#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_چهارم
حاج مهدوی پرسید:شما دوست خانوم بخشی نیستی؟؟
من از شرم آبروم بجای جواب دوباره گریه از سر گرفتم. او با یک الله اکبر از جا بلند شد و گفت:اینجا چیکار میکنید؟
وقتی دید همچنان بجای جواب سوالش هق هقم بیشتر میشه گفت:استغفرالله..بلند شید..بلند شید از روی زمین.صورت خوشی نداره.پاهام درد میکرد.به سختی بلند شدم و سرم رو پایین انداختم.او از جیبش یک دستمال گل دوزی شده ی تمیز درآورد و مقابلم گرفت:صورتتون خونیه!
دستمال رو گرفتم و اون رو بوییدم.حیف این دستمال بود که کثیفش کنم.جوری که متوجه نشه گذاشتمش تو کیفم.
و از داخل کیفم دستمال درآوردم و صورتم رو پاک کردم.ولی لخته های خون در صورتم خشک شده بود.
حاج مهدوی آهی کشید و با همون ژست همیشگی پرسید: میخواین ببرمتون درمانگاه؟
با لبخندی تلخ گفتم:هنوز هزینه ی درمانگاه جنوب رو باهاتون تسفیه نکردم.
او نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت وسرش رو تکون داد.
شرمنده بودم شرمنده تر شدم.!
او یک قدم جلو اومد و گفت:
_اینجا این وقت شب کجا میرفتید؟ یادمه گفته بودید پیروزی زندگی میکنید.
سکوت کردم.حتی روی نگاه کردن به او را نداشتم.
او آهی کشید و در حالیکه میرفت گفت:زیاد اینحا نایستید.برای بانویی مثل شما این وقت شب خیلی خطرناکه..
با وحشت و اضطراب گفتم:حاج آقا..
برگشت نگاهم کرد.گفتم من گم شدم.میشه باهاتون تا یه جایی بیام..قول میدم ازتون فاصله بگیرم...
اجازه نداد جملمو تموم کنم.اخم دلنشینی کرد و گفت:همراه من بیاین.
پشت سرش راه افتادم.اشکم بند نمی اومد.خیلی زود رسیدیم به خیابون اصلی.
میان راه توقف کرد وبه طرفم برگشت.رو به زمین گفت:مطمئنید که احتیاجی به درمانگاه ندارید؟
وقتی دید ساکتم به سرعت به سمت ماشینش رفت. من همونجا ایستاده بودم که صدا زد:تشریف نمیارید؟؟
با دودلی و اضطراب سمتش رفتم.با خودم فکر کردم چطور ماشینش رو در این محل خطرناک و بی درو پیکر پارک کرده!؟ نمیترسید که کسی ماشینش رو ببره؟! یا قطعاتش رو بدزده؟ او در عقب را باز کرد و با حالتی عصبی اما محترمانه گفت:بفرمایید لطفا.بنده میرسونمتون.
سوار شدم.بینیم به شدت درد میکرد و چانه ام میسوخت.هیچ حس خوبی نسبت به صورتم نداشتم.از داخل کیفم آینه ی کوچک جیبیم رو درآوردم و با دیدن صورتم ناخوداگاه گفتم:وااای! !
او در حالیکه کمربندش رو می بست با لحنی سرد پرسید:اتفاقی افتاده؟
من با دو دلی و شرمندگی گفتم:
__ ببخشید شما داخل ماشینتون آب دارید؟
او با دقت به اطراف ماشینش نگاه کرد و بی آنکه سرش رو به طرفم برگردونه گفت:دارم ولی گمونم گرم باشه.تو مسیر براتون خنکش رو میخرم
با عجله گفتم:نه نه برای خوردن نمیخوام.میخواستم صورتم رو بشورم.
او بطری آب رو به سمتم تعارف کرد.در ماشین رو باز کردم و دستمالم رو آغشته به آب کردم و صورتم رو شستم.دستم رو نزدیک بینی ام نمیتونستم ببرم چون خیلی درد میکرد.بی اختیار گفتم اگه بینیم شکسته باشه چی؟
او با صدایی نجوا مانند در حالیکه متفکرانه به خیابون نگاه میکرد گفت:اول میریم درمانگاه.
گفتم:نه نمیخوام دوباره شما رو تو زحمت بندازم.خودم فردا میرم.
او بی آنکه جوابم رو بده ماشین رو روشن کرد.در عقب رو بستم و ناراحت از برخورد سرد او سکوت کردم.
دقایقی بعد مقابل یک درمانگاه توقف کرد.
گفتم:حاج آقا من که گفتم درمونگاه نمیام!
او در حالیکه کمربندش رو باز میکرد و از ماشین پیاده میشد گفت:رفتنش ضرری نداره.در عوض خیالتون راحت میشه.
به ناچار پیاده شدم ولی در رو نبستم.
پول زیادی همراهم نبود.
با اصرار گفتم:حاج آقا لطفا سوار شید من خوبم!
او نگاهی گذرا به من کرد و با حالتی عصبی گفت:نگران نباشید! نمیزارم زیر دینم بمونید!
انگار هنوز بابت رفتار اون روزم ناراحت بود.چون رفتار اون روزم روبه رخم میکشید.با دلخوری جواب دادم:بحث این حرفها نیست.باور کنید حوصله ی درمونگاه رو ندارم. دلم میخواد زودتر برم خونه.خواهش میکنم درکم کنید.
او سکوت معنا داری کرد!!
تمام حواسم به او بود.حرکاتش شبیه کسانی بود که خیلی به خودشون فشار می آوردند چیزی بگن ولی نمیتونستند.من حدس میزدم چی تو ذهنشه.هرچه باشد او منو با اون سرو شکل خونی تو کوچه پس کوچه های اون محله ی ترسناک دیده بود و قطعا فکرهای خوبی نمیکرد.باید چی کار میکردم؟ کاش ازم میپرسید؟! خب اون وقت من چه جوابی داشتم بهش بدم؟! بگم دنبال تو بودم که اون مرتیکه خفتم کرد؟!
بعد نمیگه تو غلط کردی دنبالم راه افتادی؟
او در سکوت و خودخوری به نقطه ای از آسمان خیره شده بود.دلم میلرزید..
ناگهان بی مقدمه گفت:
-چرا منو تعقیب میکنید؟
ادامه دارد...
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203683.mp3
185.8K
💠ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
💠دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#راه مهدوی
⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟
✔ جواب:
امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند:
💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... :
✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند:
✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود.
📚 منبع:
کتاب ملاقات با امام زمان ص 286
💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:
💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است:
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ
اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ
اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ
اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ
اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ
اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ
إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
✳ 2-دعای افتتاح:
✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند:
💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند
📚 منبع:
صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸
💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم.
💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید.
🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج🍃
هدایت شده از موعود(عج)
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
💀مدعیان دروغین💀
✅به چه دلیل باید مدعیان مهدویت را شناخت؟
✳️بررسی احوال این افراد عمدتا شیاد چه ثمره و فایده ای برای ک سی که در باب شناخت مهدی موعود می کوشد به دنبال دارد؟ آیا بهتر نیست با طرد اینگونه افراد و نپرداختن به آنها ایشان را به زباله دان تاریخ روانه نمود و وقت خویش را به امری دیگری اختصاص داد؟
✅حق این است که بحث در خصوص احوال این جماعت و شناختن ایشان خالی از لطف نیست بلکه اهمیتی بس فراوان دارد به همین روی قبل از ورود به تبیینِ گزارشِ مختصری از این افراد، لازم است تا دلایل اهمیت بحث از ایشان را مطرح نمائیم.
✅به هر روی سر اهمیت این بحث در اموری نهفته است که به برخی از آنها اشاره می شود:
✳️شناخت دقیق تر اصول مهدویت
شکی نیست که شناخت امام زمان بر هر شیعه ای لازم و ضروری است تا جائی که در اعتقاد شیعه و بلکه مسلمین، به حکم احادیث فراوانی که در این باب وجود دارد؛
مرگ بدون شناخت امام زمان(عج) برابر با مرگ جاهلیت شمرده شده است.
(ر.ک: اصول کافی، ج ۱، ص ۳۷۷ و … )
✳️حال آیا بدون شناخت این مدعیان دروغین می توان شناخت دقیقی از مهدی حقیقی فراهم نمود؟
✅پاسخ منفی است و همانطور که «طلا شناس» تبحر خاصی در شناخت فلزات بدلی دارد «مهدی شناس» نیز نگاه نافذی در کنار نهادن مهدیان تقلبی داشته و دقتی مثال زدنی در شناخت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد
.
✳️به راستی افراد بسیاری بوده اند که به جهت نشناختن این جماعت و شگرد آنان در فریب مردم، فریب آنها را خورده اند و فلزی ناچیز و بی بها را به جای طلای ناب بی قیمتی قرار داده و از این طریق خود را در وادی «مرگ جاهلیت» داخل نموده اند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#استاد فاطمی نیا
✅پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای تعریف میکرد:
✅«به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه میگویی؟
میگفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!» الان در زمان ما هیئتیها، مسجدیها و مقدسها آبرو میبرند.
✅عزیز من اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟
دقت کنید که بعضیها با زبانشان میروند جهنم.
✅روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب میخورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مؤمن مقدس را میآورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت مینشینند آبرو میبرند.
✅امیرالمؤمنین به حارث همدانی میفرماید:
اگر هر چه را که میشنوی بگویی؛ دروغ گو هستی.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸🍀🌸
🍀🌸🍀
#تزکیه نفس خود سازی
✅ وظایف منتظران
⬅️دو وظیفه از وظایف منتظران یعنی «اصلاح نفس» و «اصلاح جامعه» از نظر گذرانده شدند اینک به تبیین سومین وظیفه منتظران حقیقی می پردازیم.
⬅️سومین وظیفه منتظران، «شناخت منتظَر» و امام زمان عجل الله تعالی فرجه است؛ روزی امام حسین علیه السلام بر اصحاب خود وارد شدند، بعد از حمد خدا و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ای مردم! خداوند بندگان را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند، زمانی که او را شناختند، او را پرستش کنند و هنگامی که او را پرستش کردند، با عبادت و پرستش او از بندگی غیر او بی نیاز گردند. مردی عرض کرد: ای پسر پیامبر! پدر و مادرم فدای شما باد، معرفت خداوند چیست؟ فرمود:
شناخت اهل هر زمانی نسبت به امامشان، امامی که طاعت او بر آنان واجب است.» (بحارالانوار، ج ۵، ص ۳۱۲)
✅آری بدون شناخت حقیقی امام زمان، شناخت خداوند متعال نیز ممکن نیست و نتیجه این جهل خارج شدن از سعادت حقیقی است به همین روی بر منتظران حقیقی لازم است امام منتظَر خویش را بشناسند و به عظمت و جایگاه او در نظام هستی واقف باشند.
چرا که تنها به واسطه این شناخت است که سایر اوصاف منتظِر حقیقی در ما شکل می گیرد و الا اگر نسبت به مقام امام جاهل باشیم نه تنها منتظِر او نیستیم بلکه باید خویش را در حلقه مردمان عهد جاهلیت جای دهیم! به همین روی در روایت صحیح از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وارد شده است:
✳️«من مات ولم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه، هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.»✳️
(بحار الانوار، ج ۸، ص ۳۶۸)
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#یونس_ندامت
🎬قسمت اول:
✅میدانید توبهی انسان وقتی به درد میخورد که بوسیلهی عذاب یا غیر عذاب از دنیا نرفته باشد، و تا از دنیا نرفته است میتواند به طرف خدا بیاید و توبه کند.
ولی این یک معجزه بود که روبیل، مومن این قوم، بماند و آنها را نصیحت کند و وادار کند که بیایند به طرف خدا و توبهشان به درد بخورد؛ (چون) عذاب تا بالای سرشان آمد.
✳️حتی قبل از عذاب، هشدار و مقدمهی عذاب آمد، مقدمه این بود که یک باد عجیب و غریبی آمد، همهی منطقهی عذاب را گرفت و همه آن را دیدند، ولی هنوز آن عذاب اصلی که باید میآمد تا اینها را از بین ببرد نیامده بود، و اینها تقریبا صدهزار نفر جمعیت بودند، حتی تعداد جمعیت بیشتری هم گفتهاند به حرف آن مؤمن گوش دادند، و توبه کردند و آمدند
حیوانات را از بچههایشان، و همین طور مادران را از بچههایشان جدا کردند و همه به سروصدا و ناله درآمدند تا اینکه خداوند به ملائکه و اسرافیل دستور داد عذاب را بردارند و آنها هم عذاب را بردند به سمت کوهها و اینگونه الحمدالله این قوم سالم ماندند.
✅در مورد خود حضرت یونس آمده؛ وقتی یونس بن متی (ع) پیغمبر این قوم شد عمرش سی سال بود که از طرف خدا مامور شد ولی در میان پیغمبران او را حدت میگرفت یعنی از بین بقیهی پیغمبران، او گاهی عصبی میشد، و خیلی صبرش کم بود و مدارایش با مردم کم بود. بر خلاف پیغمبر اسلام (ص) که خودش فرمود:
هیچ پیغمبری مثل من (اذیت) قومش را تحمل نکرد. پیغمبر اسلام این همه اذیت تحمل کرد ولی قومش را یک نفرین نکرد.
ابوجهل شکمبهی شتر را در حال سجود روی سر پیغمبر میاندازد، یک همچنین رفتارها و اذیتها پیامبر اسلام را میکردند،
پیشانیاش را شکستند و… .ولی (ایشان) نیامد مثل حضرت یونس برای قومش طلب عذاب کند یا نفرین کند. لذا رفتن به شکم ماهی برای حضرت یونس یک تنبیه بود.
✅نکته مهم دیگر که می توان از داستان حضرت یونس برداشت کنیم؛ اینکه چقدر خداوند ارحم الرحمین است.
از مهربانی مادر به فرزندش، خداوند مهربانتر است. این از مهربانی خدا بود که دستور داد عذاب بر طرف شود تا اینها معذب نشوند. ما یک همچنین خدایی داریم. ما چقدر دربارهی مهربانی خدا فکر کردهایم؟؟؟
🍃فاستجبنا له؛ اجابت کردیم.
این هم مهربانی خدا را نشان میدهد .🍃
✳️درست است که پیغمبرش را تنبیه کرد ولی باز پیغمبرش را از شکم ماهی بیرون آورد و قومش را هم از عذاب نجات داد.
در مورد بازگشت حضرت یونس به سوی قومش.
📙 از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
"رجع یونس الی قومه فاخبرهم ان الله اوحی الیه انه منزل العذاب علیکم یوم الاربعا فی شوال فی وسط الشهر بعد طلوع الشمس".
البته این رجوع یونس به قومش زمانی است که با طلموخا، وقتی از قومش دور شدند خداوند فرمود: "برو به اینها خبر بده که روز چهارشنبه پانزدهم ماه شوال بعد از طلوع آفتاب این عذاب خواهد آمد."
ولی تکذیب کردند چون ایمان نیاورده بودند و حضرت را از آن✳️ قریه بیرون کردند.
وقتی حضرت یونس به روبیل گفته بودند که یک همچنین عذابی هست،
روبیل گفت:
با ما همینجا باش اینها هدایت میشوند. ولی یونس گوش نداد و با طلمیخا بیرون رفت.
عذاب که رفع شد هم طلمیخا و هم یونس (ع) گفتند که ما چگونه برگردیم؟
✳️چون ما گفته بودیم عذاب میآید و از خدا مطالبهی آن را داشتیم ولی حرف روبیل پیش رفته بود.
(روبیل) به آنها (قوم یونس) گفته بود از خداوند بخواهید و آنها هم خواستند و خدا هم صداقت آنها را دید. رفعوا الی السماء رؤسهم؛ یعنی سرهایشان را بلند کردند به سوی آسمان، البته این وقتی بود که طوفان زرد رنگی را که از طرف مشرق آمده بود اینها کاملا احساس کردند و استغفار کردند.
ادامه دارد........
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸
#یونس_ندامت
🎬قسمت دوم:
✳️حال ما از این داستان میخواهیم پند بگیریم.
که ما هم اگر به سوی خدا برویم، مخصوصا در این چله به سوی خدا برویم و همان تضرع و زاری که خود حضرت یونس کرد؛ به همان ترتیب گریه کنیم و به سوی خدا، خدا هم نظر میکند و میبخشد ما را و میبرد پیش خودش که ان شاءالله از عارفان بالله خواهیم شد.
✅این داستان یک شاهد زنده هست که قوم یونس با آن همه کفرشان و با اینکه پیغمبرشان را از خودشان راندند ولی خدا به آنها رحم کرد، آن وقت میشود به ما رحم نکند؟؟؟
◀️نکتهی دیگر اینکه بعضی اذکار مثل "لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ" نتیجهاش گفته نشده، اما بعضی اذکار و آیات هست که پشت سرشان
(نتیجهاش را هم گفته). مثلا؛
🍃 "حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَهٍ مِّنَ اللهِ وَفَضْلٍ لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ"، که وقتی "حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ"🍃
را میگویند، خدا هم اینها را در دریایی از نعمت میاندازد و سوء و گرفتاری را از آنها برطرف میکند.
و یا
🍃"افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد"🍃
که دنبالهاش میآید
🍃فوقاه الله سیئات ما مکروا🍃
اگر این آیه را کسی بگوید خدا او را از مکر دشمن حفظ میکند.
و ذکر شریف؛
🍃"لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین"🍃
در ادامه دارد
🍃 "فستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین"🍃
او را از هم و غم نجات میدهیم و همهی مومنین را اینگونه نجات میدهیم.
بنابراین اینگونه ذکرها که دنبالهاش هم هست، اینها را باید ذاکر توجه کند که ذکر که میگوید، اگر صدق وصفا باشد حتما یک نتیجه و اثری خواهد گذاشت چون خدا وعده داده است و میفرماید:"فاستجبنا له".
نکتهای دیگر که لازم است اینکه در این چلّهی منسوب به مرحوم بیدآبادی چون بدون عدد و زمان و مکان است ما نباید مسامحه کاری کنیم و حالا هر چه قدر شد بگوییم. نه! اصل و مبانی این چله این است که ما بیشتر بگوییم.
اگر میبینید مسامحه کاری میکنید، ما میگوییم بنشینید در چند وعدهی سحر و صبح و عصر و… در هر بار ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ تا بگویید در روز لااقل ۱۵۰۰ تا باید بشود. حتی در رخت خواب، در راه رفتن و نشستن و همهی حالات. در هر حالی باید بگوییم؛ مخصوصا که ما اربعینیات دیگری هم داریم و اینها هم به همین حالت است و اگر آنها را هم توجه نکنیم و نگوییم، هیچ اثری برای خودمان نخواهیم دید.
اگر ما ملتزم شویم و خود را متعهد به این ذکر بدانیم، میتوانیم از فواید این ذکر برخوردار شویم.
❌لطفا کانال موعود(عج)12 را به دوستان خود
معرفی کنید.❌
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸
#معجزات_علی(ع)
✳️فاتح خیبر
✅ بارزترین نمونه ای که می تواند قدرت بدنی فوق بشری حضرت علی علیه السلام را معرفی نماید، ماجرای فتح قلعه خیبر است. قلعه خیبر که متعلق به یهودیان بود، مدتی در محاصره قوای اسلام قرار داشت، اما هیچ سرداری نمی توانست آن را فتح کند. این قلعه و خندقی که در اطراف آن حفر شده بود، توسط تیراندازان حرفه ای فراوان و دلیرانی کم نظیر، چون مرحب و برادرش حارث، حفاظفت می شد. چندین سردار مسلمان به همراهی چندین هزار جنگجو، در چند مرحله تلاش کردند تا دروازه خیبر را بگشایند، ولی هیچ کدام موفق نشدند از سدّ قهرمانان و جنگجویان یهود بگذرند، و همه آن ها با به جای گذاشتن تعدادی تلفات باز گشتند.
این امر باعث شد روحیه مسلمانان تا حدودی تضعیف شود. تا این که پیامبر اکرم علیه السلام ماموریت فتح خیبر را به سردار همیشه پیروز اسلام، شیرخدا، علی مرتضی محوّل فرمود.
روزی های قبل، علی علیه السلام از جنگ معاف بود، زیرا به مشیّت الهی به درد چشم مبتلا شده بود. پیامبر گرامی علیه السلام با یک معجزه و از طریق مالیدن آب دهان، درد چشم آن حضرت را شفا بخشید. علی علیه السلام با سرعت به سوی خیبر حرکت کرد و آن چنان سریع اسب می راند که همراهان وی از او خواستند کمی آهسته تر براند.
وقتی به نزدیکی قلعه خیبر رسید، پرچم اسلام را به روی زمین نصب کرد. در این هنگام دروازه قلعه خیبر که از جنس سنگ بود، باز شد و گروهی از پهلوانان و جنگجویان خیبری، جهت مقابله با سپاه اسلام از آن خارج شدند. اولین کسی که به میدان آمده و دو نفر از مسلمانان را به شهادت رساند، "حارث" برادر مرحب خیبری بود.
او آن چنان هیبت، قدرت و شجاعتی داشت که وقتی پا به میدان گذاشت، سربازان مسلمانی که پشت سر حضرت علی علیه السلام ایستاده بودند، از ترس چند قدم به عقب برگشتند. تنها علی علیه السلام بود که همچون کوه، استوار ایستاده بود و چند لحظه بعد با حارث درگیر شد، اما این درگیری چند ثانیه بیش تر به طول نینجامید، و پس از آن، پیکر بی جان حارث بر زمین نقش بست.
وقتی مرحب (شجاع ترین و نیرومندترین سردار یهود) این صحنه را دید، خشگمین شده و با شتاب خود را به وسط میدان رسانید، تا انتقام برادر خود را بگیرد. او دارای لباس و ادوات جنگی مخصوصی بود که دیگران از پوشیدن و به کار بردن آن ها عاجز بودند. دو زره یمانی بر تن نموده و کلاهی که از سنگ مخصوصی تراشیده شده بود بر سر داشت. روی این کلاه سنگی نیز یک کلاه خود قرار داشت و نیزه اش سه من وزن داشت. آن گاه به رسم قهرمانان عرب- جهت معرفی خود و تضعیف روحیه حریف- اشعاری به عنوان رجز خواند که قسمتی از آن اشعار را در این جا می آوریم:
قَد عَلَمت خَیبَرُ اِنّی مَرحَب شاکِی السّلِاح بَطَلُ مُجَرَّبُ
اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّی اَغلَبُ وَ القَرنُ عِندی بِالِدّماء مُخَضَّبُ
در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم، قهرمانی کار آزموده و مجهز به سلاح.
اگر روزگار پیروز است، من نیز پیروزم. قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبه رو می شوند، با خون خویشتن رنگین می گردند.
@Mawud12
حضرت علی علیه السلام نیز در برابر او رجزی سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را چنین به رخ دشمن کشید:
اَنَا الّذی سمّتنی امّی حیدره ضرعام آجام ولیث قسوره
عبل الذّراعین غلیظ القصره کلیث غابات کریه المنظره
من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم.
بازوان قوی و گردن نیرومند دارم، در میدان نبرد، همانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم.
آن گاه دو قهرمان به سوی یکدیگر هجوم برده و با هم در آویختند. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که شیر خدا با ذوالفقار خویش ضربتی بی نظیر حواله سر دشمن نمود. مرحب، سپر بر سر کشید، اما سپر آهنین به دو نیم شد. شمشیر به کلاه آهنی رسیده، آن را نیز شکافت. کلاه سنگی نیز در هم شکسته و برق شمشیر آن حضرت از بین پاهای دشمن جستن نموده و مرحب به دونیم شد.
این ضربت، آن چنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به قرار گذاشته، به دژ پناهده شدند، و عده ای که فرار نکردند، تن به تن با علی علیه السلام جنگیده و همگی کشته شدند.
اسامی گروهی از دلاوران یهود که پس از کشته شدن مرحب با حضرت علی علیه السلام جنگیده و به دست آن حضرت به درک و اصل شدند، به این شرح است:
داوود بن قابوس، ربیع بن ابی الحقیق، ابوالبائت، مرة بن مروان، یاسر خیبری و ضجیح خیبری.
البته قبل از این شش نفر نامی،هفت نفر دیگر نیز از دم تیغ آن حضرت گذشته بودند، و پس از این ها نیز تعداد زیادی از یهودان را از پای در آورد.
همچنان آنان را تعقیب نمود تا به نزدیکی
در خیبر رسید.
در این هنگام، یکی از پهلوانان یهود، ضربتی به دست چپ آن حضرت وارد ساخت که در اثر آن، سپر از دست آن حضرت افتاد و یکی از یهودان نیز دلیری نموده،سپر را برداشت و به داخل دژ گریخت.
گروه دیگری از یهودان نیز پشت سر او چون رویهانی که از جلو شیر بگریزند،
فرار کرده،
به داخل خیبر پناه برده و به سرعت در آن را بستند، اما چند تن از حمله نمودند. در این هنگام، شیر خدا پنجه در حلقه در خیبر انداخته و با یکی دو لرزش، آن را از دیوارکنده و به عنوان سپر مورد استفاده قرار داد.
آن گاه یک طرف در را روی یک سوی خندق قرار داد و چون طول دراز عرض خندق کم تر بود، سر دیگر آن را به روی دست گرفت و امر فرموده، 1800 نفر جنگجوی مسلمان از روی آن عبور کرده و به خیبر داخل شوند.
اندازه این در که از جنس سنگ سخت بود، چهار ذرع در پنج وجب و به ضخامت چهار انگشت بود، که حضرت آن را با دست چپ کنده و سپر قرار داده بود و در پایان، آن را چهل زراع به پشت سر خود پرتاب نمود. این در، آن قدر سنگین بود که پس از پایان جنگ هفت، هشت، چهل، پنجاه و حتی هفتاد مرد جنگی سعی کردند آن را از این رو به آن رو کنند، ولی موفق نشدند. وقتی که از آن حضرت سوال می شود:
"هنگامی که از این در به عنوان سپر استفاده کردی، چقدر سنگینی احساس نمودی؟"
پاسخ می دهد:
"به همان انداره که از سپر خودم احساس سنگینی می کردم"؛ اما باید دانست، این در با قدرت بشری کنده نشده، بلکه قدرت الهی در بازوان حضرت علی علیه السلام بود که این در را کند، همان گونه که خود آن حضرت فرمود:
"ما قلعتها بقوّة بشریّة ولکن قلعتها بقوّة الهیّة و نفس بلقاء ربّها مطمئنّة؛
من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم، بلکه در پرتو نیروی خدا داد و با ایمانی راسخ به روز باز پسین این کار را انجام دادم."
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅علت غیبت امام زمان
✳️آیتالله بهجت:
ما امتحان خود را درباره امامانی که حاضر بودند، پسدادهایم.
اگر امام زمان(عج) هم ظهور کند، معلوم است که با او چه خواهیم کرد؟! از سوء رفتار خود با امام اول تا یازدهم توبه نکردیم؛ آیا برای امام دوازدهم #توبه میکنیم؟!
📚در محضر بهجت، ج١، ص١٩٨
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#امامت_نبوت
🎬 قسمت سوم:
تفاوت حکومت حضرت سلیمان با امام زمان(عج)
بین این دو حکومت نقاط اشتراک و شباهتهای فراوانی وجود دارد. هردو حکومتی الهی و عدالت محورند که در رأس آن یک حجت الهی قرار دارد.
اما با توجه به روایات و از نظر تحقق خارجی، از جهاتی تفاوت دارند:
۱-گستره حکومت
حکومت حضرت داوود و سلیمان منطقهای بود.
امام باقر (ع) میفرمایند: «حضرت داوود و همین طور حضرت سلیمان بر منطقه شامات تا بلاد اصطخر (از فلسطین و لبنان تا ایران) حاکم بودند».
در حالی که حکومت امام زمان (عج) جهانی است و شرق و غرب عالم را دربر می گیرد. امام صادق (ع) می فرماید: «خداوند متعال بهدست او مشرق و مغرب عالم را خواهد گشود».
این تعبیر بیان کننده این نکته است که هیچ نقطه ای از زمین باقی نمی ماند مگر اینکه در سیطره و حکومت او قرار می گیرد.
در روایات آمده که چهار نفر، بر همه زمین حاکم شدند، از جمله حضرت سلیمان و داوود.
مراد از همه زمین، سرزمین های مسکونی شناخته شده آن زمان است؛
پس قطعاً نقاطی مثل قاره آمریکا،ژاپن و مانند آن رادربر نمی گرفته است. ولی درحکومت حضرت ولی عصر (عج) تمام کره زمین در حیطه حکومت ایشان قرار می گیرد.
۲-دستآورد و نتیجه
طبق وعده قطعیِ قرآن کریم و روایات فراوان، در حکومت جهانی امام مهدی (ع)تمام مظاهر شرک برچیده می شود
و توحید کامل بر سراسر جهان سایه خواهد افکند. تعبیر «… لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا»
و بیان امام صادق (ع) که میفرماید:
«در روی زمین هیچ بقعه و مکانی که غیر خداوند در آن عبادت شود باقی نمیماند،
مگر اینکه خداوند عزّوجلّ در آن عبادت می شود و دین، تماماً از آن خداوند خواهد شد.» تأکید این حقیقت است.
این وعده الهی است و محال است که وعده الهی تحقق نیابد (اِنَّ اللهَ لا یُخْلِفُ المِیعَادَ)
اما حاکمیت توحید با این کمیت و کیفیت، در حکومت حضرت داوود و سلیمان به چشم نمی خورد.
خداوند متعال درآیههای ۷۸ و ۷۹ سوره مائده می فرماید:
«کسانی که از بنیاسرائیل کافر شدند مورد لعن حضرت داوود و عیسی بن مریم قرار گرفتند؛ زیرا نافرمانی و تجاوز میکردند.
آنها از منکری که دیگران به جای می آوردند، نهی نمی کردند.»
مهمترین ابزار قدرت حضرت سلیمان (ع)، انگشتر او بود و براساس آنچه در روایات متعدد آمده،
هماکنون آن انگشتر نزد حضرت مهدی (ع) است.امام مهدی( ع) وارث تمام انبیا و اولیاست. عصا و سنگ حضرت موسی (ع)، پیراهن حضرت یوسف (ع)،
پرچم و سلاح رسول گرامی اسلام (ص) همگی نزد اوست.
فرشتگانی که برای یاری انبیا و اولیا آمده اند، جملگی هنگام ظهور، گرد حضرت جمع خواهند شد. همچنین حضرت عیسی( ع) برای یاری او نازل خواهد شد.
تمام این امور نشان میدهد، آنچه بناست در حکومت حضرت مهدی (ع) تحقق یابد، بینظیر خواهد بود.
از این رو، برای برچیدن تمام ظواهر شرک، همه راه کارهای عملی تدارک دیده شده است.
۳- سیره قضایی
قضاوت امام مهدی (ع) براساس واقع و با علم غیب خواهد بود،
ولی سیره قضایی حضرت داوود و سلیمان (ع) بر اساس بینه و قسم بود؛ تنها در مدت بسیار کوتاهی حضرت داوود( ع)براساس واقع قضاوت میکرد.]
۴- امور شگفتانگیز
نکته دیگر، امورشگفت انگیزی است که در حکومت حضرت مهدی(ع) اتفاق می افتد که مهم ترین آن رجعت است.
رجعت سابقه بسیار طولانی دارد (از جمله در میان بنی اسرائیل)، اما به آنچه در دوران ظهور صورت می گیرد، از نظر کیفیت و کمیت از زمان آدم( ع) تا آن زمان بی مانند است.
پانزده نفر از قوم موسی( ع) اصحاب کهف، یوشع وصی موسی(ع)، سلمان، ابودجانه انصاری، مقدادو مالک اشتر
ازجمله افرادی هستند که در زمان ظهور آن حضرت به دنیا باز می گردند.
به عبارت دیگر برای یاری آن حضرت، گل چینی از برگزیدگان همه امت ها رجعت می کنند. سردمداران کفر و ضلالت نیز برای مجازات برگردانده می شوند.
این نکات نشان می دهد، حکومت جهانی حضرت مهدی(ع) حکومتی بی نظیر و موعود همه امت هاست.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#تشرف
✳️در درسهای قبل اجمالا بیان نمودیم که ملاقات با امام زمان در عصر غیبت امری ناممکن نیست بلکه ممکن است برخی به چنین شرافتی واصل شوند..
حال ممکن است سوال شود آیا با این بیان افراد شیاد جری بر ادعای ملاقات با حضرت نمی شوند؟
آیا امکان ملاقات با ایشان فضای ادعاهای دروغینی را که هر روز نوعی از آنها را مشاهده می نمائیم مهیاتر نمی سازد؟
آیا از امکان رویت دم زدن خطر افزایش این ادعاهای کاذب را در پی ندارد؟
✅در مقام پاسخ باید توجه نمود که:
اولاً:
✳️مسأله رؤیت در عصر غیبت این طور نیست که به اختیار انسان باشد و هر گاه که اراده ملاقات کند برای او حاصل گردد، بلکه وابسته به یک سری شرایط و مصالح خاصّی است که اگر آماده شود حضرت مقدّمات ملاقات را فراهم میسازد. بنابراین اگر کسی مدّعی ملاقات دائمی است و این گونه خود را وانمود میکند که دائماً با حضرت ارتباط دارد و هر گاه که اراده کند میتواند خدمت حضرت برسد – همانطور که غالب مدعیان چنین ادعائی دارند – و بر این باور است که او واسطه بین مردم و ایشان است، چنین شیادی مطابق توقیعی که حضرت به علی بن محمّد سمری داشتهاند دروغگو و کذّاب است. و لذا باید او را تکذیب کرد.
ثانیا:
✅باید مدّعی ملاقات را امتحان و آزمایش کرد، آیا از حیث عمل به موازین اسلامی پایبند است؟ آیا هدفش ریا و جذب مردم و انحراف در جامعه نیست؟ آیا به صفات حمیده اخلاقی متصف است یا اینکه نه دارای رذائل اخلاقی است؟
و…؛ زیرا بدون شک ملاقات محدود با امام زمان در عصر غیبت تنها برای انسانهای شایسته و پاک که ملتزم به آداب شرع و اخلاق هستند روی می دهد.
عجیب است که بسیاری از مدیان دروغین نه پایبند به شرعند و نه پایبند به موازین اخلاقی اما با این همه عده ای ساده لوح دروغهای آنان را باور می نمایند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸
✳️سفارش آیت الله العظمی وحید خراسانی به تلاوت قرآن:
🔸۹۷/۳/۳ آیتاللهالعظمیوحیدخراسانی
هر روز قرآن بخوانید و به امام عصر عجل الله تعالی فرجه، هدیه کنید!
.
🔸۹۷/۲/۲۰ آیت الله العظمی وحید خراسانی: فکری به حال جوانهای بیکار کنید! وزیر کشور با آیت الله العظمی وحید خراسانی دیدار کرد.
این کار شما، کار دشواری است و باید متوسل به حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه) بشوید و با قرائت هر روزهی قرآن و هدیه به آن حضرت، مدد بگیرید.
.
🔸۹۷/۲/۶ وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی با حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی دیدار کرد.
همگان را به قرائت قرآن و هدیه آن به حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه توصیه نمودند و تاکید فرمودند: عموم مردم در شب نیمه شعبان با توسل به امام زمان علیهالسلام برای رفع مشکلات دعا نمایند.
.
🔸۹۷/۱/۱۶ وزیر بهداشت با حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی دیدار کرد.
در ادامه ایشان همگان را به قرائت هر روزهی قرآن و هدیهی آن به امام زمان علیهالسلام توصیه نمودند.
.
🔸۹۶/۱۲/۲۸ آیت الله العظمی وحید خراسانی
در لحظات تحويل سال، سوره ی یس خوانده، به حضرت زهرا (سلام الله علیها) تقدیم کنید وهرچه قدر که می توانید قرآن بخوانید و به ولی عصر صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هدیه کنید. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شما نظرخواهدکرد؟
.
🔸۹۶/۱۲/۲۰، استاندار کرمانشاه با حضرت آیت الله العظمی وحیدخراسانی دیدار کرد.
در پایان ایشان با اشاره به اهمیت فاطمیه و احیای آن در کرمانشاه، مومنین را به قرائت هر روزهی قرآن و هدیه آن به امام زمان عجل الله تعالی فرجه سفارش نمودند.
.
🔸۹۶/۱۲/۱۱ مدیر حوزه علمیه خواهران سراسر کشور با حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی دیدار کرد.
ایشان همگان را به قرائت روزانهی قرآن کریم و هدیهی آن به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه سفارش نموده و افزوند: سعادت دنیا و آخرت شما در این عمل است.
.
🔸۹۶/۶/۳۰ حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی مد ظله العالی در دیدار با وزیر محترم آموزش و پرورش: مهم دو کلمه است، تعلیم و تربیت.
ایشان و سایر همکارانشان را به تلاوت هر روزه ی قرآن و هدیه به خود امام زمان علیه السلام توصیه نمودند.
.
🔸۱۳۸۸/۹/۲۳ آیت الله العظمی وحید خراسانی
هر روز قرآن بخوانید و به امام زمان علیه السلام هدیه کنیم؛ همین امر، باعث میشود که او نظری کند.
.
🔸 آیت الله العظمی وحید خراسانی: "سعی کنید هر روز حداقل پنجاه آیه قرآن و اگر میسر است، یک جزء قرآن برای حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه تلاوت کنید.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸#شب قدر
✳️آیا پیامبر(ص) و امامان(ع) هم شب قدر برایشان مشخص نبود؟
✅پرسش
پیامبر اکرم(ص) در حدیثی به کسی مگر نفرمود:
من هم نمیدانم شب قدر کدام است و اگر میدانستم از گفتن آن به شما دریغ نمیکردم!»، پیامبر(ص) که دروغ نمیگویند پس واقعاً نمیدانند و اگر ایشان ندانند به تبع معصومین(ع) هم نمیدانند پس این نزول فرشتگان و عرضه اعمال خدمت حضرات به چه صورت قابل توجیه است؟
پاسخ اجمالی
✅بنابر تحقیق و جستوجو؛ سخنی از پیامبر اسلام(ص) نقل نشده است که فرموده باشند از شب قدر اطلاعی ندارند؛ زیرا پیامبر اسلام(ص) و امامان(ع) تا حدودی علم گذشته و آینده نزدشان است، اما بنابر مصالحی در برخی از موارد، همه جزئیات یک حقیقت و واقعیت را به مردم نمیفرمودند. بر این اساس، پیامبر اسلام(ص) به صورت قطعی شب قدر را برای مردم معلوم نفرمود، اما خود پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) به امر الهی شب قدر را میدانستند، همانطور که در حدیثی از امام باقر(ع) نقل شده است:
✅ «هنگامی که پیامبر(ص) از عرفات بازگشت، و به سوى منى روان شد، به مسجد [خیف] درآمد، پس مردم پیرامون او گرد آمدند، و در باره شب قدر از آنحضرت پرسیدند، پس پیامبر(ص) برای خواندن خطبه برخاست، و پس از ثنا و ستایش خداى عزّ و جلّ فرمود: شما درباره شب قدر از من سؤال کردید، من آنرا نه بدان جهت از شما پوشیده داشتم که نسبت به آن عالم نبودم، [بلکه علم دارم اما] بدانید اى مردم! هرکس ماه رمضان بر او وارد شود، در حالى که سالم و پیراسته از بیماری باشد، پس روز آن ماه را روزه بدارد، و بخشى از شب آنرا به تلاوت قرآن و دعا بپا دارد، و بر نماز خود مواظبت کند، و در [نماز] جمعه آن شرکت کند، و به سوى عیدش بشتابد، پس در حقیقت شب قدر را درک کرده است، و به جایزه پروردگار عزّ و جلّ دست یافته است».
✅همچنین در روایت دیگری آمده امام باقر(ع) به کسی که درباره شب قدر پرسیده بود، فرمود:
«علم آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد بر پیامبر و یا وصى او و وصى بعد از آن اطلاع دارد، اما اطلاع از مطالبى که سؤال کردى (مقدرات و امور جارى در شب قدر) خداوند علم آنرا فقط منحصر به اوصیای خود نموده و دیگران نباید مطلع باشند».
بنابر این، اولاً:
✳️همانطور که در روایت آمده به عبادت و دعا و تضرّع در ماه رمضان، به ویژه سه شب نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم سفارش شده است، ثانیاً: در برخی از روایات به عبادت و دعا در شب بیست و سوم بیشتر تأکید شده است؛ مانند این روایت:
شخصی به پیامبر اسلام(ص) گفت: منزلم دور از مدینه است (و نمیتوانم سه شب را بیایم) شب قدر را به من بگویید (که فقط همان شب را بیایم)، آنحضرت فرمود:
❗️ «شب بیست و سوم بیا»❗️
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_پنجم
او در سکوت و خودخوری به نقطه ای از آسمان خیره شده بود.دلم میلرزید..
ناگهان بی مقدمه گفت:
-چرا منو تعقیب میکنید؟
دلم آشوب شد.
با دقت نگاهش کردم.او همچنان به همون نقطه خیره بود!
با لکنت پرسیدم:با.. من ..هستید؟
او سرش رو با حالت تایید تکون داد.
_هرجا میرم شما هستید. اوایل فکر میکردم اتفاقیه ولی با چیزی که امشب دیدم بعید میدونم.
خدای من!!! خوابم داره تعبیر میشه! اون در این مدت متوجه من بوده..او منو میشناخته.
امشب اگر سکته نکنم خوبه.چه بی مقدمه رفت سراغ اصل مطلب؟!!!چقدر فشار روی قلبمه.لال شدم! چی باید میگفتم!؟
سرش رو به سمتم چرخوند و بانگاه نافذش آبم کرد.
-نمیخواین چیزی بگید؟
انگار اینجا آخر خط بود! باید اعتراف میکردم.و خوب میدونستم آخر این اعتراف چی میشه!و اونی که همه چیزش رو میبازه منم!
با شرمندگی گفتم:چی بگم؟؟
او یک ابروشو بالا انداخت و گفت:راستشووو!!
نفس عمیقی کشیدم و زیر لب کردم:راستشو؟!!! این برای کسی که عمریه داره به همه،حتی به خودش دروغ میگه کار سختی نیس؟
او همچنان نگاهم میکرد.گفت:این جواب من نیست!
سرم رو پایین انداختم و به صدای ضربان قلبم گوش دادم.
او در حالیکه سوار ماشین میشد گفت:بسیار خب!! مساله ای نیست! سوار شید بریم!کجا باید ببرمتون؟
خوب ظاهرا قرار نبود بحث قبلی پیگیری شه.خیالم راحت شد.نشستم توی ماشین.
گفتم:شما منو تا یه جایی برسونید باقی راه رو با تاکسی میرم.
او با ناراحتی مردمک چشمهاشو چرخوند و گفت:این وقت شب تاکسی وجود نداره! الان وقت تعارف کردن نیست بفرمایید کجا برم؟
چقدر لحن کلامش بی رحمانه وعصبانی بود.خدایا یعنی او در مورد من چه فکرهایی میکرد! ؟
دوباره سکوت کردم.تنها چیزی که من میخواستم این بود که او اینطوری باهام حرف نزنه! دلم میخواست کمی با من مهربون تر باشه.او به سمتم چرخید و با غیض نگاهم کرد.من سرم پایین بود ولی رنگ ولحن نگاهش رو کاملا درک میکردم.
دل به دریا زدم.
پرسیدم:شما در مورد من چه فکری میکنید؟
سرم رو بالا گرفتم تا عکس العملش رو ببینم
او به حالت اولش نشست و گفت:من هیچ فکری در مورد شما نمیکنم.
با دلخوری گفتم: چرا..شما خیلی فکرها میکنید.این رو میشه از حرکات و طرز حرف زدنتون فهمید.
او با خنده ی کوتاه و عصبی گفت:استغفرالله!! باز همون موضع همیشگی!
خانوم محترم! من در مورد شما هیچ فکر خاصی نمیکنم چیزی که از شما در ذهن من وجود داره فقط مشتی سوال بی جوابه! که هربار ازتون پرسیدم از دادن جواب طفره رفتید.
پس او هم به من فکر میکرد؟؟ پس او هم ذهنش مشغول من بود؟
با غرور به چشمهایش در آینه نگاه کردم وگفتم:یادم نمیاد سوالی ازم پرسیده باشید.!بر عکس اونی که هیچ وقت اجازه نداد حرفهامو بزنم شما بودی.!!
او اخم کرد و درحالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت:خودتون هم میدونید که اینطور نبوده.نمونش همین الان ازتون پرسیدم چرا تعقیبم میکنید ولی شما بجای جواب دادن، طفره رفتید.
به سرعت و با دلخوری گفتم:برای اینکه دلیلم شخصیه!
او با عصبانیت جمله ام رو سوالی کرد:دلیل شخصی؟؟خانوم..سادات..بزرگوار..یک طرف این قضیه من وآبروی منه اونوقت شما میفرمایید دلیلتون شخصیه؟
راست میگفت!!
با بغص گفتم:دیگه تکرار نمیشه. .
و زدم زیر گریه.
او واقعا از رفتارات من عصبی و سردرگم به نظر می رسید.من سی سالم بود ولی از وقتی که عاشق او شده بودم مثل دخترهای نوجوون برخورد میکردم. اینها رو خودم میدونستم. و این رفتارها بیشتر از هرکس خودم رو آزار میداد.
بعد از چند دقیقه گفت:میخوام بدونم! دلیل شخصیتون رو..!! میخوام بدونم چرا هرجا میرم شما اونجا هستید! حتی..
حرفش رو خورد.سرم رو از روی شیشه برداشتم و در حالیکه اشکهامو پاک میکردم منتظر شدم تا جملشو کامل کنه. ولی او آهی کشید و گفت:استغفرالله
گفتم:چرا باید بهتون بگم وقتی که قرار نیست دیگه این کارو کنم؟ شما گفتید با این کار من آبروتون به خطر میفته ومنم قانع شدم و قول میدم دیگه..
جمله م رو قطع کرد و گفت:
-عرض کردم میخوام علت اینکارتون رو جویاشم!!حتی اگه دیگه تکرار نشه.!! فکر میکنم این حق من باشه که بدونم.
سکوت کردم!! تا موضوع به اینجا میرسید زبانم قفل میشد.اگر واقعیت رو میگفتم او را برای همیشه از دست میدادم.
دستهام رو باحرص مشت کردم..ناخنهای بلندم داخل گوشت دستم فرو میرفت وکمی از فشاری که روم بود کم میکرد.
خودش شروع کرد به جواب دادن:
_کسی ازتون خواسته.درسته؟
من باتعجب گفتم:نه!!! چرا باید کسی ازم بخواد؟ بخدا قضیه اونطور که شما فکر میکنید نیست.
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_ششم
او با ناراحتی صداش رو یک پرده بالاتر برد و گفت:پس قضیه چیه که این وقت شب دنبال من به این محله ی خطرناک اومدید؟ قضیه خونی شدن سرو صورتتون چیه؟چرا بااینکه محل زندگیتون با مسجد محل، فاصله داره اینهمه راه میکوبید میاید اونجا؟ اینا بسه یا بازم بگم؟
معلوم شد که او در این مدت خیلی چیزها از من میدونسته و من فکر و ذکرش رو به هم ریخته بودم.برای یک لحظه به خودم گفتم مرگ یک بار شیونم یک بار!! در هرصورت حاج مهدوی هیچ وقت عشق منو نمی پذیرفت و من باید دل از او و وصالش میکندم.پس چراسکوت؟!
صدام میلرزید.گفتم:طاقت شنیدنش رو دارید؟؟ قول میدید منو از مسجد بیرونم نکنید؟
او گوشه ی خیابون توقف کرد و در حالیکه سرش رو به علامت مثبت تکون میداد با لحن مهربون و ارامش بخشی گفت: میشنوم..خدا توفیق امانت داری بهمون بده ان شالله.
حالا لرزش دست وپام هم به لرزش صدام افزوده شد.دندونهام موقع حرف زدن محکم به هم میخورد.
گفتم:من....برای دل خودم شما رو تعقیب میکردم.اولها دم اون میدون مینشستم تا یاد آقاجونم که خیلی ساله به خوابم نیومده بیفتم.چون من و آقام با هم تو اون مسجد نماز میخوندیم.شما چیزی از من نمیدونید..فقط همینو بگم که من مدتهاست نه مادر دارم نه پدر!! شما به افرادی مثل من میگید بی ریشه!! هیچ وقت هم به امثال من نگاه نمیکنید!! ولی منم یه روزی مثل خانوم بخشی بودم.تو خط بودم..فقط دستم رها شد.از خودم خسته بودم.از کارهام، ازگناهام..یه شب دم مسجد داشتم گریه میکردم.روم نمیشد بیام داخل..دلایلش بماند..ولی شما خیلی مهربون و محترمانه دعوتم کردی داخل و منو با نهایت احترامات سپردید دست خانوم بخشی!! از اون شب نمیتونستم نسبت بهتون بی تفاوت باشم. شما تنها کسی بودید که بی منت و بی هدف منو مورد محبت و لطفتون قرار دادید. شما در من احساسی به وجود آوردید که تا روز قبلش تجربه نکرده بودم.دلم میخواست ..دلم میخواست حتی شده از دور نگاتون کنم.حد خودم رو میدونستم. میدونستم شما به یکی مثل من نگاه هم نمیندازی.ولی ..ولی من که میتونستم!!شما به من نیازی نداشتی ولی من محتاج شما بودم..این نیاز حتی با از دور تماشا کردنتون. ....
زدم زیر گریه..
او درحالیکه اسم خدارو صدا میکرد سرش رو روی فرمون گذاشت.
وای چه شبی بود امشب! مثل روز محشر وقت پرده دری بود. وقت بی آبرو شدن! !
امشب تقدیر با من سر جنگ داشت!!همه چیز برعلیه من بود.امشب شب مکافات بود.باید مکافات همه ی کارهامو پس می دادم. باید پیش بنده ی خوب خدا تحقیرو کنار زده میشدم.هر ضربه ای که او به فرمون میکوبید با خودش حرفها داشت...
به سختی ادامه دادم:حاج آقا من خیلی بنده ی روسیاهی هستم.میدونم الان دارید به چی فکر میکنید.هر فکری کنید راجب من حق دارید ولی بخدا منم آدمم!! بنده ی خوبی نبودم واسه خدا ولی از بنده های خوبش هم خیری ندیدم!! وگرنه الان این حال وروزم نبود!خدا منو رهام کرده..دیگه کاری به کارم نداره..ازم بریده..ولی به خودش قسم من دارم دنبالش میگردم.
دلم میخواد آقای خدابیامرزم ازم راضی باشه. اخه آقام خیلی مومن بود.همه تو اون محل میشناختنش.آسد مجتبی حسینی..
حاج مهدوی سرش رو از روی فرمون برداشت با دستانش گوشه ی چشمهاش رو پاک کرد و دوباره ماشینش رو روشن کرد.منتظر بودم چیزی بگه ولی هیچ حرفی نمیزد!! این رفتارش بیشتر از هرعملی تحقیرم میکردو آزارم میداد. کاش عکس العملی نشون میداد. ولی فقط سکوت بود و سکوت..!! چندبار تلفنش زنگ خورد ولی در حد جواب دادن به اون هم اجازه نداد صداش رو بشنوم!
کاش میشد یک جوری از این جو سنگین فرار کرد.کاش میشد غیب میشدم و میرفتم! اصلا کاش همه ی اینها خواب بود! ولی واقعیت این بود که من اعتراف به احساسم کرده بودم و او چنین واکنش بی رحمانه ای از خودش بروز داد.به پیروزی که رسیدیم با لحنی سرد پرسید: آدرس؟
همین! در همین حد!!
بغضم رو فرو خوردم.وگفتم پیاده میشم.
دوباره تکرار کرد:آدرس؟ ؟
من لجباز بودم.گفتم:اینجا پیاده میشم.!
با همون لحن پرسید:وسط این خیابون خونتونه؟
صورتم رو به سمت پنجره چرخوندم و دندونهامو بهم میساییدم.مگه من نمیخواستم از این ماشین و از نگاه های او فرار کنم پس معطل چی بودم؟
گفتم:داخل اون خیابون دست راست.
او طبق آدرس رفت و کنار خونه م توقف کرد.
ادامه دارد....
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_هفتم
از ماشین پیاده شدم. کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو پایین انداختم. پنجره ش رو پایین کشید ولی نگاهم نکرد.
گفتم:امشب طولانی ترین شب زندگی م رو میگذرونم همینطور سخت ترینشو!!خدا آبروم رو پیش بنده ش برد نمیدونم شما آبرومو نگه میداری یا نه.
او آب دهانش رو قورت داد و در حالیکه به مقابلش نگاه میکرد گفت:خدا هیچ وقت آبروی هیچ بنده ای رو نمیبره! این ماییم که آبروی خودمونو میبریم! شبتون بخیر.
خواست شیشه رو بالا بکشه که با دستم مانع شدم و التماس کردم:
شما چی؟ قول میدم از فردا پامو تو مسجد نزارم.فقط میشه این چیرها بین من وشما وخدا باقی بمونه؟؟ میشه آبروی من گنهکار رو پیش کسی، مخصوصا خانوم بخشی نبرید؟؟
به چشمام خیره شد.
گفت: من امشب چیزی نشنیدم!!این تنها کمکیه که میتونم بهتون بکنم! مسجد خونه ی خداست.هیچ کس حق نداره پای کسی رو از خونه ی خدا ببره!!در امان خدا..
و در یک چشم به هم زدن رفت!!!
با اندوه فراوون وارد خونم شدم.همه چیز شکل یک کابوس بود.در ذهنم تمام اتفاقات امروز رو مرور کردم .اینقدر روز پرحادثه ای داشتم که از یادآوریش سرم درد میگرفت.وقتی در آینه ی دستشویی به خودم نگاه کردم با صورتی قرمز وچشمانی پف کرده مواجه شدم که وسطش یک دماغ کوفته ای قرار داشت!
من اینهمه اشک ریخته بودم.اون هم در تهران!! پس چرا باز هم دلم اشک میخواست؟ واین اشکها مگر چقدر داغ بودند که صورتم می سوزد؟
با نگاهی تلخ به دختر توی آینه گفتم:همه چیز تموم شد!!! از حالا به بعد بازهم تنهایی!!
غصه دار و افسرده سراغ کیفم رفتم و دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی رو برداشتم و عمیق بوییدمش...این دستمال تنها سهم من از این مرد پاک و آسمانی بود! آن رو در آغوش گرفتم و درمیان گریه وناله خوابیدم.
وقتی بیدارشدم تمام بدنم کوفته بود.انگار که تمام شب زیر مشت ولگد خوابیده بودم.به سختی از جا بلند شدم.لباسم عطر حاج مهدوی میداد.استشمام عطر او دلم رو لرزوند و حال خوب وغریبی بهم داد.الان حاج مهدوی احساس من رو نسبت به خودش میدونست و این از نظر من یعنی پایان راه!!
دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم.حتی نگاه کردن خودم در آینه آزارم میداد. تمام روز روی تختم بودم و با دستمال گلدوزی شده درددل میکردم! نزدیک عصر بود که فاطمه زنگ زد.یعنی حاج مهدوی به او حرفی زده بود؟ البته که نه! او مرد باایمان و امانتداریه.
با خیال راحت گوشی رو جواب دادم.
فاطمه مهربان و خندان سلام و احوالپرسی کرد
ولی من خرابتر از این بودم که با همون انرژی جوابش رو بدم.
پرسید چرا نرفتم پایگاه؟
منم گفتم کمی حال ندارم و میخوام استراحت کنم.
او با نگرانی گوشی رو قطع کرد.چون صدام خودش به تنهایی گواه ناخوشی و نا امیدی میداد.
چند روزی گذشت.تنهایی ورسوایی از یک سو و دل تنگی کشنده برای مسجد و حاج مهدوی از سوی دیگر حال وروزی برام باقی نگذاشته بود.
از همه بدتر تموم شدن پس اندازم بود که تحمل شرایط رو سخت تر میکرد. من حسابی تنها و نا امید شده بودم.و حتی در این چندروز دل و دماغ جستجو در صفحه ی آگهی روزنامه ها برای یافت کار هم نداشتم.
جواب تلفنهای فاطمه رو یک درمیون میدادم چون در تمام اونها یک سوال تلخ تکرار میشد.
مسجد نمیای؟؟!!!
ادامه دارد...