مطلع عشق
🔹️ با پیروزی انقلاب اسلامی نرخ فقر از ۴۶٪ به ۲۷٪ باسوادی از ۳۶/۵٪ به ۸۸/۷٪ سهم نفت در درآمد کشور از
👆سواد رسانه
پستهای روز سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 روزی که فلسطین آزاد شود...
🔸 رهبر انقلاب:
فلسطین قطعا آزاد خواهد شد و به مردم بازگردانده خواهد شد. در آنجا دولت فلسطین تشکیل خواهد شد. در این مورد کوچکترین تردیدی وجود ندارد. اما آمریکا و غرب از شرم خلاص نمی شوند. ۲۰ فوریه ۲۰۱۰
🔹 پیروزی نزدیکه، خدا خودش قول داده…
روزی، بندگان صالح خدا، وارث زمین خواهند بود. و همه خوب میدونیم که خدا زیر قولش نمیزنه... «إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ المیعاد…»
👌 چقدر قشنگ به مخاطبین می گویند به جای ذکر و قرآن و دعا ، بنشینید این اعداد را تکرار کنید 😐
🌀 چقدر شیطان راحت دارد نفوذ می کند ، اسم های زیبا
قانون جذب قرآنی
پاکسازی کوانتونی با قرآن
ارتعاش صدا و کلمات با دین
جن و ماورا
ماوراء الطبیعه در آخرالزمان برای اولین بار در کشور بر پایه قرآن و احادیث
و........
👆 یک نفر از بزرگان دینی را دیدید که این چیزها را تبلیغ یا تدریس کند ⁉️
متاسفانه در ایتا که نرم افزاری مذهبی انقلابی است ما شاهد رشد قارچ گونه این کلاسهای انحرافی هستیم
✅ مصداق بارز بی تقوایی
🔰 خاندوزی به سوال یک خبرنگار درباره پراید ۳۰۰ میلیونی و دلار ۴۹ هزار تومانیپاسخ میدهد: "جلسه بعد مطرح کنید؛ تلاش میکنم اعدادی را بیاورم که به اصلاح تحلیلهای فضای اقتصادی و اجتماعی کشور که داره دست به دست میشه کمک کند، چون آماده نبودم برای این سوال"
◀️ اما در فضای مجازی چه تیتر میکنند؟!!!!!
🔻 "جلسه بعد مطرح کنید؛ برای این سوال آماده نیستم!"
👈 واضح و مبرهن است که دستی میخواهد مردم را نسبت به مسئولان بی اعتماد کند و یاس و ناامیدی را در کشور پمپاژ دهد.
👈 مراقب خرس خاله های انقلابی نیز باشیم، اینها نوکران بی جیره و مواجب دشمن هستند که در بزنگاههای حساس، پازل او را تکمیل میکنند
✍️ سید احمد رضوی
🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب
@s_a_razavi
🇮🇷 قرنیه مصنوعی ایرانی ساخته شد
قرنیه مصنوعی به همت محققان یکی از شرکتهای دانشبنیان مستقر در مرکز رشد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی طراحی و ساخته شد.
با ساخت این محصول، هم نیاز داخلی به قرنیه مصنوعی برطرف شد، هم دیگر بیماران برای درمان به خارج از کشور اعزام نمیشوند و در جذب توریسم درمانی نیز موثر خواهد بود انشاءالله.
بیشتر بخوانید
📆۱۴۰۰/۱۲/۲
#ساختوتولید
#پزشکی
❤️ برکت دعای حضرت صاحب الزمان عجل الله
🔸یكی از علما به نام آشیخ حسین تویسركانی نقل میكنند:
«زمانی كه در نجف طلبه بودم معیشت بسیار سختی داشتم، برای گشایش در امور زندگیم به كربلا رفتم تا از حضرت اباعبدالله علیهالسلام یاری بطلبم.
اولین شب ورودم به كربلا در عالم رویا امام عصر عجّلاللهفرجه را در حرم اباعبدالله علیه السلام دیدم كه به من فرمودند: «بالای سر برو و دعا كن.»
من هم بالای سر رفتم و با جد و جهد فراوان دعا كردم. پس از دعاهای فراوان، خدمت حضرت ولی عصر عجّلاللهفرجه آمدم و پرسیدم: «آیا دعا هم وكالت بردار است؟» حضرت فرمودند: «بله». عرض كردم: «آقا میشود از شما خواهش كنم به عنوان وكیل من، برایم دعا كنید؟» همان زمان حضرت دستهایشان را به آسمان بلند كرده وبرای حل مشكلاتم دعا كردند.
🔸پس از برگشتم به نجف ، متوجه شدم یكی از تجار بزرگ تویسركان خدمت آمیرزا حبیب الله رشتی رسیده و ایشان از من خیلی تعریف كردهاند. آن تاجر هم گفته بود مال زیادی در اختیار من میگذارد و مایل است كه دخترش را هم به عقد من در آورد. از آن زمان به بعد، به بركت دعای حضرت حجت عجّلاللهفرجه شرایط زندگیم كاملاً تغییر كرد.
📌ما هم به اماممان عرض میكنیم:
آقا جان! یقین داریم با دعای وجود مقدس شما، در زندگیمان فتح المبین صورت میگیرد.
تمنا میكنیم با وجود همه بیلیاقتیها و ناشایستگیهایمان ، وكالت ما را هم بپذیرید و برای ما هم دست به دعا بردارید.
🖋استاد بروجردی
#امام_زمان
🍃 #خنده_های_ݐـــدربزرگ
🍃 #قسمت #اول
من ارشیا هستم...
پسر دوم خانواده "مفتخری". نازنین 22 ساله و سوگل 15 ساله خواهرهای من👭 هستند.
نمیخوام از خودم تعریف کنم..
ولی بهترین شاگرد مدرسه بودم و همیشه تو آزمون های کشوری حرف اول رو میزدم.☺️
الان 20 ساله هستم ولی سال اولی هست که وارد دانشگاه شدم...
شاید بپرسید که چرا منی که همیشه شاگرد اول بودم 👈یک سال هم پشت کنکور گیر کردم.
خب باید اینطوری شروع کنم که همه چیزم در
✨18 سالگی✨ تغییر کرد...
تا قبل از 18 سالگی...
هم قیافه خیلی خوبی داشتم هم درسم خیلی خوب بود (از گفته دوستام میگم... هم پسرها و هم دختر ها) ...
پدرم هم رئیس یک شرکت بزرگ ساختمان سازیه🏘 برای همین هم از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتیم .😊
زندگیمون نسبتا آروم بود...
اصلا آدم سیاسی نبودم اصلا هم از رجال سیاسی کشور خوشم نمیومد
همه چی بر وفق مراد بود تا یکی از روز های زمستان❄️.....
صبح☀️ یکی از روزهای نزدیک به عید بود که توی خیابون نزدیک خونمون نازنین و یکی از دوستاش رو با 👥سه تا پسر غریبه👤 دیدم.
👫👬👭
قیافشون خیلی عجیب بود😐
سر تاس، و انگشترهای اسکلتیشون👽 من رو یاد فیلم های افسانه ای می انداخت.
این اتفاق ها زیاد توی خانواده ما می افتاد...
نه اینکه بگم بی غیرت بودیم، نه، ولی توی این مسائل خیلی دید بازی👉 داشتیم،
اما... ✋
چیزی که اونروز من رو #آزار داد #نزدیکی بیشتر از همیشه خواهرم به این 👤پسرها👥 بود.
از این #وضع و #نوع_حرف_زدنشون بدنم مور مور شد.
جلو تر رفتم....
و کنار یکی از درخت 🌳های اطراف خیابون به حرف هاشون گوش دادم.
... یکی از پسرها سیگار 🚬نصفه کشیده اش رو از دهنش در آورد.... سیگار رو نزدیک صورت خواهرم گرفت و با یک صدای خشن و زمخت گفت:
"بکش برای نابودی این رژیم آخوندی."
بعد هم همه با هم خندیدند و خواهرم سیگار رو کشید...🚬
🍂#ڪپــے_فقط با نام نویسـنده #ســجاد_مـــہــدوے
🍃 قسمت #دوم
دیگه حالم داشت بهم میخورد...
خواستم جلو برم که سرفه های خواهرم😯 مانع از حرکتم شد...
همون پسری که سیگار🚬 رو تعارف کرده بود دستش رو روی شونه خواهرم گذاشت.👉😳
طاقتم تاب شده بود پریدم جلو و داد زدم:
_آهاااای!تو داری چه غلطی میکنی.😡🗣
همه صورتشون رو به سمت من برگردوندند و چند لحظه ای فقط نگاهم کردند.👀👀👀
خواهرم که صورتش گر گرفته بود با عصبانیت به سمت من نگاه کرد
_چی شده ارشیا خان! آخوند منکراتی شدی؟😠
اون پسر روش رو به طرف خواهرم کرد و گفت:
_کیه نازنین! طرف از این بسیجی هاست؟😏
و روش رو به من کرد و با خنده گفت:
_پس چرا ریش نداری؟"😂😏
خواهرم هم همانطور که میخندید گفت:
_نه 🔥کامبیز🔥 جون... هنوز در این حد نیست."😂
کامبیز بلند بلند خندید و با دست به کمر خواهرم زد...😡
... تمام بدنم داغ شده بود با سرعت به سمتش حمله کردم😡🏃 و هلش دادم.
_اُوی جوجه تیغی! حدِّ خودتو نگه دار😡✋
کامبیز که جا خورده بود...
با قیافه مغرور و حق بجانب درحالی که با دستاش موهاش رو برنداز میکرد با کمی ترس تو صداش گفت:
_چه....چه غلطای اضافه...بچه ها... این فسقلی رو باید ادب کنیم.😡🏃🏃
خواهرم که فهمیده بود قضیه از حد شوخی گذشته جلوی کامبیز رو گرفت...
-ارشیا... دیوونه....چیکار میکنی....😨به تو مربوط نیست...برو خونه....خواهش میکنم برو خونه...😱
اما کامبیز با وقاحت تمام😡 خواهرم رو به کناری هل داد و کاری کرد که زمین بخوره.
-کامبیز لعنتی.... گم شو...چِت شده دیوونه😰😲
من که دیگه قاطی کرده بودم بی معطلی یک مشت محکم😡👊 به چونه اش زدم......
همه چیز سریع اتفاق افتاد،...
کامبیز یه کم عقب رفت و من فکر کردم میخواد فرار کنه
اما یه دفعه دستش رو تو جیبش کرد،
یک نارنجک سیاه که ظاهرا برای چهارشنبه سوری بود رو در آورد و با قدرت به سمت #صورتم پرت کرد.
تا اومدم جاخالی بدم نارنجک به کتفم خورد...
صدای انفجارش 💥بسیار زیاد بود....
... از اون لحظه فقط دود🌫 و آتش🔥 و جیغ های پشت سرهم یادم میاد...😱😵و ... و گُر گرفتنِ بدنم...
صورتم میسوخت...😖
چشم هایم را باز کردم ولی چیزی نمیدیدم. 😨 وحشت وجودم رو فراگرفت...😰