مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۷۷ _الو ؟ _حق با تواه _نگران نباش درست میشه ، حالا بگو ببینم چی شده ؟ _خ
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۷۸
درسته که از برخورد بدم عذاب وجدان داشتم ولی انقدر قاطی بودم که قدرت درکم پایین اومده بود
حسام بهم نگفت که با دیدن شماره و پیام ها چیزی دستگیرش شده یا نه ، هر چی ازش پرسیدم فقط گفت بذار مطمئن بشم به توام میگم
منم دیگه اصرار نکردم ، مخصوصا که مزاحمِ مثل کسی که کارش رو به اتمام رسونده باشه یکدفعه کشیده بود کنار و هیچ خبری ازش نبود.
تنها کسی که از رازمون با خبر شد ساناز بود ، البته بهش سفارش کردم تا حسام بو نبره که چیزی گفتم ..
ساناز بر خلاف من خوشحال شد و سریع گفت:
_حسام راست میگه هر کی بوده شاید خاطر یکیتونو زیادی می خواسته اینجوری کرده تا بینتون شکرآب بشه و خودش بیاد تو میدون
غافل از اینکه هم تو هم حسام منتظر همچین فرصتی بودین
_یعنی چی؟
_یعنی چی بهتر از این ؟ حداقل خیالمون راحت شد که دیگه نسترنی نیست ،
وقتی هم که خود حاجی خواهان باشه نه عمو نه زنعمو هیچی نمیگن و میشه اونی که باید بشه تو میشی زن حسام به همین راحتی
_خیلی احمقی ساناز اگر واقعا اینطوری فکر میکنی ! من هرگز نخواستم که اینجوری زن کسی بشم ،
اونم وقتی می دونم یا حداقل حدس می زنم که حسام دلش با یکی دیگست
چطوری می تونم دل خوش کنم ؟ هان ؟ تو اصلا می دونی من الان دیگه پیش حاج کاظم هیچ آبرویی ندارم ؟
اونوقت با افتخار عروسش بشم ؟ یعنی حرمتم دارم پیش چشمش ؟
_حق با تواه ! اما نه در مورد حسام چون از خداشه نگو نه ، ولی در مورد حاجی هم خیالت راحت باشه گمون نکنم
انقدر ناشی باشه که با دیدن یه نامه و چند تا عکس وا بده
_فعلا که می بینی ناشیانه عمل کرد
_الهام بخدا تو خنگی ! حاجی زرنگ تر از من و توئه ، مطمئن باش فکراشو کرده و خواسته که پا پیش بذاره
خودتم می دونی که با همه حساسیتی که داره هیچ وقت نخواسته چیزی رو به بچه هاش تحمیل کنه ...
توام به حرف حسام گوش کن و یه بارم که شده بسپار به خدا همه چیز رو
اونوقت می بینی که خدا چجوری خوشبختت می کنه
من که از الان ثانیه شماری می کنم برای روز پنجشنبه ، یعنی حسام کوفتت بشــــه !
با همه ی این حرف ها دل من اصلا خوش نبود ، یه چیزی ته دلم بود که نمی تونستم حتی به ساناز حالی کنم چیه این که می دونستم حسام عاشق کسی شده که براش انگشتر خریده ، خودم برق عشق رو توی چشم هاش دیدم
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۷۹
حالا فقط بخاطر اینکه می دونسته اگر مخالفت کنه آبروی من میره می خواد مردونگی کنه و پا پیش بذاره ...
این فکری بود که مثل خوره افتاده به جونم و داشت ذره ذره ابم می کرد اما خوب گوش شنوایی نداشتم که بگم !
کتی خیلی اصرار کرد تا بگم چی شده و اونروز کجا رفتم ولی با یه سری حرف های الکی سر و تهش رو هم آوردم و
تقریبا مطمئنش کردم چیز خاصی نبوده
از وقتی عمه مامان رو خبردار کرد برای قرار شب جمعه ، مامان رو پا بند نبود و از اون بدتر بابا بود !
خوب برای اونها چی بهتر از این که دختره یکی یدونشون رو بدهند به حســـام ! حسامی که همه شیفته اخلاق و منش و متانتش بودن
مامان که همینجوریم حسام از دهنش نمیفتاد دیگه ول کن ماجرا نبود ، احسان خوشحال بود ولی وقت و بی وقت با چشم های کنجکاوش خیره می شد بهم
انگار فقط اون فهمیده بود که اومدن خانواده عمه انقدرام باعث تعجبم یا خوشحالیم نشده
فکر کنم خیلی سعی کرد تا به یه نتیجه ای برسه ولی بلاخره کم آورد و اون شب بعد از شام مستقیم اومد تو اتاقم تا از خودم بپرسه
رو تخت نشسته بودم و کتاب حافظ دستم بود ، دو دل بودم که فال بگیرم یا نه ، می ترسیدم که فالم خوب نباشه و دل چرکین تر از قبل بشم
با اومدن ناگهانی احسان کتاب رو گذاشتم روی میز کنار دستم و گفتم :
_بلد نیستی در بزنی ؟
نشست پیشم ..
_نه بابا ، آدم تو خونه باباش کلا به هیچ دری نمی زنه
_چه جالب !
_نمی دونستی ؟
_اصلا
_خاک تو سرت ، خوب یه بار می پرسیدی بهت می گفتم !
_یکم مودب باش احسان
_ادبت تو حلقم آبجی بزرگه
_مشکلی پیش اومده بعد از عمری یاد آبجی بزرگه افتادی ؟
_نه ... یعنی آره
_خوب ؟
_جون تو چند روزه یه سوالی افتاده تو مخم هی می چرخه میگه جواب جواب ! منم گشتم ولی نبود جوابش
_مطمئنی راستشو میگی ؟
_چطور ؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۸۰
_مگه تو مخم داری ؟
_گفتی چند وقته یه کتک کاری حسابی نکردیم؟
خندم گرفت ، داشت آستیناشو میزد بالا ، اینجور وقتها عقلش نمی رسید شوخی چیه جدی چیه ! راستکی میزد
سریع گفتم :
_خشونت چرا داداشم ! سوالتو بپرس خودم جواب میدم بهش
_الان میگم
_منتظرم
صداش رو صاف کرد و یهو جدی شد
_الهام ، یه چیزی می پرسم جون احسان که می دونم چقدر دوستش داری راستشو بگو
_باشه ، ولی دفعه آخرت بود که قسمم دادی می دونی که خوشم نمیاد
_الهام ! چرا چند روزه یه جوری شدی ؟ از وقتی که عمه به مامان گفته میاد برای خواستگاری بر عکس همه که خوشحال شدن تو یجور دیگه شدی ،
نگو نه که خرفتم اگر نفهمم آبجیم کی خوشه کی ناخوش ! البته درسته تو خیلی وقته منو احمق فرض کردی و کلی
پیچوندیم ولی من هیچ وقت بیخیال آبجیم نشدم
حتی اون موقع که اومدی گفتی همکارت مرده و خودت شدی عین مرده ها !
رفتم دفتر تبلیغاتیه تحقیق ، خواستم ببینم چه خبره ... کی مرده ؟
اصلا فکر نمی کردم احسان همچین کاری کرده باشه ، به سختی آب دهنم رو قورت دادم و پرسیدم :
_تو چیکار کردی ؟
_کر که نیستی یه بار گفتم ! رفتم اما بسته بود ، دو روز پشت هم رفتم و خوردم به در بسته
خواستم که بازم برم اما خوب هم کلاس داشتم هم که یهو زدیم رفتیم شمال منم که حواس پرت دیگه کلا یادم رفت
می خواستم چیکار کنم و آمار بگیرم !
زد زیر خنده ، دلم می خواست کله اش رو بکنم از حرص ، اینم داداشه من دارم آخه !؟
_خوب ؟
_خوب و آب هویج ، به جون تو دیگه حوصله آمار گیری ندارم ، تازه انقدر تو این آمارگیریها خوردم به در بسته و
بن بست که دیگه اصلاحسش نیست
پس مثل بچه آدم خودت بگو چی به چیه ؟
_پاشو برو بیرون می خوام بخوابم ... هیچ خبری نیست که بگم خیالت راحت
_آخه جوجه منو دور نزن اونم بی راهنما ! من خودم ختمه بچه ها پایین شهرم
_حالاچرا پایین شهر؟!
_هان ؟ همینجوری که آتیشش پر بشه
_خدایا ، به چی متوسل بشم که این خنگ ُ شفا بدی ؟
اومد نزدیک و جوری که حرصمو در بیاره گفت :
_به همونی که انقدر قشنگ دعاتُ مستجاب کرد و حسام رو خر کرد بیاد اینجا !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۸۱
با دست زدم به شونه اش و گفتم :
_گمشو ، بی ادب !دلشم بخواد
_جون الی بگو ، عجیب گیره این مهره مار شدم ، اگر داری رد کن بیاد پولشو حساب می کنم
چقدر خوب می شد اگر می تونستم بهش بگم چی شده ! آهی کشیدم و گفتم :
_مهره مار نمی خواد ، یکی اون بالا نشسته که هر چی رو بدونه صلاحه جوری برات جور می کنه که خودتم نمی فهمی چی بود و چی شد!
_کی اون بالاست ؟ حسام ؟
چشم غره ای بهش رفتم که خندش گرفت و گفت :
_شوخی کردم ، حالا یه کلمه فقط بگو ... تو راضی نیستی از این مصلحتی که به قول خودت خدا انداحته سر راهت ؟
به جون خودم اگر بدونم خاطر حسامو نمی خوای عمرا نمی ذارم به هیچ قیمتی پاشو بذاره اینجا ، حتی با اینکه می دونم از تو سره و داره خودشو بدبخت می کنه
_من خیلی وقته به خدا توکل کردم ، خودش می دونه چی خیره ، من و تو چیکاره ایم ؟
_ایول ! پس حله ، تو اگر از یه سوزن خوشت نیاد چشم همه رو در میاری .. حالا دیگه ازدواج جای خود داره
فقط یه چیزی بگم و برم ، خوب فکر کن الی ، درسته حسام همه جوره آقاست ولی توام چیزی کم نداری ، فردا که رفتی سر زندگیت نیای شاخ بشی
بگی احسان این دست بزن نداره ، نمازش اول وقت می خونه ، به زن های مردم چشم نداره ، رو حرف من حرف نمی زنه و این چیزا
منم خسته شدم از یکنواختیه زندگیم ! گفته باشم
با کتاب کوبیدم تو سرش و با خنده گفتم :
_از تو بهتر نبود بیاد باهام مشورت کنه ؟ پاشو برو بیرون احســـان
_اگه بود که من نمی اومدم ، به به با حافظ می کوبی تو مخ من ؟ حالایه فال بگیر ببینیم چی میاد واست
نمی خواستم فال بگیرم ولی انقدر گفت که مجبور شدم حافظ رو قسم بدم و با نیتی که ته دلم بود و ازش خبر داشت
بلاخره یه صفحه رو باز کنم
در نمــــازم خــــم ابـــروی تـــو بـــا یاد آمـــد
حالتــــی رفــت کــه محراب بــه فریاد آمـــد
از من اکنون طمع صبر و دل و هـوش مـــدار
کان تحمـل که تـــو دیدی همــه بر باد آمـــد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
مــوســـم عاشقـــی و کــار بــه بنیــاد آمـــد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 "سلام بر بقية الله" 📖 «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین»*۱ 🌸 امام باقر در
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
💞 برای تمام عمر
🖼 مجموعه طرح با محوریت معیارهای انتخاب همسر از منظر رهبر انقلاب اسلامی
🌸 حضرت آیتالله خامنهای: امام صادق (علیهالصلاةوالسلام) به یک نفرى فرمود «تو که مىخواهى زن بگیرى، بدان که یک شریک همخانهی همعمر مىخواهى پیدا کنى.»
✅ اخلاقش، دیانتش، عفافش را نگاه کنید، بعد پا بگذارید. در روایت دارد که یکى از موفقترین مردها آن مردى است که خداوند به او همسرى بدهد که وقتى چشمش به او مىافتد، او را مسرور کند، وقتى جلوى چشمش نیست، امانت او را حفظ کند. امانت مال و سرّ و ناموس او.
۶۲/۱۲/۱۲
#پرونده_ازدواج
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند 🔰وظیفه و #نقش شما در پیش از ازدواج تنها #مشاهده گری و شناخت خود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#انچه_مجردان_باید_بدانند
❌ دوستی قبل ازدواج #شرط لازمه ازدواج نیست.
✅ متاسفانه اين #اشتباه روز به روز در بين جوانان بيشتر مي شود. از انجا که اين دوستي ها براساس #مسائل احساسي و جذابيت هاي نخستين، بين 2 نفر صورت مي گيرد، به کلي زمينه يک #ازدواج موفق را به مخاطره مي اندازد.
به همين علت است که اکثر اين #دوستي ها به ازدواج ختم نمي شود. بهتر است دوستي قبل از ازدواج ، به #صورت آشنايي قبل از ازدواج و تحت نظر خانواده ها و صورت بگيرد و به جاي #مسائل احساسي دختر و پسر به مسائل منطقي فرايند #شناخت منجر شود.
❣ @Mattla_eshgh
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عفافگرایی
#فرزندآوری
#پرونده_قلب_جنین
🎥فیلم کوتاه#از_دست_رفته
♨️روزانه 500 تا 1000 جنین به دستور #پزشکان در قالب #طرح_غربالگری، به صورت قانونی #سقط میشوند! که بیشتر آنها به خاطر تشکیل نشدن #قلب_جنین است.
💠از بین کسانی که این توصیهها را چندان جدی نگرفتند و کمی صبر پیشه کردند، صدها #نوزاد_سالم و باهوش متولد شده است که بر اساس آزمایشهای صورت گرفته، بهرۀ هوشی آنان حتی از میانگین سنیشان نیز بیشتر میباشد.
💠بچههای باهوش اول مغزشان تشکیل میشود و قلب جنین باهوش دیرتر تشکیل میشود.
💠کارشناسان معتقدند سقط جنین به بهانه #عدم_تشکیل_قلب، در اغلب موارد اشتباه است و این جنینها از دو هفته تا چهار هفته بعد، قلبشان تشکیل میشود.
📌مقاله جلوگیری از سقط جنین به بهانه تشکیل نشدن قلب جنین در هفتههای اول بارداری
👇👇👇
https://www.civilica.com/Paper-BCNF01-BCNF01_015
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#آموزش_مبانی_طب_اسلامی #استاد_جمالپور #جلسه_۴۸ 🌸🌼✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨🌼🌸 #جلسه_چ
#جلسه_چهل_و_هشتم_۳
🌻🌾🌷🌿🌹
4⃣ اگر بلغم و سودا در کبد زیاد شد، قوه مدبره مجبور به ایجاد صفرا در خون می شود و با بلغم و سودا در کبد آمیخته می شود
که وقتی غلبه بلغم و سودا بیشتر بشود 👈 محلول و لزج می شود و شکل سبز رنگ پیدا می کند و مجاری کبدی را مسدود می کند که 👈 انسداد کبدی یعنی سرطان کبد. ✅😨😰
♻️ علائم :
👈 این افراد با اینکه غلبه سردی یعنی غلبه سودا یا بلغم یا هر دوی آن ها را دارند ولی می گویند جگرمان آتش می گیرد.
با خوردن غذا 👈 استفراغ تلخ دارند (سبز رنگ، متعفن). ✅🔰😓
🌺💟 درمان:
👈 رفع یبوست مزاجی و اصلاح تغذیه و اصلاح مزاج و تا زمانیکه عطش شدید دارند باید سرکه انگبین بخورند. خوردن داروی اسلامی مرکب ۴ نیز مفید می باشد.
درمان مقطعی حجامت است که زمان انجام آن به تشخیص طبیب می باشد. ✅🌹
5⃣ اگر صفرا در معده رسوب کند، تمایل به دفع و تهوع بیشتر وجود دارد.
این تهوع گرم و تلخ مزه و آتشین است. (درحالیکه تهوع سرد، دهان بی مزه است).
🌷 نکته: در 👈 گرمی معده آروق وجود ⬅️ ندارد، ولی در 👈 سردی معده آروق وجود ⬅️ دارد.
✳️ اگر صفرای کبد زیاد شود، احساس سوزش و داغی در بدن بوجود می آید ولی راه خروج ندارد.
ولی در معده از طریق استفراغ راه خروج وجود دارد. ✅🌹
💐💟 کسانی که صفرای زیاد یا همان اسید زیاد معده دارند
خوردن 3 قاشق ناشتا سویق گندم یا پودر سنجد یا سویق سنجد یا پودر کنار یا سویق کنار به مدت حداقل یک هفته توصیه می شود.
البته خوردن مرکبات بعد از غذاها نیز کمک به خنثی کردن اسید زیاد معده می کنند. ✅🌻
#طب_اسلامی
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
1_396291733.ogg
1.06M
🌾شوهرم در قبال آرایش و مرتب بودن من، هیچ توجهی به من نمی کنه، آیا این مرد لیاقت داره من براش به خودم برسم؟؟ وقتی گاهی به روی خودش نمیاره آدم مایوس میشه خواسته باشه خودشو واسه اش درست کنه، منم بی خیال میشم دیگه...
پاسخ از استاد #سید_کاظم_روحبخش
#پرسش_پاسخ #همسر #همسرداری
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۱ با دست زدم به شونه اش و گفتم : _گمشو ، بی ادب !دلشم بخواد _جون الی بگو
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۸۲
بــوی بهـــبود ز اوضــاع جهـــــان میشنــوم
شــادی آورد گــل و بــاد صبـــــــا شــاد آمـد
ای عـــروس هنـــــر از بخـــت شکایت منمـا
حجلــه حسـن بیــــارای کــــه دامـــــاد آمــد
دلفریبــــان نباتـــی همــه زیـــــور بســـتنـــد
دلبــر ماست که بـــا حســـــن خــداداد آمــد
زیــــر بـــارند درختــــــان که تـــعلق دارنـــــد
ای خوشــــا ســــــرو که از بار غم آزاد آمــد
مطــرب از گفتــه حافـظ غزلی نــــغز بخوان
تا بگویــم کــه ز عهـــــد طربــــم یـــاد آمـــد
عاشق شدی ، دل تو پاک است صبر و تحمل داشته باش
اوضاع رو به راه خواهد شد ، دلت را قوی کن و به خدا توکل کن ، شادی به تو نزدیک است .
احسان کتاب رو از دستم کشید و گفت :
_ای نمیری الهام با این فالت ، یعنی دم حافظ گرم که اینجوری دستتُ رو کرد ! وایسا صفحه اشو حفظ کنم بدم حسام بخونه
تا اینو گفت حمله کردم سمتش ... اوضاعی بود هی اون کتابُ می کشید هی من جیغ می زدم و می کوبیدم رو سر و صورتش آخرشم گرفتم و گفتم :
_یعنی هوار تو سرت با این غیرتت احسان !
_برو بابا دوره غیرت و تعصب به سر اومد . میگم الهام چه فال باحالی بود بیا یکیم واسه من بگیر
_عمرا
_تو رو خدا
دلم سوخت ... گفتم نیت کنه تا بگیرم .
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم
یهو ساکت شدم ، احسان که به به و چه چه می کرد گفت :
_هوی ؟ چی شد پس؟
جیغ زدم و گفتم :
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۱۸۳
_احســـــان !!!! تمامه فالت پره اسم دختره !!
با ذوق گفت :
_جون من ؟؟؟ فالو ولش اسم ها رو بگو ببینم حافظ چند تاشو درست حدس زده
_مژگان ،افسون ، شیرین ، نسیم ، ساقی ،حدیث ، آرزو
انگشتاش رو آورد بالا و با تعجب زد تو سرش !
_یا خدا ... من اصلا آمادگیشو ندارم الهام ، باور کن ساقی و حدیث خیلی جدیده ، حافظا دیگه در این حد ؟!
درسته که احسان خیلی اذیتم کرد و آخرشم با زور پرتش کردم بیرون اما باعث شد حال خوبی داشته باشم
پتو رو کشیدم روم و می خواستم بخوابم که پیامک رسید ، احسان بود شماره فال زده بود و نوشته بود
باج می گیرم شماره فال لو ندم به داماد !!!!
هر چی مامان گیر داد که پنجشنبه نرم سرکار قبول نکردم ، دوست نداشتم بشینم تو خونه و تا شب هزار جور فکر و خیال بیاد تو سرم که حسام داره فداکاری می کنه
و پا پیش میذاره و این چیزها . ترجیح دادم برم کتابخونه و مثل هر روز به کارم برسم ...
کتایون انگار بو برده بود یه خبرایی هست ولی به قول خودش می ترسید بیاد جلو و نیشش بزنم
واقعا اعصابم پوکیده بود ! همه جوره کم آورده بودم ، مدام مثل آدم های گنگ به یه جا خیره می شدم و می رفتم توی فکر
فکر اینکه امشب چی میشه و حاجی چی می خواد بگه ؟ یعنی حسام انقدر راحت سکوت می کنه و از نسترن می گذره ؟
اصلا نسترن رو دوست داره یا منو !؟ از کجا بفهمم ؟ حالا به فرض اینکه منو دوست داشته باشه ،
نمی تونم قبول کنم که بخاطر یه سوتفاهم بشم زن حسام !
وقتی برای سواالی بی شمار ذهنم جوابی پیدا نمی کردم می رسیدم به مرز دیوونگی !
تنها چیزی که دلم رو یکم آروم می کرد فالی بود که اون شب گرفتم ،
دست خودم نبود انقدر کم آورده بودم و تو تاریکی دست و پا زده بودم که همین یه کور سوی امیدم برام حکم روشنایی رو داشت !
وقتی رفتم خونه و دیدم مامان داره با خوشحالی کار می کنه و افتاده به جون زندگی ترجیح دادم برم پیش سانی ، حداقل اون از داغ دلم با خبر بود
می تونستم یکم خودمو خالی کنم !
دو تایی دراز کشیده بودیم رو زمین ، ساناز گفت :
_الی ، واقعا هیچ حسی نداری ؟
چشمم به لوستر جدید اتاقش بود ، جواب دادم :
_منظورت از حس چیه ؟
_یعنی بلاخره خوشحالی یا ناراحت ؟
❣ @Mattla_eshgh