eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
و سرپرستیش رو ستاره و منصور بھ عھده گرفتن خنده ام میگیرد از حرفھای ارمیا. دوباره بھ سرش زده پسره ی دیوانھ! میگویم مسخره بازی درنیار. این چرت وپرتھا چیھ؟ اگھ برفرض عمو بچھ داشتھ، اون اسمش ریحانھست، اما من اریحام. اسم مامان و بابای خودمم تو شناسنامھم نوشتھ ارمیا مستأصل شده؛ نمیداند چھ کار کند کھ جدی اش بگیرم ارمیا: خب معلومھ، برات شناسنامھ جدید گرفتن؛ من مطمئنم، یادمھ کم کم حرفھای ارمیا بھ مغزم میرسد. یعنی چھ کھ عمو یوسف بچھ داشتھ و بچھ اش را برادرش سرپرستی کرده؟ بلندتر میخندم؛ عصبی و کلافھ چرت نگو ارمیا ! چرت نگو ارمیا ! چرت نگو ارمیا جملھ آخر را تقریبا جیغ میزنم و بلند میشوم کھ بروم بھ آپارتمان خودم. ارمیا مانعم میشود و با نگرانی میگوید ھیس ! آروم ! چرت نمیگم. میدونم باورش برات سختھ، اما دونستن این قضیھ شاید بیشتر بھ نفعت باشھ حالا دیگر گریھ و خنده ام با ھم مخلوط شده اگھ راست میگی چرا ھیچکس چیزی بھم نگفت ھیچوقت؟ قرار نبود بفھمی؛ نمیدونم شایدم ھمین روزا میخواستن بھت بگن. ستاره دوست نداشت بفھمی... اما ما بھ این نتیجھ رسیدیم اگھ الان بدونی، شاید بعدا کمتر اذیت بشی... فقط اریحا خواھش میکنم... خواھش میکنم بھ روی خودت نیار، باشھ؟ فکر کن اصلا نشنیدی قاه قاه بھ ارمیا میخندم. چھطور انتظار دارد نشنیده بگیرم؟ ھضم این موضوع برایم آنقدر سنگین است کھ دنیا دور سرم میچرخد و سرم را بین دستانم فشار میدھم. ارمیا بازویم را میگیرد کھ زمین نخورم؛ اما دیر شده و از برخورد زانوانم با زمین، سرم تیر میکشد. تقریبا جیغ میکشم و میگویم چرت میگی ارمیا
دوم شخص مفرد نمیدونم. اگھ جای من بودی چھ تصمیمی میگرفتی؟ با توجھ بھ گزارشھایی کھ از جنابپور و منصور منتظری، داریم بھ زودی باید وارد فاز دستگیری بشیم. احتمالا جنابپور برای اریحا تور پھن کرده و تصمیم داره اگھ اریحا ھمکاری نکرد حذفش کنھ. حالا با این اوصاف، اگھ اریحا منتظری بھ اونھا بھ دید پدر و مادر نگاه کنھ و ببینھ دارن بازیش میدن بیشتر اذیت میشھ، حتی ممکنھ خطر دستگیری رو بفھمھ و بھ خاطر احساساتش، بره ھمھ چیز رو بھشون بگھ. شاید این بھ نفع خودش و این پرونده باشھ کھ الان ھمھ چیز رو بفھمھ. حداقل من و خانم صابری و خانم محمودی بھ این نتیجھ رسیدیم. نمیدونم با شنیدن این موضوع چھ حسی پیدا میکنھ. حتما خیلی ناراحت میشھ. من نمیتونم درکش کنم؛ فقط میدونم ناراحت میشھ. اما بھتر از اینھ کھ احساس کنھ پدر و مادرش دارن دورش میزنن، دارن بھش خیانت میکنن. بھتر از اینھ کھ احساس کنھ پدر و مادرش خائن و جاسوسن. حداقل الان میتونھ بھ پدر و مادرش افتخار کنھ بھ سختی تونستم از آقای شھریاری زمان ملاقات بگیرم. بنده خدا خیلی درگیره. وقتی رفتم و بھش گفتم مددکار بنیاد شھیدم و برای مصاحبھ درباره خواھرش اومدم، چپ چپ نگاھم کرد. انگار میخواست بگھ بعد بیست سال اومدین چی بگین؟ تا الان کجا بودین؟ بھ لطایف الحیل تونستم ازش بپرسم بچھ یوسف و طیبھ کجاست. کلی صغری و کبری بافتم. آخرشم وقتی اصل سوال رو پرسیدم، بدتر نگاھم کرد. شاید دوست نداشت جواب بده. اما بالاخره گفت کھ چون ستاره بچھ دار نمیشده، بچھ طیبھ رو دادن بھ اون. خنده دار نیست؟ بچھ دوتا شھید زیر دست دوتا جاسوس بزرگ بشھ بعدم گویا ستاره با دوندگی تونستھ اسم و شناسنامھ ریحانھ منتظری رو تغییر بده تا ھیچ اثری از طیبھ و یوسف توی گذشتھی اون دختر نباشھ. اما یک سوال بزرگ دارم اینجا، اینکھ چرا باید بچھ کسی کھ بھ عنوان دشمن بھش نگاه میکرده رو بزرگ کنھ؟ مگھ توی دختر یوسف چی دیده؟ شاید خواستھ از یوسف انتقام بگیره! نمیدونم. اصلا چرا اسمشو گذاشتھ اریحا؟ با این کھ خیلی خستھم، اما باید یک دور دیگھ ھمھ چیز رو مرور کنم. ستاره از کجا توی خانواده منتظریھا پیداش شد؟ ستاره جنابپور متولد پنجاه_آلمان. اینطور کھ معلومھ، تا بیست سالگیش آلمان بوده و بعد اومده ایران و تابعیت اینجا رو گرفتھ؛ فکرشو نمیکردم اما با تحقیقاتی کھ درباره خانواده شون کردیم، فھمیدیم پدربزرگ پدریش از یھودیھایی بوده کھ اوایل دوره پھلوی با چند نفر از اقوامشون دستھ جمعی مسلمون میشن. درباره خانواده مادرش کھ آلمانی اند اطلاع دقیقی نداریم. اما خانم محمودی احتمال میده یھودی باشن؛ چون فامیلشون میِلر ھست و میلر یکی از فامیلھای معروف خاندانھای یھودی توی اروپاست. پدر و مادرش الان آلمانن، برادرش حانان ھم ھمینطور. اینطور کھ ما درباره حانان فھمیدیم، سال ٧٨ توی جریان آشوبھای کوی دانشگاه و جبھھ مشارکت و این مسائل بوده و دستگیر شده. اما نمیدونم
چرا انقدر راحت آزادش کردن؟ سال ٨٣ با خانواده ش از ایران رفتن، ولی سال ٨٨ یک مسافرت یک ھفتھای بھ ایران داشتھ. کسی حرفی از حضورش توی جریان تظاھراتھا نزده، گویا برای انجام یک سری کار اداری اومده بوده. اما من شک دارم دلیلش فقط کارای اداری مربوط بھ خونھ و باغش توی ایران بوده باشھ ! اینطور کھ الان آمار حانان رو داریم، توی .آلمان با اعضای سازمان مجاھدین و حتی بھائیھای ساکن اونجا در ارتباطھ الان اریحا منتظری گیر افتاده بین ھمچین آدمایی. حدس ما درست بود و تھدیدش کردن تا ھمکاری کنھ. قراره فعلا ھر کاری کھ گفتن رو با کنترل ما انجام بده. اما اگھ براش خطر جدی بھ وجود بیاد، مجبوریم ھرطور شده برش گردونیم ایران. پروژهش ھم داره تموم میشھ و ما ترجیح میدیم زودتر برگرده *** 🍃گلویم میسوزد و پلکھایم آنقدر سنگین شدهاند کھ بھ سختی بلندشان میکنم. حس میکنم یک تریلی از رویم رد شده است. سعی میکنم خودم را پیدا کنم. بھ دور و برم نگاه میکنم، اتاق ناآشناست؛ یک اتاق مشابھ اتاق خودم. روبھ رویم دو قاب عکس از خودم و ارمیا و زندایی راشل بھ دیوار است و گوشھ قاب عکس، یک عکس کوچک سھ در چھار از امام خامنھ ایست. نمیدانم چھ کسی روسری ام را باز کرده! کمی بھ ذھنم فشار می آورم. اینجا باید اتاق ارمیا باشد... صدایش را میشنوم کھ با تلفن حرف میزند و میگوید شاید الان نباید بھش میگفتیم؛ خیلی بھم ریخت. طول میکشھ تا ھضمش کنھ. انتظار نداشتھ باشین ساده برخورد کنھ تازه یادم میآید ارمیا درباره چھ چیزی با من حرف زده. سرم تیر میکشد. ھنوز باورم نمیشود یک عمر کسان دیگری را پدر و مادر خودم میدانستم. فقدان عمو و زن عمو برای من چندان سخت و دردآور نبود؛ من اصلا آنھا را بھ یاد نمی آوردم کھ وابستھشان باشم. اما حالا کھ پدر و مادرم ھستند، فقدانشان بدجور قلبم را بھ درد میآورد. یکباره با خانوادهای کھ در آن بزرگ شدم بیگانھ شده ام. خدا چقدر توان در من دیده کھ با چنین واقعیتی مواجھم کرده است؟ ارمیا را میبینم کھ وقتی چشمش بھ من میافتد، تماس را قطع میکند و وارد اتاق میشود. کنارم مینشیند و میپرسد بھتری شازده کوچولو؟ رویم را برمیگردانم. ارمیا ھم یک علامت سوال بزرگ است. ھنوز نمیدانم ربط ارمیا با لیلا چیست؟ ارمیا جلوتر می آید و کنار تخت مینشیند اریحا ! منو نگاه کن ! من ھنوز برادرتم، نھ؟
بغضم را فرو میدھم. ارمیا ھنوز برادرم است. الان فقط بھ ارمیا میتوانم اعتماد کنم. تنھا کسیست کھ در آلمان دارم. اما ھنوز دوست ندارم نگاھش کنم. میگوید من اونموقع ھا خیلی بچھ بودم کھ مامان یک مدت رفت خونھ ی عزیز تا بھت شیر بده. منو ھم با خودش برد. راستش خیلی دلم برات میسوخت. خیلی وقتھا یواشکی بھ جای تو گریھ میکردم. تو ھنوز خیلی کوچیک بودی. اما من انقدر بزرگ شده بودم کھ بفھمم از دست دادن پدر و مادر یعنی چی. ھمون روزھا، ستاره و مامانم و ھمھ فامیل ازم قول گرفتن کھ بھ ھیچ وجھ درباره پدر و مادرت حرف نزنم صدایم انگار از تھ چاه درمیآید الان چرا قولت رو شکستی؟ آه میکشد حالا من از تو میخوام بھم قول بدی چیزایی کھ بھت گفتم و میگم رو بھ کسی نگی. اگھ بگی، جون خودت و من رو بھ خطر میاندازی. متوجھی؟ چرا ماما... چرا ستاره نمیخواست بدونم مامانم نیست؟ دیگر نمیخواھم کسی کھ مادرم نیست را، مادر خطاب کنم. ارمیا میگوید تو بھ زودی چیزھایی درباره ش میفھمی کھ شاید خیلی برات سنگین باشھ. دلم نمیخواست فکر کنی ستاره مامانتھ پشتم را بھ ارمیا میکنم. صدای ارمیا گرفتھ تر شده نمیدونم یادتھ یا نھ. بابام سال ھفتاد و ھشت یھ ھفتھ رفت تھران. میدونی رفتھ بود تظاھرات ضد نظام؟ حتی دستگیر شد. اما نذاشتیم شما بفھمید. سال ھشتاد و ھشت ھم یھ سر اومد ایران؛ ولی چراغ خاموش. من از قبلش یھ چیزھایی درباره ی بابام فھمیده بودم. گاھی میدیدم یھ کتاب مثل قرآن دستشھ و میخونھ. جلدش قرآن بود؛ اما وقتی یھ بار رفتم سرش دیدم قرآن نیست. وقتی میخوندش بدنشو تندتند عقب جلو میکرد. اوایل نمیدونستم کسایی کھ دعوت میکنھ خونمون کیان. اما بعدا فھمیدم کساییان کھ یا عضو مجاھدین خلق بودن، یا بھاییان. از اونجا بود کھ از بابام ترسیدم. ولی این چند وقتھ یھ چیزھای جدیدی فھمیدم کھ مقابل اون قبلیھا ھیچھ. ھیچ صدای ارمیا در گلو میشکند و دیگر حرفی نمیزند. سکوتش کھ طولانی میشود، سرم را برمی گردانم. سرش را گذاشتھ لبھ تخت و شانھ ھایش تکان میخورند. شاید حال ارمیا بھتر از من نبوده. من ھمین حس را درباره ستاره ای کھ مادر صدایش میزدم تجربھ کرده ام. میتوانم حدس بزنم بعد از آن ارمیا چکار کرده. دلم برای ارمیا میسوزد؛ حتی بیشتر از خودم ادامه دارد .....
برنامه سبز، سپید، سرخ برنامه فوق العاده‌ایه. الان شبکه دو داره پخش می کنه ببینید
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 رسانه به همین راحتی، شما را فریب می‌دهد! ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینترنشنال چرا مخاطبو احمق فرض میکنه؟ میخواد اعتراضات رو نشون بده که مردم مغازه‌هاشونو باز نکردن و اعتصاب کردن، بعد فیلمش برای ۷صبحهه😂 زاویه سایه‌ها رو نگاه کنید چقدر افقیه؟ آخرای کلیپ که اصلا خورشید طلوع نکرده 😂 بابا اونوقت صبح که همه اعتصاب کردن نه تنها مغازه‌داران بلکه کارمندان و کارگران. والا ‌❣ @Mattla_eshgh
شاهین صمدپور عکسی از ایتا فرستاده که ایتا یه کانالی که مطالب ضد امنیتی داشته رو بسته و نوشته اینم آزادی بیان در پیامرسان ایرانی، دونه دونه پیام‌هارو میخونه اگه خوشش نیاد میبنده ... جالبه اتفاقا تو همین دیروز اینستاگرام و توئیتر صفحات «کانیه وست» یکی از مشهورترین رپرهای آمریکایی رو مسدود کردن! چون پست آخرش شبهه‌ی ضد صهیونیستی! داشته! اون الان منافی آزادی بیان هست یا نه چون اینستاگرامه مشکلی نداره؟ اتفاقا اینستاگرام هم دونه دونه پیامهارو میخونه و بررسی میکنه بنظر من هم اینستاگرام کار درستی کرده هم ایتا. چون قوانین هرکدوم مشخصه. هرکس خلاف قوانین اون عمل کنه مجازن پیج یا کانالشون رو ببندن. اینستاگرام قانونش برای کشور خودش و سیاست‌های خودشه. ایتاهم برای خودش قوانینی داره. اگه اینستاگرام پاک کنه میگن قانونو رعایت نکرد. ایتا اگه پاک کنه میگن آزادی بیان نیست؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✅ #جنگ_رسانه_ای 🔻 #قسمت دوم 🔹 آنچه که از آشوبها و تجمعات کف خیابانی این روزها مشخص است این است که
ای 🔹 یکی از الزامات فعالیت رسانه ای موثر، استفاده بهینه از تکنیکهای اقناع رسانه ای است. اقناع سازی مخاطب، مهمترین کارکرد یک رسانه است که بدون شک با استفاده از این تکنیک به راحتی میتواند به آن دست یابد. 🔸 تکنیکهای اقناعی، تکنیک هایی از درون ویژگیهای روان شناختی انسان است که میتوان بر اساس آنها نگاه و نظر مخاطب را به سمت اهداف رسانه ای خود هدایت نمود. 🔹 در مجموع ما حدود 17 تکنیک اقناعی داریم که هر کدام دارای ویژگیها و کارکردهای خاص خود است که در موارد مختلف با اشکال گوناگون در رسانه ها پیاده سازی میشود. ✍️ سید احمد رضوی ‌❣ @Mattla_eshgh
♦️سایبری های براندازها ، کاملا برای اتفاق اوین آماده و با کلید واژه سینما رکس‼️ متن آماده کرده بودن ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
بغضم را فرو میدھم. ارمیا ھنوز برادرم است. الان فقط بھ ارمیا میتوانم اعتماد کنم. تنھاکسیست کھ در آلم
بیست ونه 🍃اون کتابی کھ دایی حانان میخوندش چی بود؟ تورات قلبم تکان میخورد. یاد چیزھایی میافتم کھ درباره استر و خشایارشا خوانده بودم. سرم درد میگیرد. دوست ندارم درباره چیزی قضاوت کنم. این پازل ھنوز قطعھ ھای مفقود، زیاد دارد ارمیا میگوید آریل ھم مثل باباست. مامان برای ھمین میخواست بھت ھشدار بده. اما نباید میداد. ممکنھ جونش در خطر باشھ کلمات را بھ سختی کنار ھم میچینم راشل ھم تورات میخوند؟ اصلا. ندیدم تورات بخونھ. مطمئنم مامانم مسلمونھ. اسمشم با اصرار بابا عوض کرد. اسم اصلیش راحیل بود مگھ دایی مسلمون نیست؟ توی شناسنامھ آره، اما باز ھم آه. بین موھای خرمایی ارمیا دست میکشم کھ نوازشش کند. او بیشتر بھ نوازش نیاز دارد. ھنوز چشمانش قرمزاند چرا اسمم رو گذاشت اریحا؟ دقیق نمیدونم. یادمھ وقتی بچھ بودم، این رو دور از چشم من و بقیھ بھ بابا میگفت کھ این کلمھ اون رو یاد بچگیش میاندازه دیگر مغزم کار نمیکند. داغ کرده. دستم را روی صورتم فشار میدھم. ارمیا میگوید خواھش میکنم بھ روی خودت نیار. باشھ؟ اینطور کھ ارمیا میگوید چاره دیگری ندارم. باید فعلا جلوی ستاره نقش دخترش را بازی کنم. شاید او ھم محتاج ترحم است. شاید او ھم دلش بچھ میخواستھ حالا نوبت ارمیاست کھ بین موھایم دست بکشد و بگوید