#رمان_محمد_مهدی 115
🔰 حاج آقا : مردم عزیز ، قدر خودمون رو بدونیم ، با همه بدی هایی که داریم اما خدا را شکر که در این دوران پر از بلا و فتنه که شبهات از همه طرف هجوم میاره ، ما هنوز بر این اعتقاد مهدویت پابرجا هستیم و همیشه برای مولای غریبمون دعا می کنیم ،
🌺 آقا جان
عمری هست دلمون با یاد شما نورانی میشه،
چشم های ما با یاد شما اشک آلود میشه ،
مونس و همدم تنهایی های ما هستی ،
به حق مادرت زهرا (س) یک نگاهی به ما بکن ،
دست ما رو هم در این شب اول ماه مبارک بگیر،
از خدا بخواه تا آخر این ماه زنده باشیم و یک روزه دار واقعی باشیم و مثل علما و صلحا و شیعیان واقعی شما روزه بگیریم و عیدی عید قطر ما هم خروج کامل از گناهان و معرفت پیدا کردن به شما و نزدیک شدن به شما باشه
❇️ مردم عزیز ، حتما در این شب اول ماه مبارک رمضان ، عهد و پیمان جدی با امام زمان خودمون ببندیم و به ایشون بگیم که ما تلاش می کنیم که در این ماه مبارک رمضان، روزه دار واقعی باشیم و در حالیکه چیزی نمی خوریم ، گناه هم نکنیم
حتی سعی کنیم مکروه هم انجام ندیم
🔰 مکروهات مشخصه ، گناهان هم مشخصه ، الکی خودمون رو گول نزنیم که اینها رو نمی دونیم و بلد نیستیم و...
💠 آقا هادی : حاج آقا، درسته که مکروهات ، گناه نیست ، اما آیا اثر هم داره؟
🔰 حاج آقا : بله بزگورار ، بله ، اثر داره ، هرکاری اثری داره ، مکروهات درسته که گناه نیستن ، اما حجاب نورانی میارن، باعث میشن معنویت ما کم بشه، در روایات از پر خوری نهی شده و مکروه هست، شما اگر پرخوری کنی، نه میتونی کار علمی کنی، نه میتونی عبادت دلچسب انجام بدی
خب این قطعا روی معنویت اثر میگذاره
و دیگر کارهای مکروه هم همچنین،
👈 برای همین بزرگان دینی ما بسیار مراقب بودند که حتی مکروه هم انجام ندن
این عهدها رو با امام ببندیم، از اون طرف از امام هم بخواهیم که ...
#رمان_محمد_مهدی 116
🔰 این عهدها رو با امام ببندیم، از اون طرف از امام هم بخواهیم که برای رشد معنوی ما در این ماه عزیز دعا کنند.
🌀 مردم ،
ما همیشه دعاهای مادی از امام می خواهیم، اشکالی هم نداره ، کسی هم نگفته گناه هست
اما عاقلانه نیست کسیکه همه کار از دستش بر میاد ، ما فقط چیزهای کم ازش بخواهیم.
🔰 سعی کنیم در این ماه عزیز ، بیشتر از ایشان مباحث معنوی را بخواهیم ، دعا کنند برای ما که بیشتر اهل قرآن خواندن شویم ،
بیشتر به خدا توجه کنیم
🌀 مردم عزیز
در این ماه ، عادت می کنیم که 30 شب سحرها بلند بشیم و قبل نماز صبح با خدا حرف بزنیم
پس از امام زمان (عج) بخواهیم که دعا کنن برای ما تا بعد ماه مبارک هم این توفیق نصیب ما بشه که نماز شب بخوانیم
👈 وقتی 30 روز و شب این انس با قرآن و خدا و نمازشب رو داشته باشیم، قطعا در ما ملکه میشه و در ما تثبیت میشه و میتونیم اونها رو ادامه بدیم و بعد ماه مبارک هم این رویه رو داشته باشیم
.
کم کم وقتی انسان با اینها انس پیدا کرد، نورانی میشه ، نورانی شدن همانا و دیگه مراقب نفس بودن همانا
👈 کم کم به جایی می رسیم که مراقب میشیم که هر حرفی از دهن ما بیرون نیاد، هر چیزی رو نگاه نکنیم، هر چیزی رو گوش ندیم ، شبها قبل خواب به کارهای روز خودمون یه نگاهی بندازیم و از گناهان روز توبه کنیم ،
👈کم کم به جایی می رسیم که وقتی شبی برای نماز شب بیدار نشیم، گریه می کنیم
👈کم کم به جایی می رسیم که اگه روزی قرآن نخونیم ، انگار چیزی گم کردیم
👈 کم کم به جایی می رسیم که اگر اون روز با امام زمان حتی به اندازه یک دقیقه هم حرف نزنیم، انگار کار مهمی را انجام ندادیم
❇️روان شناس ها میگن برای ملکه شدن یک چیز و تثبیت اون و عادت کردن بهش، 20 الی 21 روز پشت سر هم انجام دانش کفایت میکنه،
👌خب مردم عزیز
ما در این ماه بیشتر از 21 روز قراره این کارها رو انجام بدیم، 30 روز
پس فرصت خوبی هست برای عادت کردن ، اما یادمون نره حتما از خود امام هم بخواهیم که ما رو در این راه کمک کنه و دعا کنن برای ما تا بعد ماه مبارک هم ادامه دار باشه
والسلام علکیم و رحمه الله و برکانه
منبر امشب ما تمام شد ، صلوات بفرستین
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
شنبه ، سه شنبه در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃حالا که به آن روزها فکر می کنم، می بینم نزدیکی دل ها و همراهی و محبتی که بین ما بود، در کوچک شدن غص
#دالان_بهشت
#قسمت بیست و پنجم
🍃سلاح اشک و ناز کردن و قهر و رفتارهای کودکانه از حد که بگذرد، درست برعکس عمل می کند و ریشه محبت را از بیخ و بن می کند و از جا در می آورد.
نظام این بر پایه درک و فهم و شعور بنا شده و برپاست، عدم درک و بی شعوری و کم عقلی در هر مرحله ای از زندگی، از معمولی ترین روابط گرفته تا عشق های آتشین و ریشه دار، اگر مستمر و دائمی شود ، قاتل رابطه و عشق و دوستی است...
🍃حدود ده روز بعد بود که محمد گفت پس فردا، همراه محترم خانم و فاطمه خانم به اصفهان می رود. آقا رضا همراه وسایل می رفت و محمد همراه مادرش.
این خبر را در حالی که سرش توی کتاب هایش بود داد و بعد هم گفت: نگاه کن ببین توی این سه، چهار روز چه امتحانی داری؟ اگر مشکل داری بپرس.
وای که آن شب چه سرو صدا و قیل و قال بیهوده ای راه انداختم. اصلا برایم قابل قبول نبود که محمد تنها و بدون من، آن هم برای چهار روز، به مسافرت برود. نه ماه از نامزدی ما می گذشت و من توی این مدت، حتی یک روز کامل هم از محمد دور نبودم. فکر دوری اش برایم عذاب آور بود و حسی بد، حسی شاید مثل حسادت یا نمی دانم مالکیت زیاد نسبت به او باعث می شد از این که محمد می خواهد همراه مادر و خواهرش برود، حرصم بگیرد. انگار محمد ملک مطلق من بود، فکر می کردم لزومی ندارد متعهد به انجام کاری برای دیگران باشد. فکر می کردم چرا مرتضی نرود یا مهدی؟! یا لااقل من هم باید بروم. بهتش زده بود، معلوم بود کاملا جا خورده و اصلا توقع چنین برخوردی و رفتاری را نداشته و از طرفی با سابقه ذهنی بدی که از رفتار الهه داشت، آن شب موشکافانه می خواست سراز احوال من در آورد. اما رفتار من، واقعا از بدجنسی نبود، فقط نمی خواستم از محمد دور باشم و خوب همان طور که خواسته ام معقول و منطقی نبود، رفتارم و به دنبالش دلایلم هم غیر منطقی بود. مسلم بود که من به خاطر امتحان هایم نمی توانم بروم، کمک کردن او به خواهرش هم امری معمولی و منطقی بود، ناراحتی من از دوری او هم یک امر واضح و طبیعی بود، نه یک مسئله لاینحل.
منتها من با لوس بازی هایم سعی داشتم این موضوع ساده را بغرنج و بزرگ کنم تا مجبورش کنم که نرود.
🍃موفق که نشدم، آخرش باز گریه بود و اشک های جاری من. ولی وقتی محمد بعد از ناز و نوازش، دوباره محکم و خونسرد گفت که باید برود، از آخرین هنری که بلد بودم، استفاده کردم. قهر کردم!
آن قدر احمق بودم که می خواستم با رفتار احمقانه ام و مسخره ترین شکل ممکن به او ثابت کنم که از دوری اش ناراحتم. آن شب و فردایش هر چه محمد سعی کرد با حرف و دلیل و منطق مرا سر عقل آورد، خودم را بیشتر لوس کردم و در نتیجه اوقات او هم تلخ شد.
شب آخر باز همان آش بود و همان کاسه . آن شب مادرم، محترم خانم و سایرین را برای شام دعوت کرده بود که شب آخر دور هم باشیم و من اصلا متوجه رفتارم نبودم یا در حقیقت فکر می کردم رفتارم طوری است که هیچکس متوجه سردی رابطه ام با محمد نمی شود. غافل از چشم های تیز بین خانم جون که هم گرفتگی محمد را فهمیده بود و هم سرسنگینی های مرا.
صبح روز بعد، خانم جون که قرار بود محمد را برای راه افتادن زودتر از معمول بیدار کند، به در زد و من که خیلی قبل از این که خانم جون بیایید بیدار شده بودم، خودم را به خواب زدم!
محمد بیدار شد و صدایم زد. مهناز نمی خوای نماز بخونی ؟ من دارم می رم.
جواب ندادم.
می دونم بیداری، یعنی خداحافظی هم نمی خوای بکنی؟!
باز هم چیزی نگفتم. یکخورده ساکت شد. سنگینی نگاهش را احساس می کردم و طاقتم داشت تمام می شد که خم شد و موهایم را از صورتم کنار زد، گونه ام را بوسید، یک دست آرام به موهایم کشید و گفت خداحافظ و رفت.
در را که به هم زد، اشکم سرازیر شد و سرجایم نشستم، یک لحظه خواستم بدوم دنبالش، صدایش کنم و معذرت بخواهم و بگویم اشتباه کردم، ولی صدای به هم خوردن در حیاط به من فهماند که دیر شده.
جلوی محترم خانم و بقیه، دیگر ممکن نبود. توی دریایی از غصه و رنج غوطه می خوردم و نمی دانستم چه کنم که در باز شد و خانم جون وارد شد و در رابست. دستپاچه اشک هایم را پاک کردم و سلام کردم. خانم جون که به زحمت نزدیک می شد گفت علیک سلام و بعد همان طور که لبه تخت می نشست، همراه ناله ای که از درد پایش می کرد، بی مقدمه گفت: این کار رو کردی، اما کار درستی نبود!
هاج و واج خودم را به آن راه زدم و گفتم: کدوم کار؟!
همین که شوهرت رو با قهر و تهر و کم محلی راهی کردی.
با تعجب گفتم من؟ و پیش خودم فکر کردم، خانم جون چطوری از اتاق در بسته و روابط ما با خبر شده؟!
خانم جون در حالی که توی چشم هایم خیره می شد گفت: آره دیگه ، پس کی؟ مادر، دیگه تو، سرمن که کلاه نمی تونی بگذاری. یعنی هیچ بچه ای سر پدر و مادر و بزرگ ترش نمی تونه کلاه بگذاره. منتها جون پدر و مادر، عاشق بی عارن، خیلی چیزها رو به روی خودشون نمی آرن. اما ننه، من آفتاب لب بومم، شاید اگر حالا نگم، فردا اجل مهلت نده.
🍃پریدم وسط حرفش: خدا نکنه، خانم جون.
این ها همه ش تعارفه، آدمیزاد عمر نوح که نمی کنه، بالاخره عده ای باید برن که عده ای دیگه دنیا بیان. حالا این ها به کنار، مادر حرف توی حرف نیار حواسم پرت می شه.
بعد همان طور که زانوهایش را با دست فشار می داد گفت: چند وقته که می خوام این حرف ها رو بگم، اما امروز، دیگه عزمم جزم شد و دیدم وقتشه. ببین مادر جون، فکر نکن چون شوهرت دوستت داره و نازت رو می کشه یا خانواده اش دوستت دارن ، دیگه میخت رو کوبیدی و هر کاری دلت خواست می تونی بکنی.
پسره می خواد بره سفر، دو روزه خونش رو توی شیشه کردی که چی؟! که می خواد بره کمک خواهرش؟ حالا اگه چند صباح دیگه زن امیر واسه این که می خواد بیاد کمک تو، این کارو می کرد، صورت خوشی داشت؟ تو خوشت می اومد؟
با عجله حرف خانم جون رو قطع کردم وگفتم: به خاطر این نبود...
خانم جون حرفم را برید: واسه چی بود؟ واسه این که داره دور می شه و دلت تنگ می شه؟! آخه مادر جون، آدم این جور به مردش حالی نمی کنه که می خوادش.
دوست داشتن، شوهرداری و زندگی کردن راه و رسم داره. اول همه، اینو بدون هرقدر برای تو سخته از اون دور بشی، برای اون دو برابر تو سخته.
مرد وقتی زن می گیره و صاحب همسر و همبالین می شه برایش خیلی بیشتر سخته که از زنش دور بشه. خصوصا مرد نجیب و سربه راهی مثل شوهر تو.
دوما زن اگه زن باشه با خوش خلقی کاری کنه که مردش از دوری غصه ش بشه نه با کج خلقی و اخم و تخم. تو اگه خون هم به پا شده بود باید با روی خوش شوهرت رو بدرقه می کردی و با اوقات خوش راهیش می کردی،که این اولین سفری که می خواست بعد از زن گرفتن بره همیشه یادش باشه.
مهناز، زندگی همه ش قربون و صدقه نیست. تا نری توی زندگی خودت، دستت نمی آد چه زیر و زبرهایی داره.
خیلی مونده که بفهمی توی زندگی،زن اگه زن نباشه، شیرازه زندگی به هم بند نمی شه.
🍃زن باید همدل و همزبان و همپای مردش باشه، توی خوشی و ناخوشی. این در رو می بینی؟ اگه لولایش توی هم چفت نشه، که هیچی، در اصلا به درد نمی خوره و باز و بسته نمی شه ، ولی اگه چفت شد باید روغن داشته باشه، وگرنه یکسره قژ و قوژش گوش رو کر می کنه.
واسه زندگی هم این زنه که با نرمش باید روغن زندگی بشه تا زندگی بی سر و صدا بجرخه. مادر جون با همه این که می گن مرد همه کاره س و فلان و چنانه، ولی من می گم زن اگه بخواد می تونه یک مرد فلج رو راه بندازه، اگه نخواد می تونه یک مرد سالم رو هم از پا بندازه، مادر، به یال و کوپال و اهن و تلپ مردها نگاه نکن. مرد اگه دلش از خونه ش و زنش قرص و خوش نباشه، بیرون از خونه ام نمی تونه ترقی کنه و حواسشو جمع کارش کنه. این که از این .
حرف دیگه ام اینه که به پشتی محبتی که شوهورت بهت داره نتازون. همیشه این حرف من یادت باشه، از اون مرد عاشق تر و مجنون تر نیست که عاقبت از زن بد خلق و ندونم کار و غرغرو فراری نشه.
مثلا همین امروز، مادر جون تو باید پا می شدی و نه فقط شوهرت، مادر و خواهر شوهورت رو هم بدرقه می کردی، الان وقتی از اون عروسشون می گن، فکر نکن دیگه تو همچی تمومی. همیشه می گن کجا حرف خودتو شنیدی؟ اون جا که حرف مردم رو شنیدی. وقتی از اون یکی می گن تو باید حواستو جمع کنی که اشتباه نکنی و یک جور دیگه اون هارو دل چرکین نکنی.
هیچ وقت یادت نره. توی این دنیا همیشه احترام، احترام می آره و محبت هم محبت. برعکسش هم درست همون طور. حالا تو این دفعه این رفتارو کردی مادر شوهر و خواهر شوهورت هم یا فهمیدن یا نه. شوهرت هم یا نازت رو کشید و رفت یا به قهر و بالاخره با ناراحتی رفت. ولی فکر نکن همیشه در روی یک پاشنه می چرخه . فکر چهار صباح دیگه ت هم باش تا ابد که شماها این جا نیستین و توی یک اتاق و چشمتون فقط توی روی هم. این قدر که سر گله گذاری و دل چرکینی توی زندگی آدم باز بشه، دیگه بستنش آسون نیست. یک جوری زندگانی کن که حالا نمی گم از همه بهتر ولی اقلا خیلی جای عیب و ایراد نداشته باشی و شوهرت و خانواده اش توی اعمال و رفتارت خیلی کمبود ببینن، اونم با این شوهر عقل رس و دانا که تو داری. بابات روز اول می گفت تو سن و سالت کمه، ولی من قبول نکردم. مادر جون اگه آسمون هم زمین بیاد من این حرفو قبول ندارم. فهم و شعور کاری به سن و سال نداره. خدا چشم داده، چاه هم داده. اگه سن تو اندازه من هم بشه، وقتی نخوای از فهمت استفاده کنی، هیچ فایده ای نداره. خلاصه که مادر قدر شوهورت رو، جوانیش رو، آقایی و جمال و کمال و خانواده اش رو بدون. هر کدوم این ها، تک تک دنیا ارزش داره، چه برسه به این که همه رو با هم داره. حالا اگه نتونی این زندگی همه چی تموم رو به سرو سامون برسونی، خودت بگو اسمش چیه؟ در ضمن اینم یادت باشه، ناز کردن هم حدی داره از حد که بگذره به جای عزیز شدن، آدمو خوار می کنه. حالا خود دانی...
ادامه دارد...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۵ ✍چرا، دلم برای تو تنگ نمی شود؟ ✔️چرا، دردِ نبودنت، دلم را نمی گزد؟ ✔️چرا
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
قول میدم 👌✋
کنارت بمونم و به
تک تک رویوهامون برسیم ...
تنهات نمیذارم ...😍
توهم کنارم باش همیشه ...
💞❣💞
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💍 #ازدواج 💕 #ادامه_قسمت_دوم 📝موضوع: نقش "رسانه" در انتظارات افراد ــــــــــــــــــــــــــــ
💍 #ازدواج
#قسمت_سوم
✍تخیلات برخی دختران مذهبی؛
ــــــــــ❤️ــــــــــــ
⚠️ در مورد تخیلاتی که توسط رسانهها برای جوانان و نوجوانان ایجاد میشه و ضررهای اون صحبت کردیم؛
💢 اما نکته ی دیگه که در این زمینه وجود داره اینه که این تخیلات حتی ممکنه در افراد مذهبی هم ایجاد بشه.
🌀 گاهی با دخترانی برخورد میکنیم که مدام عکس شهدا رو می بینن و مجذوب اونها میشن و برای خودشون تخیل می کنن که همسر آیندهشون مثل شهدا، مذهبی و معتقد و نورانی باشه!!
⭕️ اما حواسشون نیست این نوع نگاه، چقدر به آیندهشون ضرر می زنه.
👈در آینده این دختر خانم بالاخره ازدواج میکنه،
🔰 اما خواستگارهایی که براش پیش میاد ممکنه که اکثر اونها اصلاً مذهبی نباشن ،
یا ظاهرشون اصلا شبیه به شهدا و افراد مذهبی نباشه.
و این دختر که خودش رو اسیر دست تخیلات کرده دچار مشکلاتی می شه.😔
🔸🔹🔸🔹🔸
گاهی اوقات اصلاً امکان ازدواج با چنین افرادی شبیه شهدا و یا مذهبی وجود نداره.
مگه ما چند انسان نورانی و مذهبی داریم⁉️
#ادامه_دارد
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رأی شما شمرده میشود، هم در زمین و هم در آسمان!
⭕️ حواست به امتحان انتخابات هست؟
🔰 #استاد_پناهیان
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من
#ناباروری
#رویای_مادری
#جنسیت_فرزند
سال ۸۸ بود که عقد کردیم و سال ۸۹ رفتیم خونه خودمون با اینکه تقریبا از همون اول اقدام به بارداری کردیم اما انتظار ما تا سال ۹۲ طول کشید، با کلی دکتر رفتن و...
تا اینکه خدا بعد اون همه انتظار ما رو با یه بارداری سه قلو شگفت زده کرد😍
دکتر بهم گفت اگه اذیتی یا فکر میکنی سه تا زیاده بیا تا یکی رو برات پوچ کنم😒😐 اما من و همسرم اصلا به این موضوع فکر هم نکردیم.
بارداری با شرایط خاص خودش گذشت و دوماه آخر هم استراحت مطلق بودم...
دکتر گفته بود سه تا بچه ها پسر هستن اما من خیلی دوست داشتم اولین بچه ام دختر باشه☺️ با اینکه خودمون ۴ تا دختر هستیم و برادر نداریم.
زمان زایمان توی اتاق عمل اول دختر قشنگم بدنیا اومد و حقیقتا دلم رو شاد کرد😍 اما وقتی دکتر قُل دوم رو بدنیا آورد توی همون حال به من گفتن که این بچه ات پسره اما پاهاش مشکل داره ..قدش کوتاهه... دنیا روی سرم خراب شد😔 حال تمام دکترا و پرسنل هم عوض شد...
و در آخر هم قُل سوم که پسر بعدی بود که شکر خدا دخترم و پسرم که قُل سوم بود سالم هستن.
خلاصه کنم که ۱۵ ماه با بی تجربگی من و دوری از منزل پدری و نزدیکی به منزل خانواده همسر که خودش داستانی داره گذشت...
و پسر کوچولوی من بخاطر بیماری استخوان شدیدی که داشت در ۱۵ ماهگی فوت شد...
در این میان خیلی ها با زندگی من امتحان شدن و خودِ واقعی شون رو نشون دادن و ما هم یه امتحان بزرگ رو گذروندیم ...
منی که عاشق بچه بودم برام خیلی سخت بود که بچم روی دست خودم از دنیا رفت...
اما الان تا شعاع فامیل درجه چهار و پنج همه به فکر سالم بودن بچه هستن نه جنسیتش
گاهی اوقات که خسته میشدم و با خدای خودم درد دل میکردم، میگفتم خدایا کاش بهم چهار قلو میدادی ولی بچه سالم واقعا بچه مریض داشتن خیلی سخته...
اما خواهرای گلی که منتظر هستین، آروم باشین و با ایمان قلبی به خدا امیدوار باشین.
امیدوارم و دعا میکنم پیش خدای مهربونم که دامن تون سبز بشه و خدای مهربون سینه زن امام حسین ع و گریه کن روضه ارباب رو روزی تون کنه...
بچه هایی کاملا سالم و اهل و صالح🙏
در آخر برای منم دعا کنید که خدای مهربان، دوباره لذت مادر شدن رو قسمتم کنه.
❣ @Mattla_eshgh