eitaa logo
مشڪاٺ‌¹¹⁴
164 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
520 ویدیو
4 فایل
با یِک نفس تمام جهنم شود بهِشت گویند اگر جهنميان يك صدا حسين تاسیس 《⁸ مرداد ¹⁴⁰¹》 < ¹ محرم ¹⁴⁴⁴ > کپی مطالب باذکرصلوات جهت تعجیل اقاامام‌زمان(عج)بلامانع میباشد🦋 @Meshkat_114
مشاهده در ایتا
دانلود
السّلامُ عَلَیک یا حَسَنِ بنِ عَلی♡ @Meshkat_114
*اربعینی‌ها* یادتان باشد که ستون به ستون ، مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید *اربعینی‌ها* وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد ، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن‌هایشان می‌نوشتند : *یا زیارت یا شهادت* *اربعینی‌ها* میانِ هروله‌های بین‌الحرمین ، یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشه‌ی اربابـــــ پرپر شـــدند اربعینی‌ها نمی‌دانم از کدام مرز می‌گذرید اما ؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای خسروی... مهران… چذابه… حاج عمران…شلمچه… *اربعینی‌ها* *التمــــــــــــــاسِ دعا* @Meshkat_114
✍امام محمد باقر ( ع) فرمودند: هر کس خوش نيت باشد، روزی‌اش افزايش می‌يابد .. و هر كس با خانواده‌اش‌ خوشرفتار باشد، بر عمرش افزوده می‌گردد .. هر كس بر خدا توكل كند، مغلوب نمی‌شود .. و هر كس از گناه به خدا پناه برد، شكست نمی‌خورد .. افزايش نعمت از جانب خداوند قطع نمی‌شود، مگر اينكه شكر از جانب بندگان قطع گردد .. 📚بحارالانوار، ج ۶۸، ص۵۴" 🖤 @Meshkat_114
مشڪاٺ‌¹¹⁴
السّلامُ عَلَیک یا حَسَنِ بنِ عَلی♡ @Meshkat_114
از هر کوچه ی تنگی که می‌گذشت رو می گرفت...💔 به روی نوک پا ایستادولی قدش نرسید تا دست نجس به گونه ی پاک مادرنرسد...🥀 🍂@Meshkat_114
🚨💔 ماجرای نبش قبر حضرت رقيّه سلام الله علیها در سال 1242 ◆ ملا محمدهاشم خراسانی(ره) حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه در سال ۱۲۸۰ هجری، را نقل میکند: ◆ جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقی كه نَسَبش به سيّد مرتضی علم‌الهدی منتهی ميشد بعد از نبش قبر حضرت رقیه، مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد. چون به هوش می‌آمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف می‌کرد ◆ می گفت بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی (چادر یا لباس سیاه) پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی ، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر می‌خواست. 📝 و اما حکایت: ◾️ قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علما شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند. والي به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباس‌هاي پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد، همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند، پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند. ◾️ صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم. ◾️حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام‌الله عليها، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است. ◾️ سيّدابراهیم در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي مي‌گفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمي‌كنم، مي‌ترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. ◾️ سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه مي‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند. ◾️ وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايی پاكيزه مي‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمي‌داشت و بر زانو مي‌نهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. ◾️ از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت. آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد. ◾️ اين قضيه در سال 1242 هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.» ◾️ پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد.فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند 📚 منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸. اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦. مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸. تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳ @Meshkat_114
یا حسین❤️‍🩹: ‌ 💕 علیه السلام: ‌ 🍃هر که به یک زندگی ساده از خدا راضی باشد خدا هم به عمل اندک او راضی شود.🌻 ‌ 📚کافی، ج۲، ص۱۳۸🌱 ‌ ‌ ‌‌🔸🔹🍃🌸🍃🔹 @Meshkat_114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثلایه‌صلوات‌همین‌وسطا‌🌿!
1_1593502859.mp3
5.28M
اگه دنیا به کامم بود الان شاید حرم بودم...🥀 @Meshkat_114
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت رژ لب قرمز💄 را بر لبانش💋 کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود لبخندی زد شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد...باشنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد... زود کیفش👜 را برداشت و به طرف در خروجی خانه رفت «مهلا خانم» نگاهی به دخترکش کرد ــ کجا میری مهیا😕 ــ بیرون 😌 ــ گفتم کجا مهیا کتونی هایش👟 پا کرد نگاهی به مادرش انداخت _گفتم کہ بیرون مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند با شنیدن صدای سرفه هاے همسرش😣 بیخیال شد مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه (ای بابایی) گفت... نگاهی👀 به آن انداخت پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد با عبور ماشین💨🚙 پسر همسایه از کنارش به خودش آمد 🍃ادامہ دارد.... @Meshkat_114
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت به سرکوچه نگاهے👀 انداخت با دیدن 🔥نازی🔥 و زهرا 👭دستی برایشان تکان داد😍👋 و سریع به سمتشان رفت نازی _به به مهیا خانوم چطولے عسیسم مهیا یکی زد تو سر نازی _اینجوری حرف نزن بدم میاد با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد زهرا تو اکیپ سه نفره اشان ساکترین بود 😊و نازی هم شیطون تر و شرتر _خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ?? زهرا موهای طلایشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت _فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش ✨چادر نماز✨ بگیرم😌 تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن _اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بی سلیقه ای زهرا ناراحت ازش رو گرفت 😒مهیا اخمی به نازی کرد😠 و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت _اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه😎 با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند😄😀😁 و تو سر و کله ی هم می زدند وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد نازی شروع کرد به تیکه انداختن😏 زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت 💚تسبیح ها💚 رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه💙 ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش امد _قشنگه😍 _اره خیلی☺️ زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم 💙 🍃ادامہ دارد.... @Meshkat_114
روزی ۲ تا ۴ پارت میزاریم😊
✨️♡•°بِسمِ رَبِّ المَحبُوب°•♡✨️
••ءاَلسَّلَامُ عَلَی المُرَمِّلِ بِاالدِّماء•• [•💔🥀•]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ میلادی: Monday - 05 September 2022 قمری: الإثنين، 8 صفر 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹رحلت سلمان فارسی رحمة الله علیه، 36ه-ق 📆 روزشمار: ▪️12 روز تا اربعین حسینی ▪️20 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️22 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️27 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️30 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
/••🌱❤️/ ءاَلسَّلَامُ عَلَیک یَا ءاَبَاعَبدِلله...🙂 🍂@Meshkat_114
رفقامراقب‌باشیدبرای‌ماهم‌دعاکنید😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه چند تا یا حسین میگید؟💔
ادامه رمان رو میزاریم😊
مشڪاٺ‌¹¹⁴
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #دوم به سرکوچه نگاهے👀 انداخت با دیدن 🔥نازی🔥 و ز
💠رمـــــان 💠 قسمت پسره مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی💙 را همراه چادر✨ به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج شدند چون نزدیک اذان✨ بود خیابان شلوغ شده بود 🔥نازی🔥هی غر میزد _نگانگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد زهرا با ناراحتی گفت _چی شد مگه کار بدی نکرد😟 مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت می دانست نازی یکم زیادروی می کند 😕ولی ترجیح می داد با او بحثی نکند به پارک🌳 محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا ان ها را به بستنی🍦 دعوت کرد هوا تاریک شده بود🌃 ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفت مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم👥 اهی کشید با خود زمزمه ڪرد _اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجوری مخ زنی کنه بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمی شدند😐 مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید با دیدن صاحب صدا شکه😳😧 شد 🍃ادامہ دارد....
مشڪاٺ‌¹¹⁴
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #سوم پسره مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی💙 را همراه چادر✨ به ع
💠رمـــــان 💠 قسمت با تعجب😳 به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمے شود او براے ڪمڪ بیاید مگر همچین آدم هایی فقط به فڪر خودشان نیستند😯 پسرای مزاحم👥 با دیدن پسره معروف ومسجدی محله پا بہ فرار گذاشتن🏃🏃 مهیا با صدای پسره به خودش آمد _مزاحم بودند _بله پسر با اخم😠 نگاهی به مهیا انداخت مهیا متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید ولی دودل بود _چیه چته نگاه میکني؟؟برو دیگه میخوای بهت مدال افتخار بدم😏 پسره استغفرا... زیر لب گفت _شما یکم تیپتونو درست کنید دیگه نه کسی مزاحمتون میشه نه لازمه به فکر مدال برای من باشید😐 مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود شروع کرد به داد و بیداد😠😵 _تو با خودت چه فڪری کردی ها؟؟ من هر تیپی میخوام میزنم به تو چه تو وامثال تو نمیتونن چشاشونو کنترل کنن به من چه😏 تاپسره می خواست جوابش را بدهد یکی از دوستانش از ماشین پیاده شد و اورا صدا زد _بیا بریم سید دیر میشه پسره که حالا مهیا دانست سید هست به طرف دوستانش رفت و سوار ماشین شد و از کنارش با سرعت گذشت💨🚙 مهیا که عصبانی بود بلند فریاد زد _عقده ای بدبخت😠😲 به طرف خانه رفت بی توجه به مادرش و پدرش که در پذیرایی مشغول تماشای تلویزیون📺 بودن به اتاقش رفت 🔸دوروز بعد🔹 مهیا درحالی که آهنگی🎼 زیر لب زمزمہ می ڪرد،در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد وبا ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد خم شد تا بوت هایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا می آمدن و وارد خانه شدند کم کم صداها بالا گرفت مهیابا شنیدن ضجه های مادرش نگران شد _نفس بڪش احمد... توروخدا نفس بڪش احمد😢😵 پاهاے مهیا بی حس شدند نمیتوانست از جایش تکان بخورد مے دانست در خانہ چه خبر است بار اول ڪہ نبود.😨 جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت آن دو مرد با سرعت برانکارد که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده بودند مهلا خانم بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دوید😥 🍃ادامہ دارد....
مشڪاٺ‌¹¹⁴
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #چهارم با تعجب😳 به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمے شود
💠رمـــــان 💠 قسمت دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند 😕 اینبار هم حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن براش سخت تر نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید بوی چایے☕️ دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جریان داد با شنیدن صدای مداحے🎙✨ یادش آمد که امروز 🏴اول محرم🏴 هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد _خدایا چیڪار ڪنم😔 صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش😢 اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن ✨مسجد و هیئت✨ بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی🏴 و قرمز دود و بوی چایے☕️ کہ اینجا بیشتر احساس مے شد نگاهی به پسرایی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ سینه میزدند و صدای مداحی که اشڪ😭 همہ حاضرین را درآورده بود 🎙 باز دارم قدم قدم میام تو حرمت حرم کرب و بلاست یا توی هیئتت وسط جمعیت بود... و سرگردون دوروبرش را نگاه می کرد👀 همه چیز برایش جدید بود دومین بارش بود که به اینجا می آید اولین بار هم به اصرار مادرش آن هم چند سال پیش بود😕 🎙 عوض نمیکنم آقا تو رابا هیچڪسی عڪس حرم توے قاب منو ودلواپسی با نشستن دستی روی شونه اش به عقب برگشت دختر محجبه ای که چهره مهربان و زیبایی بود را دید👀 _سلام عزیزم خوش اومدی بفرما این چادرِ👑 سرت ڪن😊 مهیا که احساس مے ڪرد کار اشتباهی ڪرده باشه هول ڪرد _من من نمیدونم چی شد اومدم اینجا الان زود میرم😥 خودش هم نمی دانست چرا این حرف را زد.. دختره لبخند ی زد _چرا بری؟؟ بمون تو حتما آقا دعوتت ڪرده ڪه اینجایے☺️ _آقا؟ببخشید کدوم آقا😟 _امام حسین(ع)😊من دیگه برم عزیزم مهیا زیر لب زمزمه کرد🌴امام حسین🌴 چقدر این اسم برایش غریب بود ولی با گفتن اسمش احساس ارامش✨ مے کرد 🍃ادامہ دارد....
امام‌حسین‌(ع): حضرت‌مھدی‌(ع)دارای‌غیبتی‌طولانی‌است، کہ‌گروهی‌در‌آن‌مرحلہ‌‌مرتد‌می‌شوند و‌گروهی‌ثابت‌قدم‌می‌مانند‌و‌اظھار‌ خشنودی‌می‌کنند.. @Meshkat_114