eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۵۵👇 جالب شد!!! هردو مرد زندگیم درست در یڪ برهہ ے زمانے مشخص برایشان سوال شده بود ڪہ چہ خطایے ازشون سرزده!! و هیچ ڪدامشان نمیدونستند ڪہ خطاڪار منم!! ڪہ گنهڪار و عاصے منم!! هرچہ زمان جلوتر میرفت و بیشتر با حاج مهدوے حرف میزدم مطمئن تر میشدم او سهم من نیست ..وهیچ گاه برایش جذبہ اے نخواهم داشت. من بیخود و بے جهت بجاے تشڪر و قدردانے، او را مورد بے احترامے قرار دادم.دوباره گوشے اش زنگ خورد.مطمئن بودم فاطمہ ست...پس فاطمہ شماره او راهم داشت؟! خوش بحال او..چقدر بہ حاج مهدوے نزدیڪ بود! حاج مهدوے در حالیڪہ از من دور میشد و زیر نورماه بہ اطراف نگاه میڪرد پرسید: _شما الان ڪجایید؟! بلہ دیدمتون.مستقیم بیابید. بعد دستش را در هوا تڪان داد تا او راببینند. دوشبح نزدیڪمون میشدند. دلم نمیخواست ڪسے مرا ببیند و دوباره قضاوتم ڪند.از حاج مهدوے دلخور شدم ڪہ چرا پاے افراد دیگر رو بہ اینجا وا ڪرده بود.اگر دوست نداشت با من تنها باشد چرا اصلا آمد؟! نا امیدانہ و با دلخورے از روے زمین بلند شدم. چادرم را مرتب ڪردم و بہ سرعت بہ سمت قرارگاه راه افتادم.او صدام ڪرد: ڪجا تشریف میبرید باز؟؟ خواستم لب باز ڪنم و دوباره همہ ے افڪارم رو بہ زبون بیارم ولے خودم را ڪنترل ڪردم.فاطمہ وحاج احمدے نزدیڪ شدند. رو بہ حاج مهدوے گفتم: ڪجاباید برم؟ میرم سمت خوابگاه.خودم راه و بلد بودم.چرا بقیہ رو خبردار ڪردید؟ حاج مهدوے با ناراحتے سرے تڪان داد و گفت: استغفرالله... واقعا روم نمیشد تو روے حاج احمدے نگاه ڪنم.دلم میخواست فرارڪنم ولے دیر شده بود.حاج احمدے با صداے بشاش و مهربانش خطاب بہ حاج مهدوے گفت: حاجے با این آدرس دادنت! !!ما رفتیم اون پشت.. ⏪ادامہ دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
‌بُغض زَمـین و ‌صـدای نمنـاک مَـن در خاموشـی خورشــید عِلـم و یک قَنـــــــاری دلتنگ که بر م
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
▪️ با کلاف مشکی سر انداخته‌ام مهر تو را ! این عادت حسین است؛ زیر و رو می‌کند تار و پود عالَم را . 🏴 ‌❣ @Mattla_eshgh
❌این روش اسلامی نیست... از بعضی‌ها وقتی می‌پرسیم که شما چرا برای دو نفری که می‌خواهند زندگی بکنند، بازار را می‌خواهید خالی کنید که جهیزیّه برای خودتان درست کنید؟! می‌گویند: خب ما داریم. چون داریم می‌خواهیم بکنیم. آیا این استدلال کافی است؟ چون داریم! نه... این استدلال به هیچ وجه کافی نیست. استدلال غلطی است. در یک جامعه همه جور انسان زندگی می‌کند. شما باید کاری کنید که آن دختری هم که ندارد، اگر خواست شوهر بکند، بتواند و الّا این جهیزیّه‌ای که شما دارید برای دخترتان درست می‌کنید، این مهریّه‌ای که شما دارید به عروستان می‌دهید، این دیگر دَرِ ازدواج را برای دیگران خواهد بست. این روش انسانی نیست. این روش اسلامی نیست. ‌❣ @Mattla_eshgh
نہ ﺯﻣﯿـﻦﺷﻨـاﺳﻢ°🌎° نہ ﺁﺳﻤـﺎﻥﭘـﺮﺩﺍﺯ°🌦° گــــرﻓﺘـﺎﺭﻡ... گــرﻓﺘـﺎﺭ ﭼﺸـ°😍°ﻢﻫﺎے ﺗـو ! یڪ نگــاه بہ ﺯﻣﯿـنـ°🌏° یڪ نگــاﻩ بہ ﺯﻣـﺎنـ°⏰° ﺯﻧﺪگــی ﻣـﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﯿـﻦ گــرﻓﺘـﺎﺭے ﺷـﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ...!😉 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌷🌾🌹🌾🌻 ✨💟💎 رکن پنجم : 🌺 وقتی می گوییم رکن پنجم، معنی آن این است که پنجمین رکن در مرحله خلق، چون در
🌺🌻✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨🌻🌺 🌷📝 موضوع : تأثیرات و نقش پرتوهای سیارات و ثابتات آسمانی بر تن و روان انسان 🌸🍁🌼🍁🌺 📝 واقعیت عقلانی و مشاهده ظاهری هر دو دلیل اثرات محیط و شب و روز و تابستان و زمستان در بدن است. 🌺 همچنین قرآن و سنت و سیره معصومین علیهم السلام نیز برای هر ساعت، روز و فصل و سال و مقاطع مختلف عمر برنامه‌هائی را قائل است. 🔆 طبق نظر دانشمندان روابطی بین صور ماه و وضع الكتریكی هوا و تغییر مزاج و كم و زیاد شدن مایعات بدن و میزان ترشح شیر پستان، حملات صرع و حالات روحی و اثر بر روی گیاهان وجود دارد. 🔅 بر اساس تحقیقات صورت گرفته می دانیم که اقیانوس ها تحت تاثیر حالات 👈 ماه 🌕🌖🌗🌘🌑 قرار می گیرند. 🌼 حال اگر در نظر داشته باشیم که نسبت آب و نمک موجود در اقیانوس ها دقیقاً مشابه نسبت آب و نمک بدن انسان است آنگاه نتیجه خواهیم گرفت که آب بدن انسان نیز همانند اقیانوس ها 👈 تحت تأثیر نیروی ماه قرار می گیرد. ✅👌👏💐 🌸 از طرف دیگر وجود و بدن ما نیز مثل کره ی زمین از مغناطیس تشکیل شده، طبیعی است که جزر و مد شامل بدن ما هم بشود. 🔰✅👌👏💐 یکشنبه و چهارشنبه در👇 ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
۱ بهشت تون رو همینجا بسازین! توی همین خونه ❤️ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
قسمت ۵۵👇 جالب شد!!! هردو مرد زندگیم درست در یڪ برهہ ے زمانے مشخص برایشان سوال شده بود ڪہ چہ خطایے ا
۵۶ 👇 حاج مهدوی خودش رو مشغول گفتگو با حاج احمدے ڪرد و فاطمہ سمت من اومد و نگاه عجیب و خیره اے ڪرد.. سرم را زیر سنگینے نگاهش پایین انداختم. حاج احمدے نزدیڪم آمد و بالحن شوخے گفت: چیشده دخترم.؟؟ چرا قایم شدید؟؟! انتظار برخورد بدے داشتم ولے او از در شوخے وارد شد. فاطمہ بجاے من جواب داد: _امروز خیلے این بنده خدا اذیت شدن حاج آقا.ایشون بار اولشونہ میان جنوب..عادت ندارند..دیدن وشنیدن حال واحوالات شهدا باعث آزارشون شده. حاج احمدے گفت: _خوب چے بهتر از این!! خوب میفهمم حالتو.خود من هم قبلا حال شما رو داشتم. خصوصا اینڪہ یاد رفقامم میفتادم.ولے چہ میشہ ڪرد جنگ همینہ. مهم اینہ ڪہ اونها در راه درست رفتند ومن وشما باید دنبالہ روے اونها باشیم. اگرچہ فاطمہ با این حرف فقط دنبال توجیہ ڪار من بود ولے حرفهاے حاج احمدے بہ دلم نشست و احساس ڪردم حرف دلمہ.این چندروز و شنیدن سرنوشت این شهدا خیلے حالم رو منقلب ڪرده بود.و واقعا این مناطق یڪ حسے داشت ڪہ تا تجربہ نڪرده باشے درڪش نیمڪنے...وقتے قدم رو این خاڪ ها میزارے یڪ اتفاقے در درونت میفتہ.انگار بہ قطعہ اے از بهشت پا گذاشتے. اینجا از پلیدیها دورے... نمیدونم وقتے برگردم تهران بازهم پاڪ میمونم یانہ. با حسرت بہ حاج احمدے گفتم:بلہ!حق با شماست!ڪاش در این مدت بیشتر بهره میبردم. حاج احمدے گفت:اشڪال نداره.اگر خدا عمرے بده بازهم اینجا میایم. بعد با حرڪت دست بہ ما اشاره ڪرد.خیلے خب بریم بریم ڪہ خیلے دیره.خدا حاج مهدوے هم خیر بده ڪہ پیگیر بودند. حاج مهدوے سڪوت معنادارے ڪرد و دست بہ کمر حاج احمدے گذاشت و پیشتر از ما راه افتادند. فاطمہ بازومو گرفت و نگاهم ڪرد.از روے او خجالت زده بودم. گفتم: _ببخشید!من واقعا نمیخواستم اینطورے بشہ.باور ڪن حال و روز خوبے ندارم. فاطمہ با مهربانے گفت:میدونم..میدونم عزیزم. خدا خودش ڪمڪت ڪنه. این قدر دعاے ساده ے او تاثیر گذار بودڪہ در دلم تڪانے حس ڪردم. واقعا فقط خدا میتونست ڪمڪم ڪنہ.بدون هیچ قضاوتے، باتمام قدرت! ⏪ادامہ دارد......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۷ 👇 باهم بہ سمت خوابگاه حرڪت ڪردیم. حاج مهدوے وحاج احمدے دم در قرارگاه ایستادند تا ما رو بہ داخل مشایعت ڪنند.بہ حاج مهدوے نگاهے زیر زیرڪے انداختم.او چهره اش در هم بود .من او را خیلے اذیت ڪرده بودم.قبل از اینڪہ از آنها جدا بشیم با معصومانہ ترین و ملتمسانہ ترین لحن خطاب بہ او گفتم: _منو ببخشید..بخاطر همہ چیز.. و قبل از بازتاب حرفم در صدا یا صورت اوبہ سرعت، محل رو ترڪ ڪردم. بہ محض ورودم بہ خوابگاه همہ ے نگاهها بہ سویم معطوف شد.و ڪسانے ڪہ منو مے‌شناختند پرسیدند ڪجا بودم؟ من ڪہ واقعا نمے‌دانستم چہ جوابے بدم با لبخندے سرد نگاهشون ڪردم وگفتم:جاے بدے نبودم.هرڪجا بودم برام خیر بود. و با این جواب اونها رو از سوالهاے بیشتر بازداشتم! فاطمہ با یڪ ظرف یڪبار مصرف ڪنارم نشست.بہ او نگاهے شرمسار انداختم.او آفتاب مهربانے بود! با لبخندے گرم دلم رو آروم ڪرد و گفت:بیا عزیزم شامتو بخور تا از دهن نیفتاده! فردا صبح دیگہ برمیگردیم تهران از شر غذاهاے بد اینجا خلاص میشے اسم تهران اومد یاد بدبختیهام افتادم.چقدر این سفرڪوتاه بود.ڪاش بیشتر میماندم.. فاطمہ از رفتارم پے بہ عمق ناراحتیم برد -تو هم مثل من دوست ندارے سفر تموم شہ نہ؟ با تڪان سر تایید ڪردم. در دلم خطاب بہ فاطمہ گفتم ولے دلایل من خیلے با دلایل تو متفاوتند. تو بخاطر جاذبہ ے شهدا، من از ترس ڪامران ومسعود ونسیم... تو میترسے سال بعد قسمتت نشہ بیاے ،من میترسم فقط الان شور توبہ داشته باشم و وقتے برگشتم تهران دوباره تن بدم بہ گناه.آهے از تہ دل ڪشیدم..مثل همہ ے روزهاے سپرے شده.مثل همہ ے عمرم! فاطمہ با سوالش از افڪارم دورم ڪرد: _چرا صبر نڪردے حاج مهدوے دم در جوابتو بده. گفتم:چون روے نگاه ڪردنشون رو نداشتم فاطمہ خنده ے ڪوتاهے ڪرد: -تو هنوز حاج مهدوے رو نشناختے! دوباره بذر شڪ وحسد در دلم جوانہ زد. پرسیدم: مگہ تو شناختیش؟؟ فاطمہ دوباره نگاهش پروازڪرد.با لحنے خاص گفت: -آره! فڪر میڪنم ⏪ادامہ دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۸👇 قلبم فشرده شد. پرسیدم:از ڪجا؟! چطور اینقدر خوب میشناسیش؟ مگہ آشناتونه؟ او حالت صورتش تغییرڪرد.قسم میخورم بغض ڪرد ولے به سرعت آن را فروخورد.ظرف غذامو باز ڪرد و با لبخندے تصنعے گفت: -بیا..بیا تا از دهن نیفتاده غذاتو بخور.امشب بهمون رحم ڪردند شام ڪبابہ. من ڪہ دیگہ مطمئن شده بودم خبریہ در ظرفم رو بستم و با نگاه مچ گیرانہ زل زدم بہ چشمهاش! گفتم: حرف رو عوض نڪن..نمیخواے بهم بگے چہ نسبتے باهاتون داره؟ او سرش رو پایین انداخت و با ناراحتے گفت: -هیچے!!! دوست ندارم در این رابطہ حرفے بزنیم. من با دلخورے گفتم:پس منو محرم خودت نمیدونے هان؟! باشہ نگو.ببخشید اصرارت ڪردم. افڪار مختلف مثل موریانہ روح وجانم رو میخورد.دیگہ شڪے نداشتم ڪہ بین آن دو چیزے وجود دارد.نڪند او از فاطمہ خواستگارے ڪرده بود.؟؟ نڪند؟ ؟ واے! ! واقعا اگر این اتفاق میفتاد من بازهم احساسم بہ فاطمہ مثبت میموند؟! آیا من بازهم دوستش داشتم؟مگر نہ اینڪہ خودم هم در وجدانم فاطمہ رو برازنده تر از خودم میدونستم؟ پس چرا اینقدر حالم خراب بود؟! خدایا براے امروز بسہ!! واقعا دیگہ ڪشش ندارم.!! بهم رحم ڪن! فاطمہ مچ دستم رو محڪم گرفت و با نگاهے مطمئن گفت: _گفتن بعضے چیزها آزاردهنده ست.این بخاطر این نیست ڪہ تو محرم نیستے.من ضعیفم. من واقعا دیگہ گیج شده بودم.با تعجب پرسیدم:آخہ این سوال ڪہ حاجے نسبتش با تو چیہ ڪجاش آزار دهنده ست؟؟!! او نگاهے بہ اطراف ڪرد و گفت: _گفتم ڪہ!! من هیچ نسبتے با ایشون ندارم.در اصل اون چیزے ڪہ نمیخوام درباره ش حرف بزنیم یڪ مسالہ آزاردهنده ست. بعد دوباره در ظرف رو باز ڪرد و گفت: حالا هم زود غذاتو بخور.الان چراغها رو خاموش میڪنن بے شام میمونے ها! من با یڪ عالمہ سوال بے جواب و ڪلے ترس و دلهره غذاے نسبتا سردم رو خوردم و بعد بے توجہ بہ دیگرون روے تختم دراز ڪشیدم و خودم رو بہ خواب زدم. فاطمہ چہ چیزے رو از من پنهون میڪرد؟! نڪنہ او هم مثل من اسیر عشق یڪ طرفہ ے حاج مهدوے شده؟ یا نڪنہ هردوشون همو میخوان ولے یہ مشڪلے مثل اختلاف ژنتیڪے مانع ازدواجشون میشہ؟ خدایا بین این دو چہ رازے وجود داره ڪہ براے فاطمہ آزار دهنده ست؟ من تا ساعتهافقط بہ این چیزها فڪر میڪردم!!! ⏪ادامہ دارد....... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۹ 👇 هرچه به فردا نزدیڪتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالاے تخت نگاهے دزدکے به پایین انداختم. فاطمه بیدار بود و با چشمے گریون بہ گوشیش نگاه میڪرد.گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم: تو هم مثل من خوابت نمیبره؟ نوشت : نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره. نوشتم: دیدمت دارے گریہ میکنے.اگه دوست داشتی بهم بگو بخاطر چے؟ نوشت: دستتو دراز ڪن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه ڪن.حتما اسمش رو شنیدی.شهید همت!! من از ایشون خیلے حاجتها گرفتم.دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر ڪردم کمکم ڪرده.اینجا ڪه هستم باهاش احساس نزدیکی بیشترے میکنم.حالا ڪه دارم میرم دلم براش تنگ میشه. باور کردنے نبود ڪه فاطمه بخاطر وابستگے بہ یک شهید گریہ ڪنه!! او چقدر دنیاش با من متفاوت بود! دستم رو دراز ڪردم و گوشے رو گرفتم. عکس او رادیدم. نگاهش چقدر نافذ بود.انگار روح داشت.نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر ڪرد.دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا ڪردم: _نمیدونم اسمت چے بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنہ حاجتشو میدے فقط با فاطمه ها اون جورے تا میکنے یا به من عسل ها هم نگاه میکنے؟؟ من اولین بارمہ اومدم اینجا.فاطمه میگفت شما به مهمون اولے ها یک عنایت ویژه ای دارید. اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادے روح آقام، دعا ڪن نجات پیدا ڪنم و مثل فاطمه پاڪ پاڪ بشم و گذشتہ ی سیاهم محو بشہ.خواهش میڪنم دعام ڪن..اون‌طورے نگام نکن!! میدونم چقدر بدم..ولے بخدا میخوام عوض شم.ڪمکم کنید. گوشہ ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صداے هق هقم بلند نشود. دوباره چشم دوختم بہ عڪس وحرف آخر رو زدم: من عاشقم! !! عاشق یک مرد پاڪ اول دعا ڪن پاڪ شم.بعد دعاکن بہ عشقم برسم..من دلم یک مرد مومن میخواد.کسے ڪه با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه اگر سال بعد همین موقع من بہ آرزوم برسم ڪل ڪاروان رو شیرینی میدم وبرات یہ ختم قرآن برمیدارم...شما فقط قول بده یک نگاه ڪوچیک بهم بکنے.. ⏪ادامه دارد......... ‌❣ @Mattla_eshgh
تو که نیستی؛ خرابه اےست دنیا .... شبیه آن خرابه، که دخترے ، شبی در آن جان داد▪️. ‌❣ @Mattla_eshgh
شرافت زن اقتضا می کند که : هنگامی که از خانه بیرون می رود، متین و سنگین و باوقار باشد. در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچ گونه عمدی که باعث تحریک شود به کار نبرد، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنی دار به صدای خود آهنگ ندهد، گاهی اوقات ژست ها، سخن می گویند راه رفتن سخن می گوید؛ چنین چیزی در حجاب های غیر اسلام بوده است. «استاد شهید مرتضی مطهری» ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از پویش سواد رسانه‌ای
🔴 به تازگی ویدئویی تحت عنوان ازدواج یک دختر ۱۱ ساله در حال انتشار است؛ مراقب عدد و ارقام کانال های بیمار باشید ... 💢بعنوان مثال #آمد_نیوز در پستی که در زیر می‌بینید سعی کرده میزان این ازدواج ها را زیاد نشان دهد در حالیکه اگر میزان این ازدواج ها را نسبت به کل مقایسه کنیم میزان ازدواج های زیر ده سال کمتر از ۰/۰۳ درصد و میزان ازدواج های بین ده تا چهارده سال کمتر از ۶ درصد است. 🔸اغلب رسانه های منتشر کننده این ویدئو، به جز رسانه های ضدانقلاب و معاند، رسانه های اصلاح طلب هستند ... ❓ولی یک سوال آنهم اینکه در کشور با یک خبر، ایران و ایرانی تحقیر می‌شود اما اینکه در غرب به کودکان تجاوز می‌شود، اینکه هر ۹۲ ثانیه یک آمریکایی مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرد، اینکه از هر ۹ دختر زیر ۱۸ سال یک نفر مورد تجاوز قرار می‌گیرد و ... آیا اینها فاجعه به شمار نمی‌رود؟؟؟ (منابع در زیر) ❗️چرا عده ای لذت می‌برند از اینکه خود را تحقیر می‌کنند!!! 🌐 منابع: https://t.me/ResanehEDU/1636 https://eitaa.com/ResanehEDU/57 https://eitaa.com/ResanehEDU/86 https://eitaa.com/ResanehEDU/153 https://www.rainn.org/statistics/scope-problem https://www.rainn.org/statistics/children-and-teens https://victimsofcrime.org/media/reporting-on-child-sexual-abuse/child-sexual-abuse-statistics #فریب_نخوریم #مدیریت_افکار #عملیات_روانی #جنگ_رسانه_ای 🔸🔹🔸🔹 ☑️ کانال پویش سواد رسانه ای ➡️ @ResanehEDU
moharam(7).jpg
1.92M
💠 #بروشور #زنان_و_محرم_مهدوی (صفحه 1 ) @ma_va_o
moharam(8).jpg
2.22M
💠 #بروشور #زنان_و_محرم_مهدوی (صفحه 2 ) @ma_va_o
هدایت شده از سنگرشهدا
#یا_قاســـــم_‌ابن‌_الحسن با وضع جسمـش معنے اسمش عـوض شد! قسمت ڪننده شُد خودش قسمت به قسمت😭 شبیه موم عسل خانه خانه ات ڪردند به جرم گفتن #اَحلی_مِن_العَسل قاسم #شب_ششم_محرم #یاقاسم_بن‌_الحسن iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مطلع عشق
قسمت ۵۹ 👇 هرچه به فردا نزدیڪتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالاے تخت نگاهے دزدکے به پایین انداختم. ف
۶۰ 👇 گوشے رو خاموش ڪردم و به فاطمه دادم.چقدر آروم شدم نفهمیدم کے خوابم برد! یکے دوساعت بعد با صداے اذان از خواب بیدارشدم.انگار ڪه مدتها خواب بودم.حتے ڪوچکترین خستگے وکسالتے نداشتم. بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و بہ سمت نماز خانہ راهے شدم. این اولین نمازے بود ڪه با اخلاص و میل خودم،رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبے بهم میداد.فاطمه تا منو دید پرسید: چہ زود بیدارشدے! همیشه آخرین نفرے بودی ڪه میومد نماز، از بس ڪه خوابالو وتنبلی.!! من با اشتیاق گفتم:با صداے اذان بیدارشدم. نماز رو به جماعت خوندیم و براے خوردن صبحانہ به سمت غذاخورے رفتیم.فاطمه در راه ازم پرسید:خب نظرت راجع به این سفر چے بود؟؟ من با حسرت گفتم:ڪوتاه بود!! اوگفت:دیدے گفتم با همه ےسختیهاش دل ڪندن از اینجا سختہ؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم گفتم:ولے ڪل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهداے اینجا رو زیارت ڪردم!! فاطمه خنده ی ریزے ڪرد وگفت:خوب پس سبب خیر شدم.خداروشکر. بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس حاج همت بود ڪه نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!! ولے وقتے از رسیدن بہ آرزویے نا امیدے بہ هر ریسمانے چنگ میزنے حتے اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشتہ باشے. روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهے ویرانگر مستولے بود.دل ڪندن از آن دیار عاشقانہ ڪار سختی بود ولے اتفاق افتاد.برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و ڪسالت آور بود همہ ی واگنهاے مربوط بہ ما سوت و ڪور و یخ زده بود . همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز! من در ڪنار پنجره سر به شیشہ گذاشتہ بودم و در میان پچ پچ هم ڪوپہ ای هام به کابوس هایے ڪه در تهران انتظارم رو میکشید فڪر میڪردم و از وحشت رویارویے با آنها به خود میلرزیدم.هرچہ نزدیکتر میشدیم این ڪابوس هولناڪ تر و ترسم بیشتر میشد.میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محڪم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل ڪردم.فاطمه با نگاهے پرسشگر ومضطرب خیره بہ من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو بہ سمت نماے بیرون پنجره هدایت ڪردم.آهسته پرسید: سادات جان؟ خوبے؟ بی آنکہ نگاهش ڪنم،با نجوا گفتم:نه! میترسم! از تهران و حوادثے ڪہ انتظارم رو میکشند میترسم میترسم یادم بره چہ عهدهایے بستم.فاطمه دستهایم رو محڪم با مهربانے فشارداد -نگران چے هستے؟خدا هست جدت هست آقات هست من هستم. میان این اسامے یک اسم جامانده بود.زیر لب زمزمه ڪردم: -او چے؟؟؟ او هم هست؟؟ فاطمه شنید. پرسید:از کے حرف میزنے؟ ⏪ادامه دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۶۱👇 فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خوب..منظورم اون دوستمه ڪه خارجہ.بنظرت اونو دوباره میبینم؟ فاطمه با مهربانے خندید و گفت : آره ان شاالله میببنیش.مگہ نگفته بودے تلفنش رودارے؟ ناخواسته یاد عاطفه افتادم وبا ناامیدے گفتم: -نه چندسالے میشہ ازش خبرے ندارم .ظاهرا شماره اے که ازش داشتم هم عوض شده. من هم بهش دسترسے ندارم فاطمه با ڪنجڪاوے پرسید: -اون چے؟؟ اون هم هیچ شماره اے ازت نداره؟ گفتم: من با تلفن ڪارتے باهاش تماس میگرفتم. .آخہ اون موقع تو ایران هرکسے تلفن همراه نداشت ڪہ یک خط مستقل داشته باشه ورومینگ نبود ڪہ فاطمه باتکان سرحرفم رو تصدیق ڪرد. اگر فاطمه میفهمید من دارم ماهها بهش دروغ میگم جہ احساسے بهم پیدا میکرد؟ اگر میفهمید من رقیب عشقے او هستم چیڪکار میڪرد؟؟ فاطمه آهے ڪشید.انگار یاد چیزے افتاده بود. گفت:خیلے خوبہ آدم یہ رفیق قدیمی داشتہ باشہ! یڪی ڪه وقتے یادش بیفتے دلت براش پرواز کنہ من با سکوت بہ حرفهاش گوش میدادم. با آهی عمیق ادامہ داد: من هم دوستے صمیمے داشتم ڪہ هروقت بهش فڪ میکنم حالم تغییر میکنه.اون برام مثل یک خواهر بود.ولے اونم منو ترڪ ڪرد. حس ڪنجڪاویم تحریڪ شد.پرسیدم: ترکت ڪرد؟؟ ڪجا رفت؟ چشمان فاطمه پراز اشک شد. گفت:رفت بہ دیار باقے رفت بہ بهشت عجب! پس فاطمه دوستے صمیمے داشت کہ فوت ڪرده بود! فکرڪردم ڪہ که این داغ تازه ست چون مرتب آه از تہ دل میڪشید و رگهاے صورتش متورم شده بود. پرسیدم:متاسفم! چرا قبلا بهم چیزے نگفته بودے؟ میان گریه خنده ے تلخے ڪرد. گفت:از بس ضعیفم! مدتهاست سعے میکنم از حرف زدن راجع بهش فرار ڪنم.چون هروقت حرفشو میزنم تا چندهفتہ تو خودم میرم. من حرفش رو میفهمیدم.این حس رو من هم تجربه ڪرده بودم. دلم میخواست بیشتر از دوستش بدونم ولے با این حرفش صلاح نبود چیزے بپرسم. گفتم.:میفهمم فاطمه جان.ببخشید اگر با یادآوریش اذیت شدے.نمیدونم چہ اتفاقے افتاد برا دوستت ولے امیدوارم خدابیامرزتش. فاطمه سریع اومد تو حرفم: -اون بر اثر یڪ تصادف چهارسال پیش ضربه مغزے شد و دوهفتہ ی بعد ⏪ادامه دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۶۲ 👇 فاطمه رو با ناراحتے در آغوش گرفتم.یکے از بچه های مسجد ڪه دوستے نزدیکے با فاطمه بلند ڪشید و رو بہ من گفت:الهام خیلے گل داشت آهے بود. همہ از شنیدن خبر فوتش ناراحت شدند.و همہ نگران وناراحت فاطمه و فاطمه سرش را بہ طرف او چرخوند و با نگاهے تند حرف او را قطع ڪرد. اعظم جان..قبلا گفتہ بودم نمیخوام از اون روزها چیزے یادم بیاد لطفا بحث و عوض ڪنید.من واقعا ڪشش این حرفها رو ندارم. و بعد با پشت آستینش سیل اشڪهایش رو پاڪ ڪرد و از ڪوپه خارج شد. چهره ی بچه ها دیدنے بود. اعظم سرش رو پایین انداخت. هرڪسے با ناراحتے چیزے میگفت. وحیده با تأسف گفت:من فک میڪردم باقضیه ڪنار اومده. من ڪه نمیدونستم دقیقا چه اتفاقے افتاده با تعجب پرسیدم:چرا اینقدر فاطمه از یاداورے اون روزها عذاب میکشه؟ مگه علت فوت دوستش فاطمه بوده؟ نگاهی معنے دار بین اعظم و وحیده رد وبدل شدوحیده گفت:توچیزے میدونے؟ گفتم : نه.اولین باره دارم میشنوم.ولے حس میکنم باید چنین چیزے باشہ. وحیده ڪنارم نشست و در حالیکہ سعے میڪرد آهسته حرف بزند گفت:از همون اولش هم بنظرم تو خیلے تیز بودے.الهی بمیرم برای دل فاطمه اگه لطف وبزرگے حاج مهدوے نبود معلوم نبود که الان فاطمه چہ حال و روزے داشت.الهام فقط دوستش نبود.دختر عموش هم بود.فاطمه خودشو مسئول مرگ اون و بچش میدونه.آخه طفلکے حاملہ بود.تا جایے ڪه من میدونم به اصرار فاطمه سوار ماشین الهام میشن ڪه برن جایی.وبخاطر وضعیت باردارے الهام، فاطمه پشت فرمون میشینه.خلاصہ نمیدونم چی میشه ڪه اعظم به وحیده تشر زد :وحیده لطفاشاید فاطمه راضے نباشه! وحیده با اصرار خطاب به او گفت:چرا راضے نباشه؟ اون فقط دوست نداره جلوی خودش حرفے بزنیم وگرنہ با عسل خیلے صمیمیه اعظم با ناراحتے گفت:حالا ڪه باهاش راحته بزار خودش سرفرصت براے عسل تعریف میڪنه. ڪارتو اصلا درست نیست. وحیده خیلے بهش برخورد.اینو میشد از حالاتش فهمید با یک جهش روے جایگاه خودش نشست و خودش رو با ڪتابی ڪه قبلا دستش بود مشغول ڪرد. من یک چیزایے دستگیرم شده بود.فڪر نمیکردم فاطمه ی شاد وخوش زبون ،غصہ ای به این بزرگے داشته باشه و رنج بکشه فقط نمیتونستم هضم کنم ڪه بزرگے و لطف حاج مهدوی در قبال او چه بوده و نگرانم میڪرد. دیگه نمیتونستم بیشتر از این معطل ڪنم.از جا پریدم و از ڪوپه خارج شدم. ⏪ ادامه دارد.......... ‌❣ @Mattla_eshgh
شغلِ بابایم کشاورزے ، خودم هم گاه گاه خوشه بیتے چیده ام از گندمِ 🌾 احساس ها 🌼با احترام دعوتید به کانال اشعار اے نازنینــ شعرے بخوانــ ☺️ 👇👇 @saredustansalamat
▪️عشق، نه رنگ دارد، نه طعم ... اما به هرچه می‌خورد؛ تار و پودش را به سمتِ تو تغییر می‌دهد. بیخود نیست؛ رخت یِ تو ، تنها پیراهنی است که بویِ میدهد. 🖤 ‌❣ @Mattla_eshgh
💠💠💠 👈 ✳️ سوالی یکی از کاربران عزیز 👇 سلام استاد اینکه ما میگیم مرگ بر امریکا ؛مردم امریکا مد نظرنیستن؛ خب اینو چطور برا یکی تبیین کنیم باتوجه ب اینکه ترامپ اومد گفته ایرانیها تروریست هستن؛خب منظور ترامپ هم مردم ایران نبود که.. ک انقد اومدن شلوغ کردن گفتن امریکا ب مردم ایران بی ادبی کرد چجوری باید پاسخ داد؟ چجور مبحث دشمن ودشمن شناسی رو بصورت قابل لمس بیان کرد.. سوال دوم اینکه نفرین بکنی بخودت برمیگرده ایا سندیت داره؟ اینکه مثلابیان شده ماچرا درمورد صدام؛چنین شعاری برای کشور عراق نداشتم؛و ب خود شخص صدام شعارمیدادیم..پ الانم جا امریکا بگیم حالا افراد ک میان.. اینو چطور جواب بدیم ✳️ استاد جواب 👇👇 سلام اول اینکه ترامپ مستقیما مردم ایران را تروریست خواند ، قبلا هم خانم وندی شرمن ، ایرانیان را دروغگو خطاب کرده بود. بارها خود رهبری فرمودند دولتمردان آمریکا، دیگه سند از این بالاتر می خواهید؟ مشکل ما دولتمردان آمریکا هستند که حتی خود مردم آمریکا هم با آنها مشکل دارند. تظاهرات وال استریت را دوستان از یاد نبرده اند که؟ آمریکایی که هواپیمای مسافری ما را می زند ، آمریکایی که حتی دارو را از مردم ما تحریم می کند ، آیا با مردم ما دوست است؟ دوم اینکه نفرین به خودت بر می گردد چیزی بی پایه و اساس است ، فقط اگر نفرین بر حق نباشد ممکن است چنین مواردی باشد که در مورد دولتمردان آمریکا ، قطعا نفرین بر حق است. سوم اینکه بحث صدام ، زمین تا آسمان با بحث آمریکا فرق دارد. چون آن زمان حتی بسیاری از مردم و سربازان عراقی تمایل به جنگ نداشتند ، یادمان نمی رود که صدام بسیاری از مردم عراق و سربازانش را به خاطر جنگ نکردن با ایران ، اعدام کرد. صدام بازیچه آمریکا بود ، پس باید بیشتر نفرین ها به خود او بر می گشت باز هم می گویم ، مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر ظلم کسیکه با این شعار مخالفت دارد یعنی از تمام کارها و ظلم های آمریکا و جنگ هایی که راه انداخته ، رضایت دارد!!! ‌❣ @Mattla_eshgh