eitaa logo
مطلع عشق
280 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
📌 "سلام بر بقية الله" 📖 «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین»*۱ 🌸 امام باقر در
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
💞 برای تمام عمر 🖼 مجموعه طرح با محوریت معیارهای انتخاب همسر از منظر رهبر انقلاب اسلامی 🌸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: امام صادق (علیه‌الصلاةوالسلام) به یک نفرى فرمود «تو که مى‌خواهى زن بگیرى، بدان که یک شریک هم‌خانه‌ی هم‌عمر مى‌خواهى پیدا کنى.» ✅ اخلاقش، دیانتش، عفافش را نگاه کنید، بعد پا بگذارید. در روایت دارد که یکى از موفق‌ترین مردها آن مردى است که خداوند به او همسرى بدهد که وقتى چشمش به او مى‌افتد، او را مسرور کند، وقتى جلوى چشمش نیست، امانت او را حفظ کند. امانت مال و سرّ و ناموس او. ۶۲/۱۲/۱۲ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند 🔰وظیفه و #نقش شما در پیش از ازدواج تنها #مشاهده گری و شناخت خود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ❌ دوستی قبل ازدواج لازمه ازدواج نیست. ✅ متاسفانه اين روز به روز در بين جوانان بيشتر مي شود. از انجا که اين دوستي ها براساس احساسي و جذابيت هاي نخستين، بين 2 نفر صورت مي گيرد، به کلي زمينه يک موفق را به مخاطره مي اندازد. به همين علت است که اکثر اين ها به ازدواج ختم نمي شود. بهتر است دوستي قبل از ازدواج ، به آشنايي قبل از ازدواج و تحت نظر خانواده ها و صورت بگيرد و به جاي احساسي دختر و پسر به مسائل منطقي فرايند منجر شود. ‌❣ @Mattla_eshgh
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلم کوتاه ♨️روزانه 500 تا 1000 جنین به دستور در قالب ، به صورت قانونی می‎شوند! که بیشتر آنها به خاطر تشکیل نشدن است. 💠از بین کسانی که این توصیه‌ها را چندان جدی نگرفتند و کمی صبر پیشه کردند، صدها و باهوش متولد شده است که بر اساس آزمایش‎های صورت گرفته، بهرۀ هوشی آنان حتی از میانگین سنی‎شان نیز بیشتر می‎باشد. 💠بچه‎های باهوش اول مغزشان تشکیل می‎شود و قلب جنین باهوش دیرتر تشکیل می‌شود. 💠کارشناسان معتقدند سقط جنین به بهانه ، در اغلب موارد اشتباه است و این جنین‌ها از دو هفته تا چهار هفته بعد، قلب‎شان تشکیل می‌شود. 📌مقاله جلوگیری از سقط جنین به بهانه تشکیل نشدن قلب جنین در هفته‎های اول بارداری 👇👇👇 https://www.civilica.com/Paper-BCNF01-BCNF01_015 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#آموزش_مبانی_طب_اسلامی #استاد_جمالپور #جلسه_۴۸ 🌸🌼✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨🌼🌸 #جلسه_چ
۳ 🌻🌾🌷🌿🌹 4⃣ اگر بلغم و سودا در کبد زیاد شد، قوه مدبره مجبور به ایجاد صفرا در خون می شود و با بلغم و سودا در کبد آمیخته می شود که وقتی غلبه بلغم و سودا بیشتر بشود 👈 محلول و لزج می شود و شکل سبز رنگ پیدا می کند و مجاری کبدی را مسدود می کند که 👈 انسداد کبدی یعنی سرطان کبد. ✅😨😰 ♻️ علائم : 👈 این افراد با اینکه غلبه سردی یعنی غلبه سودا یا بلغم یا هر دوی آن ها را دارند ولی می گویند جگرمان آتش می گیرد. با خوردن غذا 👈 استفراغ تلخ دارند (سبز رنگ، متعفن). ✅🔰😓 🌺💟 درمان: 👈 رفع یبوست مزاجی و اصلاح تغذیه و اصلاح مزاج و تا زمانیکه عطش شدید دارند باید سرکه انگبین بخورند. خوردن داروی اسلامی مرکب ۴ نیز مفید می باشد. درمان مقطعی حجامت است که زمان انجام آن به تشخیص طبیب می باشد. ✅🌹 5⃣ اگر صفرا در معده رسوب کند، تمایل به دفع و تهوع بیشتر وجود دارد. این تهوع گرم و تلخ مزه و آتشین است. (درحالیکه تهوع سرد، دهان بی مزه است). 🌷 نکته: در 👈 گرمی معده آروق وجود ⬅️ ندارد، ولی در 👈 سردی معده آروق وجود ⬅️ دارد. ✳️ اگر صفرای کبد زیاد شود، احساس سوزش و داغی در بدن بوجود می آید ولی راه خروج ندارد. ولی در معده از طریق استفراغ راه خروج وجود دارد. ✅🌹 💐💟 کسانی که صفرای زیاد یا همان اسید زیاد معده دارند خوردن 3 قاشق ناشتا سویق گندم یا پودر سنجد یا سویق سنجد یا پودر کنار یا سویق کنار به مدت حداقل یک هفته توصیه می شود. البته خوردن مرکبات بعد از غذاها نیز کمک به خنثی کردن اسید زیاد معده می کنند. ✅🌻 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
1_396291733.ogg
1.06M
🌾شوهرم در قبال آرایش و مرتب بودن من، هیچ توجهی به من نمی کنه، آیا این مرد لیاقت داره من براش به خودم برسم؟؟ وقتی گاهی به روی خودش نمیاره آدم مایوس میشه خواسته باشه خودشو واسه اش درست کنه، منم بی خیال میشم دیگه... پاسخ از استاد ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۱ با دست زدم به شونه اش و گفتم : _گمشو ، بی ادب !دلشم بخواد _جون الی بگو
...عشق ۱۸۲ بــوی بهـــبود ز اوضــاع جهـــــان میشنــوم شــادی آورد گــل و بــاد صبـــــــا شــاد آمـد ای عـــروس هنـــــر از بخـــت شکایت منمـا حجلــه حسـن بیــــارای کــــه دامـــــاد آمــد دلفریبــــان نباتـــی همــه زیـــــور بســـتنـــد دلبــر ماست که بـــا حســـــن خــداداد آمــد زیــــر بـــارند درختــــــان که تـــعلق دارنـــــد ای خوشــــا ســــــرو که از بار غم آزاد آمــد مطــرب از گفتــه حافـظ غزلی نــــغز بخوان تا بگویــم کــه ز عهـــــد طربــــم یـــاد آمـــد عاشق شدی ، دل تو پاک است صبر و تحمل داشته باش اوضاع رو به راه خواهد شد ، دلت را قوی کن و به خدا توکل کن ، شادی به تو نزدیک است . احسان کتاب رو از دستم کشید و گفت : _ای نمیری الهام با این فالت ، یعنی دم حافظ گرم که اینجوری دستتُ رو کرد ! وایسا صفحه اشو حفظ کنم بدم حسام بخونه تا اینو گفت حمله کردم سمتش ... اوضاعی بود هی اون کتابُ می کشید هی من جیغ می زدم و می کوبیدم رو سر و صورتش آخرشم گرفتم و گفتم : _یعنی هوار تو سرت با این غیرتت احسان ! _برو بابا دوره غیرت و تعصب به سر اومد . میگم الهام چه فال باحالی بود بیا یکیم واسه من بگیر _عمرا _تو رو خدا دلم سوخت ... گفتم نیت کنه تا بگیرم . به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم یهو ساکت شدم ، احسان که به به و چه چه می کرد گفت : _هوی ؟ چی شد پس؟ جیغ زدم و گفتم : ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت۱۸۳ _احســـــان !!!! تمامه فالت پره اسم دختره !! با ذوق گفت : _جون من ؟؟؟ فالو ولش اسم ها رو بگو ببینم حافظ چند تاشو درست حدس زده _مژگان ،افسون ، شیرین ، نسیم ، ساقی ،حدیث ، آرزو انگشتاش رو آورد بالا و با تعجب زد تو سرش ! _یا خدا ... من اصلا آمادگیشو ندارم الهام ، باور کن ساقی و حدیث خیلی جدیده ، حافظا دیگه در این حد ؟! درسته که احسان خیلی اذیتم کرد و آخرشم با زور پرتش کردم بیرون اما باعث شد حال خوبی داشته باشم پتو رو کشیدم روم و می خواستم بخوابم که پیامک رسید ، احسان بود شماره فال زده بود و نوشته بود باج می گیرم شماره فال لو ندم به داماد !!!! هر چی مامان گیر داد که پنجشنبه نرم سرکار قبول نکردم ، دوست نداشتم بشینم تو خونه و تا شب هزار جور فکر و خیال بیاد تو سرم که حسام داره فداکاری می کنه و پا پیش میذاره و این چیزها . ترجیح دادم برم کتابخونه و مثل هر روز به کارم برسم ... کتایون انگار بو برده بود یه خبرایی هست ولی به قول خودش می ترسید بیاد جلو و نیشش بزنم واقعا اعصابم پوکیده بود ! همه جوره کم آورده بودم ، مدام مثل آدم های گنگ به یه جا خیره می شدم و می رفتم توی فکر فکر اینکه امشب چی میشه و حاجی چی می خواد بگه ؟ یعنی حسام انقدر راحت سکوت می کنه و از نسترن می گذره ؟ اصلا نسترن رو دوست داره یا منو !؟ از کجا بفهمم ؟ حالا به فرض اینکه منو دوست داشته باشه ، نمی تونم قبول کنم که بخاطر یه سوتفاهم بشم زن حسام ! وقتی برای سواالی بی شمار ذهنم جوابی پیدا نمی کردم می رسیدم به مرز دیوونگی ! تنها چیزی که دلم رو یکم آروم می کرد فالی بود که اون شب گرفتم ، دست خودم نبود انقدر کم آورده بودم و تو تاریکی دست و پا زده بودم که همین یه کور سوی امیدم برام حکم روشنایی رو داشت ! وقتی رفتم خونه و دیدم مامان داره با خوشحالی کار می کنه و افتاده به جون زندگی ترجیح دادم برم پیش سانی ، حداقل اون از داغ دلم با خبر بود می تونستم یکم خودمو خالی کنم ! دو تایی دراز کشیده بودیم رو زمین ، ساناز گفت : _الی ، واقعا هیچ حسی نداری ؟ چشمم به لوستر جدید اتاقش بود ، جواب دادم : _منظورت از حس چیه ؟ _یعنی بلاخره خوشحالی یا ناراحت ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۴ _باورت میشه اگر بگم هیچ کدوم؟ _معلومه که نه ، باورم نمیشه چون خیر سرت آدمی ، دل داری ! _می دونی چیه سانی ؟ به تو یکی نمی تونم دروغ بگم .. از اینکه به حسام فکر کنم خوشم میاد حالا هر چی می خوای اسمش رو بذار ، نمی گم یهو عاشقش شدم یا خیلی دوستش دارم ولی خوب ... _خوب چی ؟ دوستش داری دیگه نفس عمیقی کشیدم و دستم رو گذاشتم زیر سرم _شاید اگر قضیه نسترن نبود و اون انگشتری که بهم نشون داد ، می تونستم الان خیلی خوشحالم باشم اما تردید و دو دلی خیلی بده ، مخصوصا که حسام با این اخلاق گندش چیزی رو لو نمیده که آدم تکلیفش دستش بیاد _آخه چرا حرف مفت می زنی ؟ یه انگشتر دلیل نمیشه که این کارا رو کنی _تو جای من نیستی نمی فهمی _حالا بلاخره امشب یه چیزایی معلوم میشه غصه نخور ، این وسط چیزی که خیلی مشکوکه اون مزاحمست هر کی بوده به هدفش رسیده و پا پس کشیده ، واقعا هیچ حدسی نمی تونی بزنی؟ _شایدم وقتی حسام گوشیم رو گرفته یه زنگی اس ام اس چیزی زده که اون کوتاه اومده خبر ندارم ! ولی مطمئنم اشکان یا پارسا نیستند چون اون ها هیچی از حاج کاظم و اعتقاداتش و این چیزا نمی دونستن _آره خوب اینم حرفیه .. نگاه کن امروز چه زود ساعت می گذره ها ! داره 5 میشه بلند شو برو پایین مثل بچه آدم یه دوش بگیر یه لباس خوشگل انتخاب کن و آماده شو برای شب ... آخه عزیزم ممکنه حسام با دیدن ریخت منحوست پشیمون بشه و د برو که رفتیم _نمی دونم چجوری باید جلوی حاج کاظم سرمو بگیرم بالا ! _بابا ببند دهنتو دیگه ! حالم بهم خورد انقدر تکراری حرف زدی _یادته گفتی عمه چجوری از نسترن تعریف می کرد ؟ _آخه خنگ ! خوب معلومه که عمه مریم از خداشه تو عروسش بشی نه دختر خواهر شوهرش ..خدایا اینو خفه کن اصلا از خیر خواستگاریم گذشتیم والا _راستی تو میای پایین ؟ _والا فکر کنم امشب چون صحبت های اولیه استُ این چیزا قرار نیست ما باشیم _وای اینجوری که بده ، نمیشه حالا تو بیای ؟ _آخه نیست عمه رو تا حالا ندیدی ، یا مثال دفعه اوله می خوان بیان خونتون بخاطر اینه که ناز داری ! _ایندفعه فرق داره آیکیو ! واقعا دلم می خواست سانازم باشه اما خوب رو حرف بزرگتر ها که نمی شد حرف زد !! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۵ بر خلاف همیشه اصلا حوصله نداشتم زیاد به خودم برسم ،البته شاید از استرس زیاد ! یه دوش سرسری گرفتم و آماده شدم ... چادری رو که مامان برام گذاشته بود سرم کردم رنگش ملیح بود با اینکه از نظر خودم قیافه ام داغون بود اما مامان و احسان و بابا کلی با دیدنم ذوق کردن و تحویلم گرفتن ! بیچاره ها ستاد روحیه دهی راه انداخته بودند ... طبق قرارمون سر ساعت اومدند ، مادرجون هم مثل همیشه هم قدم حسام بود ، ایندفعه انگار بر خلاف قبلنا که حسودیم می شد یه حس خوبی داشتم عمه و مادرجون با ذوق بغلم کردند و کلی قربون صدقه ام رفتند ، حاج کاظم با لبخند حالم رو پرسید و من با یک دنیا شرم از گناه نکرده جوابش رو دادم ! حسام مثل همیشه خوش تیپ و اتو کشیده والبته با چهره خندون اومد تو ، دیدن قیافه اش که اصلا ناراحت نبود یه جورایی قوت قلبم شد یه لحظه خیلی کوتاه نگاهم کرد و یه دنیا آرامش رو تو همون چند ثانیه بهم بخشید .... توی سالن پذیرایی نشستیم ، مادرجون یکم از قدیم ها و ازدواج های فامیلی و رسم و رسوم گفت تا بلاخره بحث رو کشوند به زمان حالا و ازدواج احتمالی من و حسام زیاد خودم رو درگیر گوش کردن صحبت ها نکردم چون حواسم پرت بود مدام به این فکر می کردم که شاید اگر اون روز اون مزاحم ازمون عکس نمی گرفت و نمی فرستاد برای حاجی ، الان مراسم خواستگاری خونه عمه حسام برگذار می شد نه اینجا ! دیگه خودم رو که نمی تونستم گول بزنم ! از این اتفاق خیلی خوشحال بودم ، اینکه شاید باعث شده تا حتی یک درصد حسام به من فکر کنه با حس جدیدی که داشتم می تونستم به راحتی جواب سوال ساناز رو بدم ، اگر فکر می کردم که حسام با کسی غیر از من سر سفره عقد بشینه حتما دق می کردم ! با شنیدن صدای صلوات مثل آدم های گیج سرم رو آوردم بالا و به چهره هایی که همه تقریبا خوشحال بودند نگاه کردم ، انگار حسام فهمید اینجا نبودم سری تکون داد و خندید .... صدای ساناز تو گوشم زنگ می خورد حسام یه جایی باخته ، اون دوستت داره دیوونه ، از خداشه که اینجوری همه چیز جور شد و می خواد بیاد جلو ! شاید من بودم که کور شده بودم ! واقعا حسام خوشحال بود ، نمیشه غم داشت و ناراضی بود و این همه پنهانش کرد ! صدای عمه مریم نگاهم رو از حسام جدا کرد _پس حالا که همه راضین ، با اجازه مادرجون و حاجی و داداش این دو تا یه چند دقیقه ای با هم صحبت کنند بلاخره درسته که با هم بزرگ شدند اما خوب الان دیگه قضیه فرق می کنه ! حاج کاظم به نشونه موافقت سرش رو تکون داد ، بابا گفت : _الهام جان بابا هوا خوبه برید روی همین تراس ‌❣ @Mattla_eshgh
📌 کنترل چشمت را داری؟ ➖ با چشمی که قراره نعمت های خدا رو ببینه گناه نمی‌کنن... ➖ با چشمی که نگاه به قرآن می‌کنه گناه نمی‌کنن... ➖ با چشمی که به پدر و مادر نگاه می‌کنه گناه نمی‌کنن... ➖ با چشمی که زیارت عاشورا میخونه گناه نمی‌کنن... ⭕️ چشم تو لیاقتش بیش‌تر از این چیزاست که فکر می‌کنی... ‌❣ @Mattla_eshgh