eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 1⃣ اجازه 🍃آرزوی قلبی من بود که برای مصطفی کاری انجام دهم. او فرماندهی بود که خیلی از پیروزی های زمان جنگ مدیون رشادت های او است، چرا باید غریب باشد. به برادرش گفتم می خواهم درباره مصطفی کتاب بنویسم. اما برادرش گفت: "مصطفی عاشق گمنامی بود. حتی از اینکه به عنوان فرمانده مطرح شود بیزار بود." بعدش گفتم: "آمدم از شما اجازه بگیرم در مورد ایشان کتاب بنویسم." برادرش گفت: "چرا از من! برو از خودش اجازه بگیر، هر وقت اجازه گرفتی ما هم در خدمتیم!" با اینکه خیلی علاقه داشتم کتاب بنویسم اما برگشتم تهران و بعد از این ماجرا فکر نوشتن کتاب را از ذهنم خارج کردم. 🍃ایستاده بودم کنار یک جاده خاکی. کنار یک سنگر. از دور چند نفر با لباس بسیجی به سمت من آمدند. یکی از آنها که در وسط جمع بود عمامه سفیدی بر سرش بود که نورانیت عجیبی داشت. همان شخص آمد دست مرا گرفت. به کنار جاده و نزدیک سنگر آمدیم و نشستیم و از خاطراتش گفت. او را کامل شناختم. آقا مصطفی ردانی بود. دقایقی مشغول صحبت بودیم. آخرین مطلبی که گفت: "این بود که در اصفهان مرا ترور کردند ولی موفق نبودند." یکباره از خواب پریدم. همان روز یکی از بستگان تماس گرفت و بی مقدمه گفت: "کتابی بنام مصطفی نوشته ای!!" با تعجب گفتم: "چی، مصطفی!؟" گفت: "آره، دیشب تو عالم خواب دیدم که یک تابلوی بزرگ بود و کتاب مصطفی را معرفی کرده بود." 🍃غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید. گفتم: "یه سوال دارم؟ آقا مصطفی توی اصفهان ترور شده!؟" با تعجب پرسید: "بله، چطور مگه؟!" گفتم: "آخه جایی نقل نشده." ایشان هم مکثی کرد و گفت: "این ماجرا را کسی نمی‌داند." بعد اصل ماجرا را تعریف کرد و پرسید: "این سوال برای چی بود." ماجرای خواب را گفتم. ایشان هم گفت: "اجازه را گرفتی! قرار شد راهی اصفهان شده و خاطرات را جمع آوری کنیم." 📚 کتاب مصطفی، صفحه 11 الی 13
مطلع عشق
قسمت 6⃣ : کمک به مردم 🍃مصطفی راهی حوزه علمیه قم شد. يه روز تماس گرفتند از حوزه گفتند: "حالش خوب نی
سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 7⃣ عروسی پر ماجرا 🍃مصطفی یکباره نگاهش به من افتاد. فهمید که من ناراحتم. جلو آمد و با تعجب گفت: دادا، چی شده! گفتم: هیچی، چیزی نیست. دوباره پرسید: پس چرا گرفته ای!؟ دستش را گرفتم و از خانه رفتیم بیرون. گفتم: ما حدود 250 نفر را دعوت کردیم. شام هم به همین میزان تهیه کردیم. بعد با ناراحتی ادامه دادم: اما هر کی رو که فکر نمی کردیم اومده! تازه خیلی ها بی دعوت اومدن! الان از زنانه هم پرسیدم. کلا 400 نفر مهمون داریم. الان هم باید شام بدیم. چی کار کنیم!؟ 🍃مصطفی مکثی کرد و گفت: این که مشکل نداره، بیا اینجا!! دستم را گرفت و برد پشت خانه. آنجا خانه ی خرابه ای بود که دیگ ها را بار گذاشته بودیم. مصطفی رو کرد به آشپز و گفت: می شه یه لحظه برید بیرون! آشپزها با تعجب رفتند توی کوچه. من هم دم در ایستاده بودم. مصطفی جلو رفت و کنار دیگ ایستاد! از حرکات لبش احساس کردم که دعایی را زمزمه می کند. بعد هم به دیگ ها فوت کرد! وقتی به سمت من بر می گشت لبانش خندان بود. گویی به کار خود اطمینان داشت. بعد با دست اشاره کرد که: بیا داخل، حل شد!! 🍃شنیده بودم برای بزرگان چنین اتفاقی افتاده اما باور کردنش سخت است. آن شب حدود چهل نفر دیگر هم به ما اضافه شد! دو مینی بوس طلبه های حوزه ی قم برای دیدن مصطفی آمده بودند که برای شام آنها را نگه داشتیم! همه شام خوردند! غذا به همه رسید. حتی یک دیس بزرگ غذا هم آخر مجلس آوردیم داخل اتاق و خودمان دور آن نشستیم و خوردیم. مادر با تعجب می گفت:این همه مهمان بی دعوت آمدند. خوب شد غذا کم نیامد! من هم با تکان دادن سر حرفش را تائید کردم. اما دیگه چیزی نگفتم. از آن روز بیشتر به ایمان و تقوای مصطفی اعتقاد پیدا کردم. مصطفی واقعا مصطفی بود. 📚 کتاب مصطفی، صفحه 39 الی 41
مطلع عشق
قسمت 9⃣1⃣ بازدید امام خامنه ای از جبهه 🍃از برخورد بعضی مسولان مملکتی ناراحت بود. آن ها که وقتی برا
مطلع عشق: 1⃣2⃣ نماز شب و اثراتش 🍃یکبار در سرمای شدید زمستان بچه ها را برای نماز شب صدا کرد. می گفت: بلند شید وقت نماز شب شده. بیشتر بچه ها بلند نشدند! یکی از آنها به شوخی گفت: از همین زیر پتو الهی العفو! بعد دیدم مصطفی پتویی را دور خودش پیچید و از سنگر بیرون رفت. او عاشقانه در بیابان مشغول نماز شد. می گفت: پیامبر فرموده: بر شما باد بر نماز شب، حتی اگر یک رکعت باشد، زیرا انسان را از گناه باز می دارد. خشم پروردگار را خاموش می کند و سوزش آتش را در قیامت دفع می کند. 🍃در قرارگاه بودیم. وقتی مصطفی برای نماز شب بلند میشد عمدا پایش را به ما می زد! وقتی بیدار می شدیم می گفت: ببخشید ریا شد! راستی الان وقت نماز شبه! مصطفی به این طریقم هم که شده دیگران را برای نماز شب صدا می کرد. 🍃در یکی از عملیات ها یک گردان ما در محاصره ی دشمن گرفتار شد. مصطفی هر کاری کرد نتوانست این گردان را نجات دهد. وقتی از همه جا ناامید شد مشغول نماز شب گردید. قبل از اذان صبح و بعد از پایان نماز شب مصطفی را دیدم که راهی خط مقدم شد. ساعتی بعد دیدم گردان محاصره شده با مصطفی همگی سالم دارن برمی گردن، حتی تعداد زیادی از نیروهای دشمن را به اسارت آوردند! وقتی به مصطفی رسیدم با تعجب گفتم:چی شده؟! او هم جمله ای بیان کرد که برای من درس بود. برادر ردانی گفت:«این ها اثر دعا در نماز شب بود.» 📚 کتاب مصطفی، صفحه 129 الی 130 قسمت 2⃣2⃣ خواب 🍃بارها رویای صادقانه دیده بود. حتی المقدور نقل نمی کرد. یا اگر نقل می کرد در جمع خصوصی و برای افراد خاصی بود. به کسانی هم که خواب های خود را تعریف می کردند زیاد اهمیتی نمی داد. زیرا می دانست، خواب اگر رویای صادقانه باشد برای خواب بیننده حجت است. مدتی بود که در میان نیروها خواب دیدن زیاد شد. آن هم از سوی چند فرد خاص. برخی از بچه های رزمنده هم که ساده دل بوده و روحیه پاکی داشتند به دنبال آنها راه افتادند. 🍃در یکی از عملیات ها کار سخت شد! نبرد در اوج خود بود. با صحبت ها و روحیه دادن های مصطفی بچه ها شجاعانه می جنگیدند. تا اینکه خبر عجیبی در میان رزمندگان پیچید! همان شخص رویایی به رزمندگان گفت: امام زمان (عج) را در خواب دیده ام. ایشان فرمودند: به بچه ها بگو تا عقب نشینی کنند!! روحیه بچه ها بهم ریخت. برخی که او را قبول داشتند تصمیم به عفب نشینی گرفتند. بقیه مانده بودند که چه کنند!؟ 🍃مصطفی خودش را به همان شخصی رویایی رساند. ناگاه کشیده محکمی به صورتش نواخت. بعد هم بی مقدمه گفتند: امام زمان (عج) در این کشور نایبی دارند به نام ولی فقیه. بعد ادامه داد: دستور عملیات را ولی فقیه صادر کرده. اگر دستور صاحب و مولای ما عقب نشینی باشد، به نایب عزیزش می گوید نه در رویا به شما! این را گفت و رفت. عملیات ما با موفقیت به پایان رسید. 📚 کتاب مصطفی، صفحه 142
مطلع عشق
قسمت 7⃣2⃣ بازگشت به جبهه 🍃روز سوم ازدواجمون آماده حرکت به جبهه شد. توی اتاق دست مرا گرفت توی دستش
سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 9⃣2⃣ گمنانی 🍃از شهادت مصطفی دو روز گذشت. بچه ها مصمم شدند او را برگردانند. حاج حسین هم مثل مصطفی بعد از نماز استخاره کرد و اجازه داد. عده ای سمت تپه برهانی رفتند. صد و پانزده شهید پیدا شد. اما مصطفی در بین آنها نبود. یه بار دیگه بچه ها رفتن ، 25 شهید پیدا شد اما مصطفی بینشان نبود. بعد از آن هم چند بار سراغ تپه برهانی رفتند. اما خبری از مصطفی نبود. 🍃سال 1372 هم گروه های تفحص راهی آن منطقه شدند. پیکر 400 شهید پیدا شد اما خبری از مصطفی نبود. پیکر همسنگران مصطفی هم پیدا شد. اما در کنار پبکر همسنگرانش دنبال مصطفی گشتیم اما هیچ خبری از مصطفی نبود. روز بعد یکی از فرماندهان لشکر به بچه های تفحص گفت: زیاد خودتان را خسته نکنید. بعضی وقت ها خود شهدا نمی خواهند برگردند. بعدش ادامه داد: خود آقا مصطفی به برادرش گفته بود: می خواهم جایی بمانم که دست هیچ کس به من نرسد. نه عراقی ها و نه شما! 🍃ارادت آقا مصطفی به مادر سادات باعث شد که مثل مادرش گمنام باشد. او گمنامی را از خدا خواسته بود. و خدا بنده خالصش را حاجت روا به میهمانی خود دعوت کرد. عجیب اینکه پیکر دوستان همسنگرش پیدا شد اما هیچ خبری از مصطفی نشد. گویی ملائکه، این بنده ی خالص درگاه خداوند را با جسم و جان به ملاقات پروردگار برده اند. تپه برهانی را ترک می کردیم در حالی که حال و هوای عجیبی داشت. اینجا مقتل مصطفی بود. 📚کتاب مصطفی ، صفحه 185 الی 188
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 1⃣3⃣ (قسمت آخر) وصیت نامه 🍃در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید. امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمی دارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم. 🍃می دانید اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمن شکن را نگذارید بشکند. و این حربه ی عظیم را از شما و ملتتان نگیرند.و در نتیجه اسلام وارونه را به مردمتان عرضه کنند.بدون روحانیت کاری از پیش نمی رود 🍃من به جبهه آمدم تا شاید گذشته ها را جبران کنم و خون آلوده ام را در راه خدا بریزم و بوسیله ی خون پاک شهدا تطهیر نمایم. اگر در این مسیر کشته شدم، شما مقاوم و استوار راهم را ادامه دهید. 🍃خواهرانم،...در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهرا گونه زندگی نمایید و شوهرانتان را به راه خدا وادارید. 🍃از امام اطاعت کنید که عصاره ی اسلام است. او را تنها نگذارید که نماینده ی حجت ابن الحسن (عج) است. 🍃آن کسانی که مسولیتی دارند و با خون شهدا و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام، نام و عنوانی پیدا کرده اند مواظب خود باشند! 🍃دوستان عزیز! تنها راه رسیدن به سعادت، ترک محرمات و انجام واجبات است. راه قرب به خدا همین است و بس. دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید. 📚کتاب مصطفی ، صفحه 189 الی 191