میوه دل من
#قصه_شب
این داستان
🌙 #آن_شبِ_مهتابی 🌙
ماه گفت: 🌙«بگذارید اول من تعریف کنم.»
ستارهها ⭐️ که هیجانزده بودند یکییکی به حرف آمدند:
- اول من میگویم!
- نه، من بهتر از شما میتوانم تعریف کنم.
- اما هیچ کدامتان مثل من بلد نیستید بگویید.
من از همهی شما به زمین🌎 نزدیکتر هستم.
خورشید 🌞 خندید و گفت: «اصلاً هیچ کدامتان نگویید؛. یا یک نفر یا هیچکدام!»
ماه خندید🌙 و گفت: «من نمیگویم؛ اما به نظرم ستارهی سهیل✨ بگوید بهتر است.»
کمی که گذشت خورشید 🌞 گفت: «حواستان کجاست؟ دارد همه جای زمین از نور من روشن میشود. تا صبح نشده، برایم بگویید چه اتفاقی افتاده!»
ستارهها ساکت شدند.
حالا همگی آنها به ستارهی✨ کوچکی خیره بودند که تا به آن لحظه حرفی نزده بود.
آنها همگی گفتند: «ستارهی صبح بگوید!»
ستارهی کوچک خندید ☺️و گفت: «شب بود. ما در دل آسمان، کنار هم بودیم و زمین را زیر پایمان پر نور میکردیم.
ماهِ زیبا 🌙 ناگهان همگی ما را صدا زد.
بعد اتاق کوچکی را نشانمان داد.
همان اتاقی که خیلی شبها نور خود را بر تنِ خاکی آن میریختیم. همان اتاقی که بوی خوبی از آن بلند بود.
من و ستارهها و ماه به طرف آن اتاق کله کشیدیم.
صدای مهربانِ حسن، کودک دوستداشتنی امام علی گوشمان را نوازش داد.
او در آن موقع شب بیدار بود. م
اه گفت: «آرام باشید و خوب گوش کنید. حسن غرقِ گفتوگو با مادرش فاطمه است.»
حسن در رختخواب خود بیدار بود. مادر تازه نماز شب خوانده بود و داشت دعا میکرد. 🤲 او آرام آرام اسمِ یکییکیِ همسایهها را میبرد و به حال آنها دعا میخواند.
حسن چندبار در رختخواب خود، از این پهلو به آن پهلو شد.
ماه زیبا 🌙 از پشت پنجرهی اتاق، نور تازهای بر صورت مهربان او ریخت.
حسن لحاف روی خود را کمی کنار زد و به مادر که رو به قبله نشسته بود نگاه کرد. او هنوز خوابش نبرده بود و صدای مهربان مادر را میشنید. مادر هنوز هم داشت در حق همسایهها دعا میکرد؛ همان همسایههایی که بعضیشان آدمهای تندخو و نامهربانی بودند و با رفتارهای بدشان، امام علی را آزار میدادند.
راز و نیاز مادر تا نزدیکیهای اذان صبح طول کشید. مادر در این مدت، یک بار هم نشد که برای خودش دعا کند و از خدا چیزی بخواهد.
بعد از نماز صبح، حسن رو به مادر کرد و پرسید: «مادرجان! چرا دیشب، حتی یک بار هم برای خودت از خدا چیزی نخواستی و دائم برای دیگران دعا کردی؟»🧐
فاطمه به گلِ روی حسن که زیباترین گل🌺 خانهاش بود خیره شد و جواب داد: «مگر نشنیدهای که اول همسایه، بعد خانه؟ پس باید اول به فکر دیگران بود و بعد به فکر خود!»
من و ماه و ستارهها، غرق در خوشحالی شدیم. دیدنِ روی زیبای اهل بیت برای ما شیرینتر از همهی آسمانها و منظومههاست.»
خورشید که بالهای طلاییاش را باز کرده بود به خانهی کوچک فاطمه و علی خیره شد و آرام آرام آنجا را بوسید.😘
#رسانه_تنها مسیر
#شش_تا_هفت_سالگی
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
@tavalodtahaftsaleghey
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙۵۷۲🔜
میوه دل من
#قصه_شب این داستان 🌙 #آن_شبِ_مهتابی 🌙 ماه گفت: 🌙«بگذارید اول من تعریف کنم.» ستارهها ⭐️ که هیج
بچهها ما از این قصه چی یاد گرفتیم؟ 🧐
درسته، ما یاد گرفتیم که اول برای همسایه، دوستمون، فامیلمون دعا کنیم.
بچههای مهربون تنهامسیری تو این روزای ماه رمضون برای همه دعا کنید🤲
آفرین به همه ی گلای تنهامسیری
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#بازی
یه بازی ساده با یه تیکه کارتن و مدادرنگی برای کوچولوهای زیر دوسال کانالمون😍
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۵۷۳🔜
#شعر
💫سلام به حضرت مهدی(عج ) 💫
سلام من به مهدی و
به قلب آسمانیش
سلام من به پاکی و
به لطف و مهربانیش
سلام من به لحظه ای
که می رسد ظهور او
سلام من به لحظه ای
که میرسد عبور او
سلام من به بوسه ای
که میرسد به دست او
سلام من به حضرتی
که داده مهر و آبرو
سلام من به قد او
سلام من به قامتش
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🤲 🤲
#رسانه_تنها مسیر
#شش_تا_هفت_سالگی
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
@tavalodtahaftsaleghey
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙۵٧۴🔜