چیک چیک...عشق
قسمت ۸۱
_تولد کی هست ؟
_ستاره دیگه ده بار گفتم !
_خوب این ستاره رو از کجا میشناسی؟
_شوهرش دوسته پارساست . خیلی دختره خوبیه مهربون و خونگرمه . من که دوستش دارم
_مرض ! جلوی من میشینی از خوبیه دوستات تعریف میکنی خوب حسودیم میشه
_برو بابا ... همه دوستام یه طرف تو اون طرف
_تو که راست میگی ! حالا این ستاره که انقده ذوق داری بری تولدش برقصی قابل اعتماد هست الهام ؟
داشتم ناخنم رو سوهان میکشیدم . با لحنی که ساناز داشت سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم
_یعنی چی قابل اعتماده ؟
شونه هاش رو انداخت بالا و ادامه داد :
_ یعنی تو که نمیدونی مهمونیشون چجوریه میدونی؟
نفس راحتی کشیدم و دوباره رفتم سراغ ناخونهام .
_آره بابا میدونم . یعنی چون خودمم شک داشتم ازش پرسیدم اونم گفت یه دور همیه ساده با دوستای نزدیکشه
همین !
_چه دور اندیش شدی تو ! باشه پاشو بریم مخ زنعمو رو به کار بگیریم
_سانی جون یه دونه ای ! ایشالا تولد بچه هات جبران کنم عسیسم
_تو تولد خودمو که یه ماه دیگست ول میکنی میری میچسبی به اووووه سالیان بعد !؟
_خودت گفتی دور اندیش شدم خوب
_اندیشه های دورت تو حلقم خوب !
به هر بدبختی بود تونستیم بلاخره مامان رو راضی کنیم . البته با این قول که تا شب نشده باید خونه باشم و به خونه
عمه مریمم برسم ! منم گفتم باز از هیچی بهتره جهنم و ضرر !
با ساناز که کشته مرده این کارا بود رفتیم که یه کادوی مناسب بخریم . طبق معمول انقدر شیطونی کردیم و
خندیدیم که اصلا یادمون رفت برای چی اومدیم خرید!
ولی بلاخره پس از ایراد گرفتنهای من و اذیت کردنهای سانی موفق شدیم یه دستبند خیلی شیک و ظریف که با
سلیقه هر دومون هم جور بود بخریم .
با شناختی که از ستاره داشتم مطمئن بودم خوشش میاد . بنابراین خوشحال و راضی با ساناز عزیزم برگشتیم خونه .
پارسا مثل دفعه قبل وقتی شیراز بود خیلی کم تماس میگرفت و منم توی تماس کوتاهی که چهارشنبه با هم داشتیم
بهش نگفتم که فردا میخوام برم تولد ستاره ... یعنی لزومی ندیدم که بگم !
پنجشنبه ظهر از شرکت که اومدم ناهارم رو خوردم .. آالارم گوشیم رو تنظیم کردم و خوابیدم تا بعدازظهر دچار
سردرد در اثر نخوابیدن نشم !
گرچه قبل از اینکه صدای آالارم بلند بشه خودم بیدار شده بودم . یه دوش کوتاه گرفتم ... موهام رو که تقریبا بلند
بود و همیشه مدل دار کوتاهش میکردم سشوار کشیدم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#زندگی_عفیفانه #عفت_بینایی 🔺وقتی #چشم، دریای #هوس شود؛ قایق #گناه در آن حرکت میکند. 📌بین "نگاه" و
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 گوشهی قلب تمام آدم ها یک صندلی خالیست...
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 9⃣1⃣قسمت نوزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که دوران ظهور شما از چه زیبایی م
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
0⃣2⃣قسمت بیستم
😔هیچکس به من نگفت: در هنگام ظهورت، آسمان 🌧میبارد هر چه که بخواهی. آفت از زمینها فراری و زمین مهربان میشود و گنجهای زیر زمین با افتخار، خود را نمایان میسازند💎.
😔چرا به ما نگفتند که وقتی بیایی، خبر از کویر و خشکی، دیگر نیست.😍 آبادی و آبادانی همه جا را فرا گرفته و هر روز بهتر از دیروز است و بهترین چیز، نگاهی است که در این جهان پر از خیر و برکت به تو میاندازیم و نمازی است که به شما اقتدا میکنیم😊. آن وقت دیگر برای فرج دعا نمیکنیم، بلکه برای سلامتی و طول عمر یار از سفر آمده، دستانمان بر سجاده نیاز، بلند است و دعا میکنیم.☺️
💖و عاشقانه در پی انجام اوامر شما به دور شما میچرخیم و نگاه مهربان شما را هر روز میبینیم و از نامهربانیهای خودمان به یکدیگر در زمان غیبت، چیزی جز شرمساری نصیبمان نمیشود و شما چه مهربانانه از همه ما میگذری.✨
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
🔹ادامه دارد...
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 20
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⭕️ یادتان می آید دو ماه پیش جوجه ها را میکشتند؟ امروز قیمت مرغ ۲۰هزارتومن شده است...!!!
🔴 حال دولت روحانی میخواهد خودکفایی گندم را از بین ببرد و ردیف بودجه ان را قطع کرده به نظرتان ۲ سال دیگر قیمت هر نان چقدر میشود؟؟!!
❌لطفا فشار رسانه ای بیاورید خودکفایی گندم از بین نرود
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از ما و او ( احسان عبادی )
چهارشنبه های سیاسی 10.MP3
8.52M
✳️ سلسله برنامه #چهارشنبه_های_سیاسی
👈 با تحلیل #ریزش_های_انقلاب
💠 جلسه 10 ، بررسی افکار و مبانی و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی(قسمت دهم)
🎤 استاد عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب
👈 جهت بالاتر بردن تحلیل سیاسی و بصیرت مردم ، نشر این فایلها ضروری است 👉
کاری جدید از کانال "ما و او " @ma_va_o
❌ نیروهای امنیتی حواستان هست که #حسامالدین_آشنا به وضوح نظام را تهدید میکند ؟؟؟؟
👈 نکته اینجاست که آخرین بار میرحسین موسوی از کلیدواژه «صحنهآرایی خطرناک» استفاده کرده بود!
#نفوذی_ها
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۸۱ _تولد کی هست ؟ _ستاره دیگه ده بار گفتم ! _خوب این ستاره رو از کجا میشناسی؟
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۸۲
به پیشنهاد سانی میخواستم لباس عروسکی ارغوانی رنگم رو که عاشقش بودم برای امروز بردارم . چون خیلی بهم
میومد مخصوصا رنگ تندش .
بلاخره با کلی وسواس حاضر شدم و رفتم پیش مامان .
_مامی جون کاری نداری من دارم میرم ؟
یه نگاه به تیپم کرد که چون میدونستم برای مهمونی رفتن حساسه روی لباسام زیادی شورش نکرده بودم .
_نه عزیزم برو فقط حسام داشت میرفت بیرون با ماشین خرید داشت توی راه پله ها دیدمش گفتم تو رو هم تا یه
جایی برسونه
یعنی هوار تو سرم با این شانس ! فقط مونده بود حسام ببرم تولد !
پامو کوبیدم زمین و با لج گفتم :
_اه ! مامان ... حالا یه عمره منو کسی نرسونده جایی ها همین امروز که میخوام برم تولد دوستم باید با حسام برم ؟
_دلتم بخواد ! مگه میخواد بیاد بالا وسط مجلس که اینجوری حرف میزنی مادر ؟
میدونستم وقتی پای حسام در میون باشه مامان هرگز طرف منو نمیگیره ! سعی کردم اعصابمو بیخودی خراب نکنم
... حالا فوقش میرسوندم دیگه چیزی نمیشد که !
_باشه . من رفتم فعلا
_الهام نمیدونم چرا دلم شور میزنه مواظب خودت باش زودم بیا . حواستم به گوشیت باشه زنگ بزنم برنداری
دلواپس میشم
_چشم ! حواسم به همه چیز هست . دلتم شور نزنه یه تولده دیگه ! زود میام خداحافظ
_اون روسریتم بکش جلو ! خداحافظ
توی آینه کنار در روسریم رو یکم کشیدم جلوتر و با یه اخم گنده راه افتادم . اون موقع ها که دانشجو یا دبیرستانی
بودیم وقتایی که حسام ماشین داشت و ما دیرمون شده بود یا برف اومده بود و سرد بود و خلاصه شرایط عادی نبود
من و سانی و سپیده حتی حامد و احسان رو تا یه جاهایی میرسوند.
کلا به قول احسان دسته به خیرش خوب بود ... ولی امروز دوست نداشتم باهاش برم نمیدونم چرا !
توی ماشین نشسته بود و داشت توی آینه جلو موهاش رو درست میکرد . رفتم در ماشین رو باز کردم و نشستم
_سلام
_علیک سلام خوبی دختر دایی ؟
_مرسی خوبم
سوییچ رو چرخوند و خندید و گفت :
_خدا رو شکر . منم خوبم !
_خدا رو شکر واقعا !
_خوب حالا کجا میری؟
_تولد دوستم
با یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم گفت :
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۳
_منظورم مسیرت بود
_اهان ! وایسا الان آدرسشو میدم ببینی
از توی کیفم کاغذ آدرس رو پیدا کردم و دادم بهش .
_خوبه زیادم دور نیست
_تا هر جا به راهت میخوره ببرم باقیش رو دربست میگیرم
_باشه . کمربندتو ببند بریم
ایییش ! همین محافظه کاریها رو همیشه میکرد که همه میگفتن حسام آقاست حسام فلانه دیگه !
_چرا ساناز نیومد ؟ مگه تولد دوست مشترکتون نیست ؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :
_نه دوست مشترکمون نیست . تقریبا همکارمه
_همکار !؟ پس زندایی چرا گفت تولد دوسته صمیمیته ؟
حس کردم میخواد مچ بگیره بخاطر همین با لحنی که نشون بدم خوشم نمیاد گفتم :
_مگه نمیشه آدم با همکارش دوست صمیمی هم باشه ؟
نیشخندی که زد رفت رو اعصابم
_چرا اتفاقا میشه ! ولی این صمیمیتها زیاد موندگار نیست
_حالا هر چی .
دیگه چیزی نگفت . حس کردم تیکه ای که برای همکار انداخت برمیگشت به روزی که منو تو ماشین پارسا دیده
بود ! بعد دو ماه حالا داشت به روم میاورد
و من چقدر پررو بودم که تازه با لحن طلبکارانه جوابش رو دادم ! والا
_خوب رسیدیم . باید تو همین کوچه باشه
به آدرس نگاه کردم درست بود کوچه شقایق .
_آره حتما همینجاست ...
جلوی پلاک 53 ترمز کرد . یه آپارتمان نوساز و بزرگ بود .
_مرسی خیلی لطف کردی وقتتم گرفته شد
_خواهش میکنم . خواستی برگردی زنگ بزن میام دنبالت
_نه بابا ! آژانس میگیرم ممنون
_هر طور راحتی
_فعلا خداحافظ
_خدانگهدار
پیاده شدم و در رو بستم میخواستم برم که صدام کرد
_الهام ؟
_بله ؟
_مواظب خودت باش
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۸۴
_حتما
دنده عقب گرفت و رفت . عجیب بود جمله آخرش ولی مهم نبود ! زنگ پنجم رو زدم . خود ستاره جواب داد و در
رو باز کرد
توی آسانسور جلوی موهام رو با دست مرتب کردم و روسریم رو درست کردم .
خدا کنه زیادی شلوغ نباشه که معذب بشم ! گرچه قرار بود زودتر برگردم ولی توی یه جمع غریبه نیم ساعتم کلی
وقته !
زنگ واحدشون رو زدم و منتظر وایستادم . چه سر و صدایی هم میومد خوبه عروسی نیست . از دیدن ایمان پشت در
تعجب کردم این اینجا چیکار میکنه مگه مهمونا نیومدن هنوز !؟
_سلام الهام خانوم
_سلام خوب هستین ؟
-عالی . شما خوبی ؟
_خیلی ممنون
_خیلی خوش اومدی بفرمایید داخل
_مرسی
فکر کردم شاید هنوز دوستای ستاره نیومدن که شوهرش اینجاست ! از یه راهرو گذشتیم و رسیدیم به سالن
پذیرایی که تقریبا بزرگ بود ... از دیدن صحنه رو به رو دهنم باز موند !
تا حالا فکر میکردم منظور ستاره از دوستای نزدیک فقط دوستای دخترشه ولی با دیدن اشکان که اولین کسی بود که
چشمم بهش افتاد تقریبا رو به موت شدم !
هیچ وقت پام رو توی مهمونیهای نذاشته بودم که اینجوری مختلط باشه اونم با این وضع ! حتی نمیتونستم قدم از قدم
بردارم انگار وسط سالن خشکم زده بود
_وای سلام عزیزم خوش اومدی
از دیدن ستاره با اون سر و وضع که انگار همین الان از ژورنال اومده بیرون حالم بد شد ... البته بیشتر بخاطر اینکه
لباسش اصلا مناسب یه جمع مختلط نبود !
به زور باهاش حال و احوال کردم و تولدش رو تبریک گفتم . دستمو که گرفت یهو گفت :
-الهی بمیرم چرا انقدر یخ کردی ؟ خوبی ؟
_خوبم چیزی نیست
_ پس بیا بریم با دوستام آشنات کنم
با نگاهی که به جمع کردم فهمیدم تقریبا هیچ کس حواسش به ما نیست ... یا وسط داشتن میرقصیدن یا دو سه نفره
حرف میزدن و بلند میخندیدن !
_حالاوقت زیاده اگه اجازه بدی فعلا ترجیح میدم یه جایی بشینم
_هر جور دوست داری الی جونم . پس از خودت پذیرایی کن من اصلا دوست ندارم مهمونام غریبی کنن باشه ؟
_حتما عزیزم
ببخشیدی گفت و رفت پیش یه دختره که اون طرف تر وایستاده بود ...
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۵
خودم رو روی مبل خالی که نزدیکم بود پرت کردم . نمیتونستم از دست بی عقلی که کرده بودم ناراحت نباشم ! چرا
نفهمیده بودم ستاره هیچ وقت یه مهمونیه ساده نمیگیره !
_عصرتون بخیر
نمیدونم چرا این اشکان چندشم اینجا بود ! دستش رو آورد جلو ...برام مهم نبود در موردم چی فکر میکنه ولی حتی
جوابشو ندادم ! دست خودم نبود حالم ازش بهم میخورد
فکر میکردم با توجه به رفتار بدم الان میره ولی با یه لبخند سه متری نشست روی مبل کناری و اصلا به روی خودشم
نیاورد !
_فکر نمیکردم شما رو اینجا ببینم !
تو دلم گفتم آره واقعا خودمم فکر نمیکردم همچین غلطی بکنم یه روزی !
_پس چرا با پارسا هماهنگ نکردین و جدا جدا اومدین ؟
یکی نیست بگه تو فضولی ! این چی گفت ؟ گفت هماهنگ نکردین .... جدا اومدین ؟ مگه پارسا هم اومده ! با تعجب
برگشتم سمتش و گفتم :
_پارسا !؟
با نگاه به صورتم زد زیر خنده و گفت :
_ببین این پارسا چه جادویی بلده که دخترای زیبا رو اینجوری طلسم میکنه ! یعنی طلسم حرف نزدنتون باید با اسم
پارسا میشکست ؟
وای خدا اینو از رو زمین بردار اصلا اعصابشو ندارم ! حداقل از روی این مبل کنار من برشدار .... فکر کردم دستم
انداخته با بدخلقی گفتم :
_شما چرا انقدر با پارسا لج هستین ؟
ابروش رو داد بالا و گفت :
_فکر نمیکنم شنیدنش برای شما خیلی جالب باشه ! البته چون احتمالا از ظرفیتتون خارجه ...
_و اگه خازج از تحملم نباشه ؟
_خوب من اصولا آدم محافظه کاری هستم ... ترجیح میدم مستقیما خودم رو داخل این ماجراهای پیچیده نکنم ... به
حد کافی هم سرم شلوغ هست . ولی اگر شما بخواین حرفهای زیادی در مورد پارسا هست که براتون حتما مهمه !
از توی جیب کتش کارتی درآورد و گرفت سمتم
_این کارت شرکتمه ... شماره همراه و شرکت هست هر وقت خواستین من در خدمتم .
شاید اگر حرف اون روز پارسا توی ماشین یادم نمیموند هیچ وقت کارت رو نمیگرفتم ولی هنوز بخاطر داشتم که با
نفرت گفت : من و اشکان یه تصفیه حساب قدیمی داریم !
با تردید دستم رو بردم جلو و لبخند اشکان رو نادیده گرفتم ... بدون حرف گذاشتمش توی جیب مانتوم .
_فکر کنم به همین زودیها باهام تماس میگیرین
عجب رویی داشتا ! برگشتم جوابش رو بدم که دیدم خیلی جدیه چهرش و خیره شده به جایی
_میدونین الهام خانوم اگه من جای پارسا بودم نمیذاشتم عشقم اینجا تنها بشینه و خودم جای دیگه سرم گرم باشه
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی 🌅 #عاشقانه_مهدوی 🔆 گوشهی قلب تمام آدم ها یک صندلی خالیست... 🙏 اللهم عجل لولیک الفر
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
#یک_حبه_قند
#حدیث_عشق❤
.
.
.
💛پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله):💛
.
.
زن بگیرید؛
.
زیرا که ازدواج💍
کردن روزی شما را بیشتر میکند.😍💏
.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند 🌺ازدواج با مهرطلب مجاز است❓ #قسمت_سوم 🔹مهرطلب ها #نیاز به تایید دائمی د
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_در_ازدواج
🌸اگر در #ازدواج فکر کنیم که ما هیچ نقشی نداریم این اعتقاد #باطل و غلط است.
انسان ها آزاد آفریده شده اند ولی ما #نه صد در صد آزادیم و نه صد در صد مجبور به کاری...
بلکه #حد وسطی ما بین اینهاست.
و اینکه بگوییم کلا آزاد هم هستیم اشتباه است.
🌸ما #نقش داریم اما اراده خداوند هم هست.پس ما باید برای ا#نتخاب درست و #صحیح تلاش خود را بکنیم و از خداوند #هم مدد بگیریم.
#قبل_از_ازدواج
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا #ماندگاری
🎬موضوع: #معیار_ازدواج فقط خوشگلی؟
❣ @Mattla_eshgh
#ارسالی_ازکاربران
سلام ،وقت بخیر
ممنون بابت کانالتون ،مطالبش آموزندس ،
یک انتقاد نسبت به آقایان مذهبی داشتم خصوصا روحانی ها و مصلحان اجتماعی که مدام روی منبر ها ،میگن ،خانم ها آرایش نکنند
من با آرایش تند و زننده ی خانم ها در حضور نامحرم مخالفم اما معتقدم باید در این جامعه برای پیدا شدن خواستگار، باید با آرایش ملایم بیرون رفت
هر چند میدونم که جلب توجه نامحرم با این آرایش ملایم هم گناهه اما
من علت این رو فقط آقایان مذهبی جامعه ی خودمون میدونم
برای حرفم دلیل دارم
هر روحانی و طلبه و مرد مومن و مذهبی رو که میبینم ازدواج کرده یا در شرف ازدواج هستن ،بدون استثنا ،همه به خواستگاری دختران خیلی زیبا میرن ،و همین امام های جماعت مساجد و طلبه هایی که برای ایام محرم و رمضان از قم به مسجد محل ما میان ،همه ،زنانی زیبا دارن که خداوند چنان زیبا خلقشون کرده که اصلا نیازی به آرایش کردن ندارند
چرا همین بچه مثبت های ما وقتی میخوان زن بگیرن ،اول زیبایی دختر رو در نظر میگیرن بعد به خواستگاریش میرن ؟؟ دقیقا انگشت رو دخترایی میذارن که به علت زیبایی و جمالی که داره ،،هر هفته واسشون خواستگار میره
یک بار نشد یک پسر مذهبی و مومن رو من ببینم که دختری رو بخاد که چهره ای معمولی داشته باشه ،یا طلبه ای رو ندیدم که زنش ،چهره ش عادی ومعمولی باشه
همه دنبال حوریه ی بهشتی میکردن بعد سر منبر پا رو پا میذارن و میکن ،،خانم ها آرایش نکنید
یک نفر نیست بگه ،،،خب ،خدا پدرتو بیامرزه ،، وقتی شما ،خشکی مذهب ها و مذهبی نماها ،برای ازدواج ،دنبال دختران زیبا رو هستید ،،جوانهایی که شما رو میشناسن ،میگن مگه ما از حاج آقا کمتریم که اون زن خوشگل گرفته ،چرا ما نگیریم ،
واسه همین ،دیگه نجابت و شرم و حیا ،برای انتخاب همسر از جامعه ای ما رفته ،و بچه مذهبی ها هم دنبال بینی عملی و زیبایی دختران میرن و اولویت رو در زیبایی دخترها میگذارن ،
وقتی من که چهره ی معمولی دارم ،این رو میبینم ،مجبورم ،با آرایش ،از خونه بیرون بیام چون ،میبینم که همون حجت الاسلام ها و شاگردان آیت ا...... که میان مسجد محلمون و حتی اون آقا سید ،حافظ قران و خیلی مومن هم به خواستگاری دختری رفته که به قول زنش میکفت ،،پسران مراجع تقلید به خواستگاری من می آمدند
و این خانم انقدر جمال و زیبایی داشت که نیازی به کوچکترین آرایش هم نداشت ،
تا وقتی آقایان مذهبی ما در انتخاب همسر ،اول زیبایی دختر رو در نظر میگیرن بعد خواستگاری میرن ،باید همچنان منتظر این آرایش کردن ها در جامعه باشید ،
همیشه عامل فساد جامه رو زنان معرفی کردن
در کانال شما عامل ،،در غیبت ماندن امام زمان عج رو دختران با آرایش معرفی کردن
اما از نظر من،، اگه جامعه به سمت بدحجابی رفته ،به خاطر نیاز جلب توجه و محبت از سوی یک مرد هست که بد حجاب شده
من چادری و محجبه هستم ،قبلا اهل هیچ آرایش هم نبودم ،اما وقتی در اطرافیان و نزدیکانم ،دیدم پسران مجرد مذهبی که همه به خواستگاری زیباترین دختران فامیل میرن ،دخترانی که اگه واسه نماز جماعت تا مسجد هم میرفتن ،بدون آرایش نبودن ،،،،،با اینکه من رو میدیدن اما هیچ کدام خواستگارم نبودن ،،،اقوام با اینکه پسران مجردی در اطرافشون بود اما برای معرفی ،اسم من رو نمیبردن و فقط همون دختران زیبای فامیل رو معرفی میکردن
من هم تصمیم گرفتم که آرایش کنم ،و گناه تمام آرایش کردنم رو فقط و فقط ،همین آقایان مذهبی میدونم
همین حجت الاسلام های معروف کشوری و اساتید حوزه ی علمیه و هر آقای خیلی مذهبی رو در اطراف خودتون ببینید ،میبینید که همسرانی انتخاب کردند که با بینی قلمی ،لبان خوشگل ،صورت سفید مثل ماه ،،قد بلند ،صورت گرد ،
تمام زیبایی ها در زنان این افراد جمع شده ،
یا این از بی عدالتی خداست که مردهای مذهبی رو فقط برای زنان زیبا قرار داده یا مردهای ما مذهبی نما شدند
#ادمین_نوشت
به جز معیار زیبایی متاسفانه تفاوت سنی هم هست پسران مذهبی برای ازدواج دنبال دختران که از خودشان ۱۰سال کوچکتر شایدم بیشتر هستن دخترهای که هم سن این پسران مذهبی هستن چه گناهی کردن اگه خدای نکرده به گناه بیفتن جوابگو چه کسانی هستن .لطفا قدری تفکر کنیم و معیارهامون اسلامی و طبق گفته معصومین قرار بدیم .
موفق و موید باشید❤️
انتقادی به این خواهر گلم هم دارم ببخشید شما که دم از مذهبیتون میزنید مگه الگوی شما حضرت زهرا و حضرت زینب نیست چرا باید هم رنگ جماعت بشی و مثل آنها آرایش کنی و در جامعه خودنمایی کنید ودل امام زمان را به درد بیاوری دختران مثل گوهر میمانند در صدف هستن باید خودشون و عفت و پاکدامنیشون حفظ کنند حتی اگه خواهان نداشته باشن و ترد بشن خدای هست که بالاخره پاداش صبوریشون میده ❤️
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ارسالی_ازکاربران سلام ،وقت بخیر ممنون بابت کانالتون ،مطالبش آموزندس ، یک انتقاد نسبت به آقایان مذ
نظر شما چیه دوستان؟👆
نظراتونو به ایدی زیر بفرستین👇
@ad_helma2015
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۸۵ خودم رو روی مبل خالی که نزدیکم بود پرت کردم . نمیتونستم از دست بی عقلی که کر
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۸۶
از کنایه ای که توی صداش بود ترسیدم ... رد نگاهش رو گرفتم و از چیزی که دیدم کپ کردم !....
اون طرف سالن که تقریبا تاریک بود پارسا با یه تیپی فشن تر از همیشه نشسته بود و داشت با یه دختر که از اینجا
صورتش معلوم نمیشد حرف میزد و بلند بلند میخندید ... فاصلشون انقدر کم بود که میتونستم بگم چسبیدن بهم !
پارسا که شیراز بود ! مگه میشه .... اینجا .... کنار یه دختر دیگه ... اونم اینجوری! باورم نمیشد.
_شرط میبندم هنوز نمیدونه تو اینجایی
به اشکان نگاه کردم . یه لحظه حس کردم از پارسا خیلی ساده تره ... حالم خیلی خراب بود . هنوز ده دقیقه هم از
ورودم نگذشته بود که اینهمه ضد حال خورده بودم
گوشیم رو درآوردم و بی توجه به اشکان به پارسا پیام دادم کجایی ؟ میخواستم ببینم از قصد بهم نگفته که نمیاد یا
ناگهانی اومده و دعوتش کردن
دیدمش که گوشیش رو نگاه کرد و شروع کرد به جواب دادن . با اسی که فرستاد مطمئن شدم نمیدونه ستاره منو
دعوت کرده و الان اینجام چون نوشته بود
_ میخواستی کجا باشم قشنگم . فعلا سرم شلوغه آخر شب تماس میگیرم . فدات بای
معلومه که سرت شلوغه ! نمیتونستم بشینم و ببینم انقدر راحت سعی داره سرم کلاه بذاره ! بلند شدم برم پیشش که
باز ستاره مثل اجل معلق جلوم ظاهر شد
_وای خدا مرگم بده ! تو که هنوز با مانتویی .... اصلا یادم رفت بهت بگم کجا لباستو عوض کنی عزیزم . بیا بریم
اتاقم رو نشونت بدم
همینم مونده بود ! اینو چجوری بپیچونم ؟
_مرسی پیدا میکنم خودم تو به مهمونات برس خیالت راحت من غریبی نمیکنم
_مطمئن باشم الی جون ؟
_آره گلم
نگاهی به اشکان کرد چشمکی زد و رفت پیش ایمان ....نفس عمیقی کشیدم و اومدم که برم اما با صدای اشکان
دوباره وایستادم
_الهام خانوم ...
منتظر نگاهش کردم که یعنی بنال !
_متاسفم اما باید بگم پارسا نصفه عمرشو تو این مهمونیا گذرونده ! اون از دیدن تو اینجا ضربه نمیخوره ... حواست
به خودت باشه !
اون لحظه واقعا نمیتونستم خیلی روی حرفاش تمرکز کنم ! دوباره راه افتادم .... هر چی بهشون نزدیکتر میشدم
حالم بدتر میشد ... صدای خنده های دختره خیلی آشنا بود ...
اگه چاره داشت خودش رو پرت میکرد بغل پارسا !
ندیده بودم پارسا اینجوری از ته دل بخنده و این شکلی سیگار بکشه و تو این مهمونیها باشه ! تقریبا یه هاله از دود
جلوی صورتش رو گرفته بود !
برای خودم متاسف بودم ... حتی نفهمید من نزدیکش وایستادم ! برق زنجیری که به گردنش بود و حالا با توجه به
اینکه نصف دکمه های پیراهنش باز بود به راحتی خودنمایی میکرد چشممو زد !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۷
نفس عمیقی کشیدم ... همه جونم رو ریختم توی صدام ولی مطمئن نبودم تو اون شلوغی بشنوه
_پارسا ؟
فکرم اشتباه بود چون صدام رو شنید ... یعنی شنیدن ! هم خودش و هم دختری که پیشش بود . در کسری از ثانیه
هر دو روشون رو به طرفم برگردوندند .
نمیدونم با دیدن قیافه هاشون شوک چندم بهم وارد شد ولی اینو فهمیدم که ضربه شدیدا کاری بود چون حتی نفس
کشیدنم سخت شد !
شاید اگر هر دختری رو کنار پارسا با این وضع میدیدم میتونستم بگم به درک ... ولی اون لحظه به جای خیره شدن
به پارسا چشمام روی لبخند پیروزمندانه بابایی زوم کرده بود !
صدای پر از بهت پارسا خورد به گوشم
_الهام !؟ تو اینجا چیکار میکنی؟؟
تنها جوابی که براش داشتم زهرخندی بود که به زور زدم ! تقریبا بابایی رو پرت کرد و اومد جلوم وایستاد ... از بوی
گند سیگارش حالم بد شد یه قدم رفتم عقب ..
به اطرافم نگاه کردم و حدس زدم جز اشکان کسی تماشاگر این نمایش مزخرف نیست !
_عزیزم ... چرا ... چرا بهم نگفتی توام دعوتی اینجا ؟
دستاش رو آورد طرفم که دستم رو بگیره که با صدای لرزونم گفتم :
_به من دست نزن ! ... متاسفم که جواب اعتمادم رو اینجوری دادی
بابایی که موقعیت رو برای مبارزه مناسب دیده بود سریع بلند شد و خودش رو آویزون بازوی پارسا کرد ... با
تعجب ساختگی گفت :
_چه اعتمادی !؟
پارسا خیلی جدی بهش نگاه کردی و گفت :
_تو دخالت نکن نازی !
_چرا دخالت نکنم ؟
_چون من میگم !
_ چرا بهش نمیگی خیلی وقته که منو ...
_خفه شو نازی !
معلوم بود که بابایی میخواد تیر آخرو بزنه چون بر خلاف برخورد تند پارسا خیره شد توی چشممو گفت :
_از چی تعجب کردی ؟ اینکه من قدرت بیشتری داشتم !؟ تو انقدر احمقی که هنوز نمیدونی چجوری باید یه مرد رو
به دست آورد ... هه ! چه توقعی از پارسا داری ؟ اینکه اونم عین تو مثل عصر حجر بترسه که حتی بهت دست بده !؟
تعجب میکنم از اینکه اینجا میبینمت ... ولی خوب تعجب زیادی هم نداره ... چون هنوزم داهاتی بودنت رو حفظ
کردی با این تیپ!
قبل از اینکه پارسا چیزی بگه با همه نفرتی که داشتم سعی کردم خونسردیم رو حفظ بکنم و به بابایی گفتم :
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۸
_ بهت تبریک میگم که تونستی مرد رویاهاتو به دست بیاری ! وقت کردی برو تو گینس ثبتش کن ... فقط یه
تاریخم بزن که بعدا ببینی دستات چقدر قدرت داشته که عشقت رو نگه داره ! ... الانم محمکتر بچسبش که از کفت
نره خانوم متجدد !
_الهام ...
_خفه شو پارسا نمیخوام صداتو بشنوم ! لیاقت تو و امثال تو آشغاالیی مثل همین نازی جونته !
با قدمهایی تند رفتم سمت مبلی که کیفم روش بود .... زیپ کیفم رو باز کردم و کادوی ستاره رو دادم به اشکان که
اونجا وایستاده بود و گفتم :
_میشه اینو بدید به ستاره ؟ من دارم میرم
_حتما . اجازه میدی برسونمت ؟
چشم غره ای بهش رفتم که فکر کنم حساب کار دستش اومد ... قبل از اینکه ستاره ببینم و بازم گیر بده از در خونه
زدم بیرون ... حس کردم پارسا داره دنبالم میاد حتما فکر میکنه با آسانسور میرم ... به سرعت رفتم توی راه پله و
بی صدا وایستادم .
صداش رو شنیدم که با دست کوبید به جایی و گفت : لعنتی !
یکم منتظر آسانسور شد و به محض وایستادن سوار شد و رفت پایین . نشستم روی پله و گوشیم رو آوردم بیرون .
مطمئن بودم نمیتونم تنهایی با این وضع داغونم تا خونه برم . به کی زنگ بزنم که بیاد دنبالم ! صدای حسام توی
گوشم زنگ زد ... مواظب خودت باش ... زنگ بزنی میام دنبالت
واقعا فکرم از کار افتاده بود .... هر چه باداباد ! شمارشو گرفتم ... چه آهنگ انتظار آرومی داشت ! دلم بیشتر گرفت
_الو ؟
شاید اشتباه کردم . نباید به حسام زنگ میزدم ! اگه چیزی بفهمه چی ؟ آبروم میره !
_الو ؟ الهام ؟
خدایا خودت کمکم کن ....
_الو
_سلام ... خوبی ؟ چیزی شده ؟
_نه ...میشه ... میای دنبالم ؟
با شک دوباره پرسید :
-چیزی شده ؟ خوبی؟
_چیزی نشده میای ؟
_آره حتما . خیلی دور نیستم الان دور میزنم
_منتظرم
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۹
قطع کردم . خدا کنه پارسا عقلش به راه پله نرسه ! مخم داشت سوت میکشید ... چطور نفهمیدم بین پارسا و بابایی
چیزی هست !؟ چرا ستاره دعوتم کرد ! اشکان چرا با پارسا لج بود ؟
یعنی اینهمه مدت هر روز هر لحظه پارسا داشت گولم میزد و من نفهمیدم !؟ یعنی بابایی میدونست من و پارسا با هم
دوستیم ؟ چطور دلش اومد !
خاک تو سرت الهام ! به کی دل دادی ؟ با کی وقتتو گذروندی ؟ تو چه مجلس گناهی پا گذاشتی ؟! خدایا !
گوشیم زنگ خورد پارسا بود ... رد تماس زدم . میخواستم خاموش کنم ولی گفتم شاید حسام زنگ بزنه . البته اگه
این پارسای احمق میذاشت . پشت سر هم زنگ میزد و من رد میکردم !
بلند شدم و کنار پنجره وایستادم ... ماشین حسام با سرعت وارد کوچه شد . انگار با دیدنش قلبم آروم شد
رفتم پایین ... داشت پیاده میشد که گفتم :
_پیاده نشو حسام بریم
همین که نشستم و در رو بستم چشمم افتاد به پارسا که کنار ماشینش وایستاده بود و داشت با گوشی حرف میزد ...
به حسام نگاه کردم و گفتم :
_پس چرا نمیری ؟؟
وای ! داشت به پارسا نگاه میکرد ... حتما ماشینو شناخته !
_حسام اگه نمیری پیاده شم !
پاش رو گذاشت روی گاز و بی حرف با سرعت راه افتاد ... نفهمیدم که پارسا دیدم یا نه ! یعنی دیگه برام مهم نبود ..
گوشیم رو خاموش کردم و انداختمش توی کیفم ...
_نمیخوای بگی چی شده الهام ؟ هنوز نیم ساعتم نگذشته که رسوندمت اینجا
باید یه چیزی میگفتم که شک نکنه ... یکم فکرمو متمرکز کردم و یهو گفتم :
_راستش ... نمیدونستم که ...
_ که چی؟
_میشه بین خودمون بمونه ؟؟
_حرفتو بزن
_خوب ... من فکر نمیکردم که ...که ... جشنشون مختلط بود ... من بخدا همون اول که فهمیدم حتی نتونستم به
دوستم تبریک بگم ... کادوش رو گذاشتم و به تو زنگ زدم ...
دیگه ادامه ندادم ... نفس عمیقی کشید و دست مشت شده اش رو کوبید روی فرمون ... وای اگه مامان بفهمه که
آبروم پیش حسام رفته زنده ام نمیذاره !
_ همین ؟
تپش قلبم دوباره رفت بالا ! نکنه قضیه پارسا رو هم فهمیده باشه ! با ترس گقتم :
_خوب آره ! مگه این چیز کمی بود ؟
با شک بهم نگاهی کرد و گفت :
_نه چیز کمی نبود !!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#یک_حبه_قند #حدیث_عشق❤ . . . 💛پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله):💛 . . زن بگیرید؛ . زیرا که ازدواج💍 ک
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
#عفافگرایی
✳️نرم افزارِ آموزشی #دختران_بهشتی، هدیه ای ارزشمند به مناسبت هفته #عفاف_و_حجاب به #دختران
🔷نرم افزار آموزشي دختران بهشتي برنامه اي آموزش محور جهت ترويج مفهوم #حجاب از سنين پايه است كه سعی شده است اصول #روانشناختی آموزش به کودک در آن رعایت شود.
🔷محور اصلي اين نرم افزار، علاوه بر آموزش آسان و مبتني بر تشويقِ مفاهيمي نظير #محرم و #نامحرم و #پوشش در برابر نامحرم، بصورت مصداقي همراه با مثال و بازي، تصوير سازي مثبت ذهني از حجاب در ذهن و فكر كودك طي كار با بخش هاي مختلف نرم افزار از رنگ آميزي گرفته تا پازل و بازي و داستان و... مي باشد.
🔷يكي ديگر از مهمترين امتيازات اين نرم افزار، صداگذاري بخش هاي مختلف برنامه توسط كودكان 3 و 7 و 9 ساله است. اين موضوع باعث مي شود كه كودك حين كار با اين نرم افزار ارتباط عميق تري با بخش هاي مختلف خصوصاً قسمت آموزش و داستان، برقرار نموده و ميزان اثربخشي آموزش حجاب افزايش يابد.
🔷از ديگر امتيازات اين برنامه آن است كه آموزش ها در بستري كاملاً تعاملي با كودك و مبتني بر تشويق صورت مي پذيرد. اين روش، اثربخشي آموزش را چند برابر مي نمايد.
💢این نرم افزار برای ترویج و تفهیم مفهوم حجاب در سنین پایین است و سعی دارد در عین #سادگی و #جذابیت، نکات ارزشمندی را به #کودکان آموزش دهد.
📲دانلود از کافه بازار👇
https://cafebazaar.ir/app/com.allbaloo.kids.HijabGirls
❣ @Mattla_eshgh