اون نه تنها اون مسابقه بر نمی گرده و دوباره برگزار نمیشه بلکه روحیه ما برای بازی بعدی زندگی هم نابود میشه...
چون اون بازی تموم شده ولی بازی های زندگی که تموم نشده...نمیگم به شکستها نباید فکر کرد...چرا...باید حتی ریز شد و ریختش رو میز تا علتش پیدا بشه ولی نباید بایه شکست بازی رو بهم زد که😕
انتظارتون هم از خدا این نباشه که همه چیز رو نقدا باهاتون حساب کنه...
درسته ما نماز خونیم و مذهبی هستیم ولی ما داریم به حرف خدا گوش میدیم ولی قرار نیست ما هم هرچی میگیم خدا به حرفمون گوش بده و چون مذهبی هستیم فقط خواسته های ما برآورده بشه...
این ماییم که به این نماز و عبادت نیاز داریم نه خدا به نماز ما که حالا بخواهیم سرش منتی بذاریم...
حرف های زینب خیلی رو من تاثیر گذاشت و من رو به فکر فرو برد...
برام جالب بود که یه دختر تو سن و سال من همچین اعتقاد و ایمان محکمی داره و پای آرمان هاش محکم وایساده...
برام جالب بود که یه دختر ،که معمولا دخترا معروفند به احساسی بودن ،اینقدر جلوی مشکلات محکم وایساده....
از خودم شرمنده شدم که چقدر ناشکر بودم...
🌀 چند ماهی گذشت و رابطه من و زینب با وجود کمرنگ شدن ولی ادامه داشت.
ته دلم به زینب علاقه داشتم و بهش فکر میکردم ولی از بیانش بهش میترسیدم...
چون نمیخواستم دوباره اون قضایایی که از دستش خلاص شدم دوباره برام پیش بیاد..
ولی یه جورایی زینب داشت اصلا مینا رو از ذهنم بیرون میبرد و دلیلش این بود که زینب من و تغییراتم رو میدید ولی مینا نمیدید😞
زینب حرفام رو میشنید ولی مینا نمیشنید😞
زینب بهم توجه داشت ولی مینا نداشت😕
از زینب برای مامانم تعرف کرده بودم که چه دختر خوب و با احساسیه...راستش بعد قضیه مینا با مامانم تو این مسائل راحت تر شده بودم و راحت حرفام رو میزدم...
تا اینکه یه روز زینب بهم پیام داد و با گریه گفت:😭
⏪ ⏪ ادامه دارد......
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#بسوزه_پدر_عاشقی 😍😜
قسمت_چهل_و_هفتم
🔰 تا اینکه یه روز زینب بهم پیام داد و با گریه گفت:
-سلام😭
-سلام...چی شده؟ چرا شکلک گریه؟
-اقای مهدوی برام دعا کنین...برام دعا کنین که خدا کمکم کنه...دعا کنین که خدا یه راه نجاتی بهم نشون بده و اون چیزی پیش بیاد که خیر و صلاحمه😞
-چی شده خانم اصغری؟ من دارم نگران میشم 😦
-ببخشید شما رو هم ناراحت کردم 😢برام دعا کنین😞
-بگید شاید بتونم کمکی کنم
-راستش عموم زنگ زده به بابام و گفته که قراره بیان خواستگاریم، برای پسر عموم 😭😭
-خوب پس چرا ناراحتین؟
- آخه هیچ علاقه ای بین ما نیست 😞
-مطمئنید؟؟ شاید پسر عموتون یکی مثل من باشه در برابر مینا.... نذارید یه مجید دیگه له بشه 😔شاید واقعا از ته دل دوستتون داره ولی خجالت میکشه بیان کنه...مثل من بی عرضه 😞
-نههه آقا مجید..قضیه ما کاملا فرق داره...پسرعموم خودش به من گفته سالهاست از دختر دیگه ای خوشش میاد ولی نمیتونه به خانواده ش بگه...میترسه از پدرش..
-خوب چی شده حالا یهویی میخوان بیان خواستگاری شما؟
-نمیدونم والا...عموم میگه این دوتا جوون مجردن تو خانواده و هم خونند و خوبه که بهم برسن 😞
-خوب همینجوری که نمیشه...پدر شما چیزی نمیگن؟😕
- چرا...میگه خودت مختاری ولی چه کسی بهتر از پسرعموت... از طرفی عموم برادر بزرگه و بابام میگه حداقل یه دلیل قانع کننده بیار برای رد کردنش😥برام دعا کنید...😞
(تو دلم لعنت فرستادم به این شانسم..به اینکه به هرچیزی فکر میکنم خدا ازم میگیردش... قطعا ماجرای زینب هم به خاطر این که من بهش فکر کردم و اون گرفتار این ماجرا شده...وگرنه تا الان که خبری نبود از این قضایا 😢...اصلا این نحسی وجود منه...مجید دست و پا چلفتی بازم باختی😭😭
خوب شد به خود زینب چیزی نگفتم که الان اونم زندگیش برای من خراب بشه 😞
ولی یهو یاد حرف خود زینب بعد از مسابقه افتادم که میگفت تو هر مسابقه ای تا آخرین نفس قبل از پایان مسابقه بجنگ و دعا و تلاش کن برای پیروزی ولی بعد مسابقه نتیجه هر چیزی شد دیگه حسرت نخور....
یادم افتاد که میگفت همه زندگی ما یک مسابقه هست.)
چند روز بعد به زینب پیام دادم..
-سلام...خوبید خانم اصغری؟ چه خبرا؟
-سلام...ممنونم 😭😭هیچی..گرفتاری پشت گرفتاری😭😭
-چی شده؟
-وسط این گرفتاری نمیدونم کی از کجا پیداش شده زنگ زده خونه مون که فردا بعد از ظهری بیان خواستگاری زنونه و آشنایی اولیه..
-خوب حالا چرا ناراحتید؟
-خوب آخه شاید مجبور بشم بین دونفر آدم یکی رو انتخاب کنم در حالی که هیچ شناختی ندارم ازشون😔
-ببخشید منو...😞
⏪ ⏪ ادامه دارد.....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
دوستان قمی توجه کنید
این زلزله یجور تله است می خوان بکشنمون بیرون کرونا بگیریم... در خانه ها بمانید.😂
مرد به پذیرش هتل :
سرےع بیاین من و همسرم دعوامون شده میخواد خودشو از پنجره هتل بندازه بیرون
پذیرش هتل : اما این مسئله ڪاملاً شخصیه…
مرد :مسئله شخصے چیه آقا ؟!
وقتی پنجره باز نمیشه ، مربوط به هتله😂😅😐
یه همت کنید امسال مدل مو و ریش میرزا کوچکخان جنگلی رو مد کنید،جرات نداریم بریم سلمونی..
😅😁😢
یادش بخیر قدیما رو سرشونه ی مانتوها اِپُل میزدن 😁
یهو میدیدی یک خانومی با هیکل آقا تختی میاد سمتت 😧
آدم جرأت نمیکرد چیزی بگه به اون شیر زن ها 😅😂😂
هشدااااار جدی😳
توی آینه با دقت پوستتون رو بررسی کنید؛🔍
اگر لکه های آبی و سبز کمرنگ دیدین، شمام مث من بس که تو خونه نشستین کپک زدین..😁😁🤪🤪