eitaa logo
موعود(عج)12
2.8هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیان نکاتی ارزشمند پیرامون امام زمان سلام الله علیه از لسان صاحب سر حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه مرحوم قدرت الله رضوان الله تعالی علیه مجدد بنای مسجد مقدس جمکران به دستور خود حضرت 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
سلام الله علیه حاج قدرت الله رضوان الله علیه صاحب سر حضرت بقیه الله ارواحنا فداه نقل می کند: 🔻یکی از بندگان صالح خدا و شیعیان و مخلصان حضرت مهدی ارواحنا فداه، چندی پیش محضر امام زمان مشرف شده بود و نقل می کرد: به حدی امام زمان را ناراحت دیدم که همین طور از چشمان شان اشک جاری بود و از شیعیان و دوستانشان گله مند بودند که: "چرا این قدر در حق ما جفا و کوتاهی میکنند و برای ما دعا نمیکنند؟ در صورتی که اگر شیعیان و محبّان با اخلاص ما، دعا و استغاثه کرده و از خدا طلب فرج کنند، خدا به آنها فرج داده و از این گرفتاری روز افزون دنیا آن ها را نجات می دهد؛ ولی افسوس که این ها در دعا کردن کوتاهی می کنند" 📚راه وصال؛ ص۱۳۴ 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🍃ملاقات با امام زمان🍃🌸 سفارش امام زمان سلام الله علیه درباره به مرحوم از ماست! قسمت اول مرحوم در مشهد، مشغول دروس طلبگی بود و در طول این مدت، مخارجشان را پدرشان تامین مي‌نمود؛ زیرا ایشان از وجوهات و سهم امام استفاده نمي‌کرد. سال آخر هم، پدرشان از ایشان خواسته بود که به تهران بازگردد و در برابر اصرار مرحوم گفته بود، دیگر پولی برایت نخواهم فرستاد! خود آن مرحوم مي‌گويد: همزمان با این ماجرا، برف شدیدی آمده بود که راه‌ها را بسته بود. پولم تمام شد. بعد از مدتی نسیه گرفتن از بقال و نانوای محل، روزی هر دو مرا جواب کردند و گفتند تا حسابت را تسویه نکنی دیگر به تو چیزی نمي‌دهیم. خیلی خجالت‌زده شدم و برگشتم. به حرم رفتم و پس از زیارت، به حضرت عرض حال نمودم. شب را گرسنه خوابیدم. سحر یک لیوان آب نوشیدم و قصد روزه کردم. در طول روز به اتمام امور روزمره پرداختم تا افطار که باز هم با یک لیوان آب افطار کردم و سحر روز بعد هم باز همین ماجرا تکرار شد. روز دوم و سوم به همین منوال گذشت تا اینکه به زحمت به حرم رفتم. بعد از نماز به حضرت استغاثه کردم که ما مهمان شماییم در این شرایط، خودتان مرحمتی کنید. چنان ضعفی بر بدنم مستولی شده بود که نمي‌توانستم از پله‌ها بالا بروم و خودم را روی پله‌ها کشیدم. در آن سرمای شدید، برای گرم کردن خودم زغال هم نداشتم و در حجره، لای عبای نایینی که داشتم، روی تخت دراز کشیدم و لحاف را روی خودم انداختم. با این حال همچنان سردم بود. سعی کردم با ذکر و توجه، بدن را گرم کنم تا سرما در من اثر نکند. بعد از آن نفهمیدم که خوابم برد یا نه فقط ناگهان به خودم آمدم دیدم در حجره را مي‌زنند. پرسیدم: کیستی؟ گفت: مهمان. با خودم گفتم در این شرایط که هیچ در بساط ندارم اما نیرویی در خودم احساس کردم و گفتم: بفرمایید، مهمان حبیب خداست. دیدم در باز شد. از درگاه حجره که به داخل آمدند، چراغ را روشن کردند. به داخل آمدند. دیدم سید بزرگوار نورانی است که متوجه شدم سلام الله علیه هستند! سید دیگری هم همراه ایشان بود. حضرت فرمودند: «ما میهمان شما مي‌شویم به شرطی که غذا را خودمان بیاوریم». عرض کردم: هر طور امر بفرمایید. حضرت به همراهشان فرمودند: «شما بروید غذا تهیه کنید و بیاورید». بعد به من فرمودند: «شما هم چای را درست کن» امتثال کردم و به صندوق‌خانه حجره رفتم. با خودم گفتم من که هیچ ندارم. در صندوقخانه دو گونی زغال مازندرانی دیدم و آتش را روشن کردم. در نهایت تعجب دیدم چای و قند هم روی طاقچه هست! چای را به خدمت حضرت آوردم. ایشان مطالب بسیاری فرمودند. آن سید هم غذا را آوردند. درون سینی، نان و کباب و خرما بود. حضرت فرمودند شما اول چند دانه خرما بخور. آن خرما...... .
🌸🍃ملاقات با امام زمان🍃🌸 سفارش امام زمان سلام الله علیه درباره به مرحوم 🔹مرحوم : قسمت دوم آن خرما طعمی کاملاً متفاوت با خرماهایی که خورده بودم، داشت. کباب هم خیلی مطبوع بود. مقداری اضافه آمد. سفره را که جمع کردم، حضرت فرمودند: 🔹🔸 «از این نان و خرما و کباب به کسی ندهید. این مخصوص به خود شماست. فقط فردا، مي‌آید، یک لقمه از این غذا به او بدهید. او از »!!!🔹🔸 گفتم چشم حضرت سلام الله علیه مطالب دیگری را درباره خودم و مسائل اجتماعی فرمودند؛ از جمله اینکه فرمودند: «دیگر در مشهد نمان و بعد از مساعد شدن هوا به تهران برو و مدارس اسلامی باز کن و به تعلیم و تربیت دانش‌آموزان بپرداز» و فرمودند: «شما چرا در این گرفتاری و بی‌پولی از نماز جناب غافل بودید که نماز جناب جعفر، کبریت احمر است و اکسیر اعظم». هر چه عنایت خاص، فضائل و کمالات انسانی ایشان داشت با عنایت حضرت، در همان شب کامل شد. خودشان گفتند: حضرت و همراهشان مشغول نماز شب شدند. دم رفتن، مشتی پول خورد در دو دستم ریختند و فرمودند: «اینها را بگیر و نگاهشان نکن و نشمار. آنها را زیر پوست تخت بریز و هر وقت لازم داشتی بردار و استفاده کن». از در که بیرون رفتند دیگر آنها را ندیدم. دقایقی بعد صدای مناجات حرم و سپس صداي اذان آمد. نماز را خواندم. صبح، در حجره را زدند. دیدم شیخ با منزلت و بزرگواری آمده‌اند. گفت: من هستم! بعد از مصافحه و معانقه، تمجید کردند و گفتند: خوشا به حالت، دیشب مورد عنایت خاصّ آقا قرار گرفته‌اید، آن حوالة ما را بدهید!!! سفره را آوردم و ایشان لقمه‌ای تناول نمود و گفت: از آن پول‌ها هم سکه‌ای به من بدهید!!! ایشان به ازای آن، بیست تومان به من داد که پول خیلی زیادی بود. چند ماهی که در مشهد بودم محضرشان را درک کردم تا اینکه در همان ایام رحلت نمود. والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا