eitaa logo
کانال تنهامسیری های مازندران
1.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5هزار ویدیو
61 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمین ارتباط برقرار کنید.👇👇👇 @Yaa_ss در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی موسسه تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد🌟
مشاهده در ایتا
دانلود
هدیه رهبری را دریافت کردیم. 👈 هدیه رهبری مختص چندقلوزایی بوده و خانوداه های متقاضی حداقل باید سه فرزند داشته باشند. و سن چندقلوها زیر ٢/۵ سال باشد. 🌹 @Mazan_tanhamasir
بهترین هدیه... 👈 هدیه مختص چندقلوزایی بوده و سن چندقلوها باید کمتر از دو سال و نیم باشد. 🎁 ❤️ 👼👼 🌹 @Mazan_tanhamasir
من و همسرم هر دو متولد ۷۲ هستیم و سال ۹۵ زندگی عاشقانه و مشترکمون رو شروع کردیم. سالهای اول زندگی، بسیار اهل سفر و گشت و گذار بودیم یعنی آخر هفته ها اصلا خونه نبودیم حتی شده سفر ۱ روزه با اینکه از نظر مالی خیلی اوضاع خوب نبود و به شدت هم اقتصادی سفر میرفتیم ولی خوش بودیم💞 از ماه اول عروسی همسرم پول قسط و قرض میداد چون هزینه عروسی و تعدادی از وسایل همه رو خودش داد با اینکه قبل ازدواج خودم اصلا مشکل مالی نداشتم و همیشه حسابم پر بود اما چون همسرم رو دوست داشتم و صداقتش برام خیلی ارزش داشت چشمم رو بستم روی همه کمبودها ولی خب سخت گذشت.🙏 سه بار همسرم خواست وارد شغل جدید بشه و سرمایه گذاشتیم ولی به دلایل مختلف با همه سختی که داشت شکست خورد و شغل سابقش رو ادامه داد در حد حقوق کارمندی خداروشکر. بعد از ۳ سال داشت مغازه اش رو جمع میکرد با کلی قرض و چک مثلا صبح بیدار میشدیم میگفت امروز ۱۰ تومن چک دارم و حسابش ۳ تومن داشت، نمیدونم چطوری چک هارو پاس میکردیم پس انداز خودم از قبل ازدواج، سکه های عروسی و هزاران بار لطف خدا و همه رو تنهایی گذروندیم☺️ اما آرامش توی زندگیمون به حدی بود که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. نزدیک اربعین شده بود و من فهمیدم خیلی زود باردار شدم، رفتم از دکترم اجازه سفر بگیرم با اینکه خودم تصمیمم رو گرفته بودم دکترم اصلا موافقت نکرد و حسابی حالم گرفته شد تا خونه پیاده برگشتم؛ پیاده روی زیاد میکردم تا برای سفر اربعین بدنم آماده باشه، گریه میکردم گفتم امام حسین عده زیادی رو حساب کمک همسرم دارن واسه اولین بار راهی سفر میشن؛ منم میام کربلا اگر خدا بخواد به ما بچه بده این بچه رو نگه میداره و یا دوباره ما رو صاحب فرزند میکنه...😢 هیچ مشکلی نبود ولی توی ون نجف انقدر تکون خوردم روی این دست اندازها گفتم دیگه تموم شد ولی شکر خدا با دعا و بیمه آقا ابوالفضل مشکلی پیش نیومد و برگشتیم و وقتی برای شنیدن صدای قلبش رفتم دکتر استرس داشتم، یادم نمیره دکتر با تعجب گفت سابقه دوقلویی دارین گفتم نه اصلا! گفت دو تا کیسه هست و هر دو قلبشون میزنه الحمدالله و من ناخواسته گریه ام گرفت ازینکه آقا حسابی مهمان‌نوازی کرد من تو چه فکری بودم و او چطور جبران کرد💞 از همون کربلا بچه هام رو بیمه ابوالفضل کردم و تا آخر ۳۶ هفته من بهترین بارداری عمرم رو داشتم همه جا میرفتم همه کار میکردم با وجود ۳۰ کیلو اضافه وزن خیلی سبک بودم، ورزش، استخر بارداری میرفتم پیاده روی داشتم خداروشکر.... دکترم دکتر صدیقه حجتی در تهران بسیار کمکم بودن، همیشه آرامش میدادن بهم یکبار رفتم پیش یکی از دکترهای معروف تهران بقدری من رو ترسوند و استراحت مطلق مطلقم کرد درحالی که هییچ مشکلی نداشتم فقط چون دوقلو باردار بودم و با گریه برگشتم پیش دکتر خودم و بهش اعتماد کردم و از عملشون هم بسیار راضی هستم ولی دیگه دوهفته آخر انقدر سخت گذشت که دیگه به دکتر گفتم نمیتونم بیشتر از این من میخوام زایمان کنم. خداروشکر دختر و پسرم صحیح و سالم به دنیا اومدن و زندگی ما ورق خورد. همون هفته اول زایمانم همسرم پاش شکست و من خیلی بهم سخت میگذشت. مادرم و مادر همسرم تا دو ماه کنارمون بودن و واقعا کمکم کردن، وقتی مادرم رفت تازه کار من شروع شد دیگه خبری از گردش و تفریح و استراحت نبود.🤕 در نورد دوقلوداری نکته ای که خیلی کمکم کرد سعی کردم از اول بچه ها رو با هم بخوابونم و با هم بیدارشون کنم تا وقتی خوابن، خودمم بخوابم یا سریع غذا میگذاشتم. تا دو سال اصلا به مرتبی خونه نمیرسیدم تا وقتی شب همه میخوابیدن کارهای خونه رو میکردم. صبح هم اتاق رو تاریک میکردم تا بچه ها زود بیدار نشن. به لطف مادرم از همون اول بچه هام هم شیشه گرفتن هم پستونک. دخترم تا ۱ ماه فقط شیرم رو خورد، اونم چون حواسم نبود شیشه اش کمی گشادتر بود سرش و اون خیلی زود به شیشه عادت کرد و متاسفانه دیگه شیرم رو نخورد ولی پسرم هر دو را خورد حتما حتما به خاطر آرامش بچه و خودتون و اخلاق و تربیت بچه از شیر مادر به راحتی نگذرین در کنارش شیرخشک هم بدین، واقعا لازمه شیر مادر چون من تاثیر و تفاوتش رو دیدم روی بچه هام. برای دل درد های نوزادی مخصوصا دخترم که شیرخشک میخورد، پودر زیره سبز رو میریختم تو لیوان آبجوش دم میکشید و از آب صافش به بچه هام میدادم اصلا ضرر نداره و بسیار تاثیرش از انواع قطره هایی که استفاده کردم بهتر بود. توصیه ام به دوقلودارها اینکه سعی کنید هیچ وقت شیشه و پستونک بچه هارو دهان به دهان نکنید چون بچه ها در معرض بیماری های دهانی قرار میگیرند و پشیمون میشین از اینکار وسیله هر کدوم رو مشخص و علامت دار کنید که اشتباه نکنید...😮‍💨 ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
شیشه و لباس بچه ها رو از اول مارک خوب بگیرین که بیشتر بتونید استفاده کنید، مخصوصا لباس مارک های ایرانی عالی هستند اما به جرات تا سه سال بشور بپوش هستن اگر کوچیکشون نشه. در کنار همه اینها مادرم خیلی خیلی کمکم کردن گاهی برام غذا می آورد، برای بچه ها لباس و پوشک میخرید و می آمد بچه هارو نگه میداشت تا من چندساعت بخوابم و خلاصه هوای ما رو داشت...😍 بنظرم تا جایی که میتونید از پوشک استفاده کنید چون پوشک گره ای فقط کار درست کن هستند با یه بار کار بچه کوهی از لباس مادر و بچه برای شستن تلنبار میشه و این واقعا وقت گیر هست. معمولا مادران دوقلو دار به جبر مادران خلاقی میشن، خودتون براشون بازی درست میکنید مثلا تا قبل اینکه بچه ها شروع حرکت کنند، من یک تشک بزرگ پهن میکردم و اسباب‌بازی های جذابشون رو توی نخ رد میکردم و بالا سرشون به وسایل خونه میبستم، خودش میشد زمین بازی شون و اونا مشغول دست و پا زدن و نگاه کردن میشدن و من با کِیف کارهام رو میکردم. وقتی هم بزرگتر شدن خونه مون رو کاملا امن کردیم، هیچ چیز تیز و خطرناکی نبود مبل هامون هم پارچه ای بود حتی میز تلویزیون هم جمع شد، واسه همین اصلا دنبال بچه ها توی خونه راه نیفتادم که آسیب نبینن، از همون اول آزاد بودن فقط یه پشتی سنگین جلوی ورودی آشپزخونه بود که نیان داخل البته یادتون باشه در توالت همیشه بسته باشه😅 وقتی دوسالشون بود دور تا دور دیوارمون مدادرنگی و خودکاری بود و وقتی خدای نکرده! مهمون میخواست بیاد من چندساعت باید دیوار تمیز میکردم که البته چون کرونا بود خیلی مهمون رودربایستی دار کم داشتیم.🙈 خریدهامون رو کلی انجام میدادم مثلا برای دوماه خونه رو پر میکردم که نیاز نباشه بیرون برم تلفن سوپر و لوازم بهداشتی داشتم و برام وسایل می آوردن یا مثلا با اسنپ از داروخانه شیرخشک میخریدم. متاسفانه بچه هام از اول خیلی تلویزیونی بزرگ شدن که خب چون توی کرونا بودن و من نمیتونستم تنهایی پارک ببرمشون. یک نکته برای دوقلوهای دخترپسر که خودم از اول دغدغه اش رو داشتم این بود که از اول با دخترم دخترونه بازی کردم و با پسرم پسرونه مثل تن صدامون مثلا از اول لاک و گلسر دخترونه‌ست ولی موی کوتاه و کمربند و ژل پسرونه‌ست...🦖🦄دیگه خودشون از اول متوجه تفاوت بینشون شدن و اصلا وابسته به هم نبودن و الان هم از همدیگه مستقل هستند و کاری به وسایل های هم ندارند.  البته بازی گروهی هم خیلی کردیم اما علاقه شون از اول با هم متفاوت شکل گرفت واسه همین با هم دعواهاشون خیلی کمتر شد اصلا من هیچ اسباب بازی رو ازش دوتا نخریدم، یاد گرفتن با همدیگه بازی کنن، خودم میشستم کنارشون و نوبتی بازی کردن رو بهشون یاد دادم حتی توی بازی کردن همیشه صبر کردن رو یادشون دادم، هر چی میخوان رو که در لحظه نمیشه آماده کرد مخصوصا که دست تنها بودم هر جا که به مشکل میخوردن میگفتم ببر بده آبجی یا داداش کمکت کنه واست درستش میکنه یا اینکه اگر چیزی رو خراب میکردن و میتونستن درست کنن میگفتم به من مربوط نیست خودتون باید درست کنید. از همون موقع که یک سال و نیم بودن ازشون کمک خواستم خیلی خیلی کوچیک مثلا پوشک جلو دستمه بچه هم کنارمه ولی ازش خواستم بهم بده واسه همین بود که الان که ۴.۵ ساله هستن، خودشون مسواک می‌زنن، تشک و پتو رو جمع می‌کنن، پهن می‌کنن، خونه رو بلدن بسیار مرتب کنن. البته خیلی هم پیش میاد که با هم دعواشون میشه که باز هم من دخالت نمیکنم حتی یه کوچولو هم از خجالت هم درمیان فقط نگاشون میکنم از دور، خودشون میفهمن میان پیشم و شکایت ها شروع میشه و منم اصلا تحویلشون‌ نمیگیرم. همیشه بهشون میگم هرکس مهربونی کنه مهربونی میبینه و خودم سعی میکنم فورا بهش عمل کنم تا اینو در ارتباط با هم یاد بگیرن ولی خب صددرصد نمیشه اما خیلی تاثیر داره. اینجور وقتا میگم هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی. حداقل تاثیرش اینه که این چیزا رو خودشون به هم یادآوری میکنن و همدیگه رو توبیخ میکنند. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
خیلی وقتا میشه، خودم از کوره در میرم یا واقعا حوصله ندارم و گرد و خاک حسابی بلند میشه اینجور وقتا هم با هم دست به یکی میکنن... یکم توی تنهایی مشغول میکنم خودمو تا کمی آروم بشم یا یک چرت کوتاه میزنم تا سرحال بشم معمولا وقتایی که دعواشون میکنم وقتی یک زمانی میگذره با محبت و نوازش از دلشون درمیارم و از همدیگه عذرخواهی میکنیم. من هم سعی کردم توی این مدت کلاسها و حفظ قرآنم رو ادامه بدم حتی خیلی لاک پشتی و آروم. من اصلا به بچه دیگه فکر هم نمیکردم چون رابطم با همسرم خیلی حساس شده بود و ایشون اصلا نه حوصله بچه رو زیاد داره و خیلی هم توی بزرگ کردن دوقلوها همراهی نکرد البته انصافا اوایل توی کار خونه خیلی کمکم کرد ولی خیلی کم شد البته شغلش هم خیلی پرمشغله هست اما چون توی هم‌سن و سالامون و دوستامون فقط ما بچه داشتیم و اونا هنوز هم بچه دار نیستند و محدودیت های بچه کوچیک همسرم رو که خیلی اهل سفر بود اذیت کرد. تازه داشت روزهای سخت دوقلوداری تموم میشد و دیگه میشد با وجود بچه ها سفر و گردش بریم که من فهمیدم خداخواسته باردارم، اصلا فکرش را هم نمی‌کردیم. شوهرم خیلی ناراحت شد به اصرار فرستاد برم دکتر برای سقط کردن و هر کاری که لازم بود پیگیری می‌کرد، می‌گفت هنوز ۴ هفته هستی شکل نگرفته و هزار توجیه ولی اهل این کار ها هم نبودیم یعنی خداروشکر بلد نبودیم، باهم رفتیم پیش دکترم خدا خیرش بده من رو متوجه اشتباهم کرد و سعی کرد آرومم کنه( بهم گفت این بچه رو آوردی لوله هات رو میبندم بعدا فهمیدم فقط واسه آروم کردنم این حرف رو زد و هیچ وقت این کار رو نکرد ) خلاصه تا یک ماه همسرم با من قهر بود، انگار تقصیر من بوده! شبها تا دیروقت سرکار میرفت حتی تا ۴ ماه بعد هنوز بحث هامون ادامه داشت و من از نظر روحی واقعا شکسته شدم، کار هر روزم گریه بود و دلم برای دختر تو دلیم میسوخت و تنها چیزی که تسکینم میداد تجربه های کانال "دوتا کافی نیست" بود که دلم رو آروم میکرد و گاهی برای همسرم تعریف میکردم که اعتنای چندانی هم نمی‌کرد. زمان گذشت و توی دوران بارداریم دوقلوهای کوچولوم خیلی هوامو داشتن. شبها خواب نداشتم و روزها میخوابیدم و اونها اجازه اینو بهم میدادن، خودشون واسه خودشون بستنی و میوه می آوردن میخوردن و من کمک فرشته های خدا رو دیدم نمیدونستن چه خبره من بهشون گفته بودم کمرم درد میکنه، طفلی ها خیلی کم ازم چیزی میخواستن تا من بخوام بلند بشم، خودشون انجام میدادن و من خیلی سنگین بودم و بارداری سختی گذروندم. دیگه کم کم همسرم قبول کرد فرزند سوم داشتن رو و منم محبتم بهش چندبرابر شده بود به برکت وجود دخترم اما میدونست ازش دلخور هستم و اذیتم کرده... فقط محبت جواب میده محبت کردن بدون انتظار تشکر... خدا کارهارو درست میکنه... همسرم به واسطه چندین بار خواب دیدن خودش و من فهمید که فرزند سوم ما هدیه هست خدا برامون خواسته بود این بچه تو دامن ما بزرگ بشه... حالا که دخترمون ۴ ماهشه، شده عزیز دردونه باباش و عشق آبجی و داداش... همسر انقدر که سر دخترمون بهم کمک میکنه و حواسش هست و منم مسئولیت هارو انداختم به گردنش واسه دوقلوها کمک نکرد و هر دو هم راضی هستیم ایندفعه نوبت استراحت منه😉 خداروشکر میکنم هروقت بچه هام دارن باهم بازی میکنن و ممنون که دوباره لیاقت مادری را بهم داد. خیلی خوشحالیم اگر چه نگاه جامعه و اطرافیان خوشحال کننده نیست... لطفا برای سلامتی مادرم به پاس زحمتی که برای دوقلوهام کشیده دعا کنید و خواهش میکنم از مادرهای گروه به نیت مادران فردای کانال و دوستانمون که باردار نمیشن و یا همسرانشون که مخالف فرزندآوری هستن و همه ما به نحوی از دل داغدارشون خبر داریم یک مرتبه سوره حمد بخوانیم.❤️ 🌹 @Mazan_tanhamasir
من سال ۶۹ بدنیا اومدم، بعد از من هم دوتا داداش، با این وجود، همیشه احساس تنهایی می‌کردم، جای خالی خواهر احساس می‌شد در زندگیم. داداش سومم که سال ۷۵ متولد شد، همه یه جوری نگاهمون می‌کردن، دیگه منم جرات نکردم به پدرمادرم بگم واسم یه خواهر بیارن... گذشت و گذشت تا به سن ازدواج رسیدم، لیسانسمو گرفتمو ۲۳ سالگی ازدواج کردم در سال ۹۲، خدایی همسر خوبی نصیبم شد، با نماز، اهل حلال حرام، کاری... ولی سر مراسمات و حنابندون جهاز برون عقد کنون و...اذیتش کردم الان که فکر می کنم می‌بینم اصلا ارزش این همه دلخوری و کدورت رو نداشت اما چه کنم خام بودم، تو رفاه کامل بزرگ شده بودم و اصلا نمی‌فهمیدم سختی چیه، تا چیزی میخواستم برام فراهم می‌کردن پدرمادرم، فکر می‌کردم خانواده شوهر و شوهرم باید همینجوری باشه اما زهی خیال باطل😂 سال ۹۵ سه سال بعد از عروسی تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم، باردار شدم اونم دوقلو، چون عمه عمو مادربزرگم دوقلو داشتن... بعد از سه ماه مشکلاتم شروع شد، خونریزی و تپش قلب و... هر روز آمپول می‌زدم تا ۳ماه... ضربان قلبم بالا می‌رفت بالای ۲۰۰، شب قدر سال ۹۶ بود، حالم خیلی بد شد، گفتن باید CCU بستری بشی. ماه هفتم ۱۰ روز بستری بودم خداروشکر قلبم بهتر شد و مرخص شدم. چند روز بعد یه طرف پام ورم شدید کرد، رفتم بیمارستان بعد سونو گفتم وای خانم dvt شدی، خون تو پات لخته شده😔 تکون نباید بخوری اگه حرکت کنه آمبولی میشی، جون سه تا تون در خطره... روزای سختی بود، خیلی... تنها یاورم مادرم بود، محل کار و زندگی مون تهران بود، به خاطر حال بدم، نزدیکی مادرم اومدم شهرستان بستری شدم و تزریق مداوم آمپولای زیرجلدی هپارین اناکساپرین، با شرایط سخت بارداری دوقلو... بعد از چندین هفته بستری در بیمارستان بلاخره هفته ۳۴ام درد زایمان شروع شد، آمپول ریه رو زده بودم، وزن بچه ها حدود ۲ کیلو بود اما استرس داشتم. دختر و پسرم با سزارین بدنیا اومدن، دخترم خیلی ناز بود، چششماش باز بود اما پسرم حالش خیلی بد بود یادم وقتی بدنیا اومد مثل دخترم نیاوردن با صورتم لمسش کنم سریع بردنش nicu.. طفلک حالش خیلی بد بود، بخاطر ترس پزشکا از آمبولی چندین شب بستری بودم بیمارستان، به دخترم شیر دادم حالش خوب بود اما پسرم رو گفتم بیارید شیرش بدم، دکتر کودکان رو دیدم حال پسرمو پرسیدم، گفت حالا اون یدونه رو داشته باش، اونو ولش کن😭 تهوع داشت پسرم، هرچی شیر میخورد بالا میاورد، با دخترم مرخص شدیم. مادرم پسرمو نذر کرد، چند روزی عباس صداش می‌کردم، نذر شیر کردیم. خدا رو شکر خوب شد، شیرمو خورد یه معجزه بود برام اما خیلی سختی کشیدم تا ۷ سالشون کردم، مامانایی که بچه نارس داشتن درکم میکنن. در کنار سختی ها اما رزقشون خیلی زیاد بود. تو بارداری ماشین خریدیم. شوهرم به خاطره مرخصی زیاد انتقالش دادن شهرستان اولش ناراحت شدیم اما بعدش خوشحال شدیم چون تو تهران هیچ‌وقت خونه دار نمی شدیم. شهرستان یه خونه خریدیم. بازم شکر خدا بچه های سالمی دارم به سختی اش می ارزید. شوهرم خیلی سفت سخت مخالف بچه هست، خانواده هامون ازون بدتر، حاملگی من براشون فاجعه است. اما من عاشق بچم تا بببنیم خدا چه بخواد، شاید منم سال دیگه یه نی نی آوردم اگه خدا بخواد و شوهرم راضی بشه. 🌹 @Mazan_tanhamasir