eitaa logo
میوه دل من
4.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه ی خاطره ی رهبر انقلاب از روز عرفه: یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را به‌جا آوردم. آن‌وقت من یادم است که با مادرم، می‌رفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود، آن‌جا فرش پهن می‌کردیم، هوا گرم بود؛ آن سال‌هایی که الآن در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه می‌نشستیم و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام می‌دادیم، هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم می‌خواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، می‌خواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش. البته ما آن‌وقت از یک امتیاز برخوردار بودیم که اگر آن امتیاز، امروز در جوانی باشد، دعا و ذکر و نماز برای او شیرین خواهد بود و مطلقاً خسته‌کننده نخواهد شد؛ و آن توجّه به معانی است. ببینید؛ هر کس که از نماز خسته می‌شود، یا معنای نماز را نمی‌داند، یا توجّه نمی‌کند، والّا اگر کسی معنای نماز را بداند و به نماز هم توجّه کند، امکان ندارد از نماز خسته شود. اگر کسی معنای دعا، مثلاً دعای امام حسین(ع) در روز عرفه را بفهمد و توجّه کند ــ چون طولانیست و چون گاهی انسان معنا را هم می‌داند، اما توجّه نمی‌کند، ذهنش جاهای دیگر می‌رود ــ امکان ندارد از این دعای به این بلندی خسته شود، یعنی این گفتگویی که در این دعا انجام گرفته، بین آن بنده برگزیده و شایسته و بامعرفت و خدا، این‌قدر پُرجاذبه و نافذ و حقیقی است، یعنی بیان‌کننده آن خواسته‌های فطری انسان است ـ که امکان ندارد کسی هیچ‌وقت از آن خسته شود. گفتگوی صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان ۷۶/۱۱/۱۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════ 🌺 هو الرحمان🌺 سلام به همراهان گرامی🌷 چند پیشنهاد به همه مادرانی که میخواهند از دعای عرفه بهرمند شوند: ✍قبل از هر چیز در نظر داشته باشیم که یک مادر هستیم و اینکه بتوانیم از امروز لحظاتی خوش برای میوه ی دلمان بسازیم خیلی مهمتر از انجام کامل اعمال روز عرفه میباشد. 🌼 ابتدا از خدا و ائمه کمک بگیریم که ان شاالله هم از فیض دعا بی بهره نمانیم و هم اینکه دلبندمان از روز عرفه لحظات خوشی در ذهنش نقش ببندد. 🌸 خوراکی های مورد علاقه فرزند را از قبل آماده کرده و موقع دعا در اختیارش بگذاریم. 🌼 با برنامه ریزی بیشتر بازی های تحرکی و هیجانی را قبل از دعا و در فاصله صبح تا ظهر با دلبندمان انجام دهیم. 🌸 میتوانیم برای انجام بازی های نشستنی هنگام دعا برنامه ریزی کنیم. بازیهایی مثل انواع کاردستی ها، خمیر بازی، لگوسازی، نقاشی کردن، حتی توپ بازی به حالت قل دادن توپ به سمت کودک و... برای کودکان بالای سه سال میتوانیم یک رنگ آمیزی از قبل آماده کنیم و هنگام دعا در اختیار فرزندمان قرار دهیم. البته حتما به علاقه کودک در انتخاب بازی باید توجه کنیم. 🌸 مادران شیرده هم می توانند از لحظات معنوی هنگام دعا استفاده کرده و به دلبندشان شیر دهند تا اثر معنوی دعا به فرزند هم انتقال یابد. 🌼 در این روز عزیز دستهای کوچک کودک معصوممان را در دست گرفته و به سمت بالا می بریم و با هم دعا می کنیم.🤲 ان شاالله خداوند به برکت وجود این کوچولوهای معصوم دعاهایمان را مستجاب نماید. ان شاالله همه باهم در پرورش نسلی منتظر موفق باشیم.🤲 التماس دعای فرج🤲 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════ سلااااام😍 عیدتون مبارک🍀🌷🍀🌷 امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وآله روز عید قربان، خطبه می‌خواند و می‌فرمود: امروز، روز «ثجّ» و«عجّ» است. ثجّ، خون قربانی هاست كه می‌ریزید. پس نیّت هركس صادق باشد، اولین قطره خونِ قربانی او كفّاره همه گناهان اوست. و«عجّ»، دعاست. پس به درگاه خداوند دعا كنید، قسم به آن كه جان محمّد صلی الله علیه وآله در دست اوست، از اینجا هیچ كس بر نمی گردد، مگر آمرزیده شود، جز كسی كه گناه كبیره انجام داده و بر آن اصرار ورزد و در دل خود، تصمیم بر ترك آن ندارد. التماس دعا از همه ی شما عزیزان داریم🤲 می توانید قبل از خواندن قصه پایین یا گوش دادن صوتش، فرزند رو به فضای یه روستا توی رویاهاش ببرید تا با نبات (گوسفند شعر) کلی بازی کنه😉 بعد هم بسته به سن دلبندتون بهش تصاویر کارتونی کتاب یا عکسی از گوسفند رو نشان بدید و ازش بخواید که نبات رو درست کنه👌 نحوه درست کردن گوسفند هم با توجه به لوازم منزلتون خمیر یا کاغذ و پنبه و... میتونه باشه✅ و به مقدار لازم هم خلاقیت مادرانه😉 اصلا در موقع ساخت در کارش دخالت نکنید و بگذارید آزادانه نبات خیالی شو بسازه😄 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— عید قربان بود و شاد می دویدم در حیاط چون که بع بع کرده بود گوسفند من، نبات! گفت بابایم که: «باز می شود نو زندگی عید قربانی شده عید خوب بندگی!» دوست دارم چون پدر دوست باشم با خدا هر چه می گوید به من چشم گویم یک صدا آب خورد و می رود گوسفند از پیش ما جایزه هايی به من می دهد حتما خدا! ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ چند روز پیش داشتم فکر میکردم که داستان عید قربان رو چه جوری برای پسرم توضیح بدم، بهش گفتم بیا با همدیگه یه گوسفند رو با خمیر درست کنیم اگر هم توانستیم حضرت ابراهیم و اسماعیل را درست کنیم😊 چون خمیربازی را خیلی دوست داره و ازش لذت می بره منم حین کار یه مقدار با این روز آشناش کنم👌 براش یه کوچولو ساده فقط گفتم که، خداوند بنده هاشو دوست داره و دوست داره که بنده هایی که ثروت بیشتری دارند به بنده های فقیرش کمک کنند و به فکرشون باشند 😍 به همین دلیل خیلی ها تو روز عید قربان گوسفند قربانی می کنند تا گوشتش رو به فقرا بدن که توان خریدن گوشت ندارن کوتاه و مختصر 😊😄 چون لزومی نداره تو سنین زیر هفت سال که فرزند درک انتزاعی نداره، از قربانی کردن حضرت اسماعیل و ... چیزی گفته بشه😒 ذهن بچه درگیر میشه و درک و ذهنیت درستی نسبت به این مسائل براش ایجاد نمیشه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ «به نام خدای مهربون» خورشید در حال غروب کردن بود که ابراهیم به مکه رسید. وقتی چشمانش به پسرش اسماعیل افتاد لبخند بر لبش نشست و چشمانش برق زد. او را در آغوش گرفت و با اینکه خسته بود، مثل همیشه شروع به بازی با پسرش اسماعیل کرد.🍃 هوا کم کم داشت تاریک می شد وقت اذان بود. ابراهیم پسرش را در آغوش گرفت و بوسید و باهم مشغول عبادت و خواندن نماز شدند.📿 آسمان صحرا پر از ستاره های کوچک و بزرگ شد و ابراهیم (ع) به رختخواب رفت تا نیمه شب برای خواندن نماز بیدار شود.🌙 ساعتی گذشت، ابراهیم (ع)خواب دیده بود. از جا بلند شد و به خوابی که دیده بود فکر کرد. خدا او و پسرش اسماعیل را به یک مهمانی دعوت کرده بود و فرشته پیام آور خدا این پیام را برای سومین بار بود که در خواب برای ابراهیم از طرف خدا می آورد.⭐️ هاجر، مادر اسماعیل متوجه بیدار شدن ابراهیم (ع) شد و از او با تعجب پرسید: «چه شده ابراهیم؟! چرا این موقع شب بیداری؟!...» ابراهیم علیه السلام در حالی که به خوابی که دیده بود فکر می کرد گفت: « خواب دیدم که خدا من و پسرم اسماعیل را به یک مهمانی دعوت کرده است.🌹 اسماعیل که از خواب بلند شد لباسی زیبا برایش آماده کن تا من به همراه او به مهمانی که فردا دعوت شده ایم برویم.» هنوز خورشید در نیامده بود که اسماعیل از خواب بیدار شد به پدر و مادرش سلام کرد و کنار پدر نشست. ابراهیم در حالی که اسماعیل را در بغل گرفته بود به او گفت: «اسماعیل، عزیز پدر، دیشب خوابی دیدم. که در آن فرشته پیام آور خدا من و تو را به یک مهمانی دعوت کرده که باید تا دیر نشده آماده رفتن شویم.»👌 اسماعیل با حرف پدر در فکر فرو رفت! با خود گفت: «مهمانی از طرف خدا!!...» اسماعیل خیلی دوست داشت بفهمد که چرا خدا او و پدرش ابراهیم را به این مهمانی که پدر گفت دعوت کرده است! از کنار پدر بلند شد و رفت تا خودش را برای رفتن به مهمانی خدا آماده کند. موهایش را شانه کشید و قشنگترین لباسش را که پیراهن بلند و سفید ی بود پوشید.✨ رو به پدر کرد و گفت که آماده رفتن شده است. بعد هم مادر را بغل کرد و بوسید و از او خداحافظی کرد. خورشید طلوع کرده بود و گرمای آن کم کم داشت صحرا را گرم می کرد.☀️ ابراهیم و اسماعیل تا قبل از ظهر باید به صحرایی به اسم منا می رسیدند اسماعیل دستش را در دست پدر گذاشت و به راه افتادند. پدر در راه رفتن با اسماعیل حرف های زیادی زد و به اسماعیل گفت: «پسرم می‌دانی که پدر خیلی زیاد دوستت دارد.❤️ این را هم می‌دانی که خدا هم ما را خیلی دوست دارد، حتی بیشتر از پدر و مادر» اسماعیل گفت: «بله، پدر می دانم که خدای مهربان از همه بیشتر ما را دوست دارد و همه چیزهای خوب را به ما داده مثل نعمت زیبای پدر و مادر و...» ابراهیم (ع) گفت: «آفرین پسرم، درسته، خدا به ما همه چیز داده و ما هم همیشه باید به خاطر مهربانی هایش از او تشکر کنیم و هر چه به ما گفت گوش کنیم.💕 امروز هم خدا من و تو را به این مهمانی دعوت کرده و دوست دارد تا حرفش را گوش کنیم تا مثل همیشه او از ما راضی باشد و ما او را خوشحال کنیم.» ابراهیم وقتی داشت با اسماعیل درباره مهربانی و گوش دادن به حرف خدا صحبت می کرد، شیطان که همیشه دوست دارد ما آدم ها کارهای بد انجام بدهیم به ابراهیم (ع) گفت:«ابراهیم این چه حرف هاییست که به اسماعیل میزنی؟ به مهمانی خدا نرو و حرف خدا را گوش نکن...» اما ابراهیم(ع) که شیطان را می شناخت و می دانست او همیشه دوست دارد آدم ها بد باشند؛ به او نگاه نکرد و حرف هایش را گوش نداد. بالاخره ابراهیم (ع) و اسماعیل به صحرای منا رسیدند. ابراهیم رو به اسماعیل کرد و به او گفت:«پسرم خدا دوست دارد که تو به پیش او بروی و در خوابی که دیشب دیدم فرشته ی خدا به من گفت که به اینجا بیاییم و از هم خداحافظی کنیم و تو بروی پیش خدا...»☘ اسماعیل که می دانست خدا هر کسی را دوست دارد پیش خودش می برد و قرار است که پدر و مادرش هم یک روز پیش او بروند؛ به پدرش گفت: «خوشحالم که خدا من را خیلی دوست دارد و می خواهد که من پیش او بروم، من آماده ام پدر جان...» شیطان که خیلی ناراحت و عصبانی بود و دوست داشت کاری کند که ابراهیم (ع) حرفش را گوش کند دوباره پیش ابراهیم (ع) آمد و به او گفت: «ابراهیم یعنی می خواهی از اسماعیل خداحافظی کنی؟ چطوری می توانی از اسماعیل جدا بشوی؟حرف خدا را گوش نکن و بگذار اسماعیل پیشت بماند. به خانه برگرد و از اینجا برو...» حضرت ابراهیم (ع) با اینکه خیلی برایش جدا شدن از اسماعیل سخت بود و او را خیلی دوست داشت؛ اصلاً دوست نداشت که حرف های شیطان را بشنود و هیچ وقت حرف او را گوش نمی داد هفت تا سنگ برداشت و به طرف شیطان انداخت و به او گفت: «برو...برو... من با تو کاری ندارم و به حرفت گوش نمی کنم...»⏬
اما شیطان حرف ابراهیم (ع) را گوش نداد و همان جا ماند و دو بار دیگر هم وقتی اسماعیل می خواست با پدرش خداحافظی کند پیش حضرت ابراهیم(ع) رفت و به او همان حرف ها را زد. حضرت ابراهیم (ع) هم هر دو بار دیگر هفت سنگ برداشت و به طرف شیطان پرت کرد.🗻 لحظه خدا حافظی شد، اسماعیل می خواست از پدرش خداحافظی کند و پیش خدا برود که یک دفعه، یکی از فرشته های خدای مهربان که یک گوسفند سفید و قشنگ را با خودش از آسمان آورده بود به پیش ابراهیم و پسرش آمد و گوسفند را به آن ها داد و گفت: «آفرین به شما! که این بار هم حرف خدا را گوش دادید...خدای مهربان برای اینکه شما همیشه حرف هایش راگوش دادید و امروز هم به اینجا آمدید، این گوسفند را به شما جایزه داده و گفته که اسماعیل می‌تواند باز هم پیش پدرش بماند؛ حالا با هم این گوسفند را قربانی کنید و گوشتش را به آدم های فقیر بدهید تا آنها هم خوشحال بشوند و بعد این روز را با هم جشن بگیرید و شادی کنید.»🐑 حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل خیلی خوشحال شدند که باز هم مثل همیشه حرف خدا را گوش داده بودند و خدا از آن ها راضی شده است و حالا هم گوسفند قشنگی را به آن ها جایزه داده است که می توانند گوشتش را به آدمهای فقیر بدهند و آن ها را خوشحال کنند.😍 خیلی زود گوسفند را قربانی کردند و گوشتش را به آدمهای فقیر دادند و بعد هم جشن بزرگ عید را گرفتند؛ عیدی که اسم آن را عید قربان گذاشتند. از آن به بعد ما هم هر سال عید قربان را جشن می گیریم و می توانیم در این روز مثل حضرت ابراهیم (ع) و پسرش اسماعیل گوسفندی را قربانی کنیم و به آدمهای فقیر بدهیم و آن ها را خوشحال کنیم. ❁م.سیاوشی «گل نرجس» ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۰۲.m4a
9.23M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ داستان جایزه خدا ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— شعر سروده شده جهت تشویق به میوه خوردن برای هم خوانی والدین💁‍♀💁‍♂ با گل های خونه🏠🌺 مامان برام آورده آلو، هلو، زردآلو به به! چه رنگارنگن! خوش طعم و خوش رنگ و بو! ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسرم میوه نمی خوره با خودم گفتم اینطوری نمیشه باید یه فکری بکنم😇 دیدم داره با ماشینش بازی می کنه، گفتم نیاز به یه باغبان داریممممم! کی حاضره کمک کنه؟ اونم که عاشق خاک بازیه گفت من هستم.🙋‍♂ گفتم باااشه اول موز بخوریم تا قوی بشیم. 💪 موزی را آوردم و شروع کردم به خوردن؛ گفتم به به چقدر خوشمزه است، آدم یاد کیک تولد میافته، اووووم 😋 اومد طرفم، نصف دیگه موز را بهش دادم با اکراه تمام شروع کرد به خوردن من هم از مزه موز تعریف می کردم و اینکه الان چقدر انرژی میگیرم و ... حواسم را تو آشپزخانه به وسایل دیگه بردم؛ اگه نگاهش می کردم او بیشتر اکراهش را نشون میداد! قرار شد گوجه و سیب بکاریم.😊 آوردشون و شروع کرد به بریدن، خواستم بگم بگذار من برات ببرمش! گفتم بگذار حالا که خودش می خواد، انجام بده؛ اگر الان بگی احساس می کنه نمی تونه، اعتماد به نفسش پایین میاد، دفعه بعد هم میگه بیا برام این کار را بکن و اونوقت هر دفعه باید پیشش باشی، پس کی باید مستقل بشه؟!☺️ هر طور بود گوجه را برید. دنبال دانه هاش می گشت گفت پس کو مامان دانه نداره که؟ خواستم بگم بده تا برات پیدا کنم، باز گفتم صبر کن! یه دفعه گفت اینه پیداش کردم و شروع کرد به بریدن گوجه و جستجوی دانه های ریزش🧐 بعد از خوردن گوجه و سیب، رفتیم و آنها را کاشتیم و در عین اینکه کمک می داد، گذاشتم حسابی خاک بازی کند. آخر کار گفتم چقدر اینجاها کثیف شد، گفت الان جارو می کنم، جارو را برداشت و اومد خودش تمیزشون کرد. 👏 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ شمار_عيد_غدير جهت ايجاد شور و شوق و انتظار در کودکان برای رسيدن عيدبزرگ غدیر میتوانیم روز شمار عید غدیر تهیه کنیم. روی تخته وایت برد و یا تخته سیاه و یا در دفتر نقاشی به تعداد روزهای مانده تا عید گل🌷 بکشیم و هر روز که میگذرد از کودک بخواهیم که یکی از گلها رو پاک کنه و بهش با هیجان بگیم وای یه روز دیگه به عید غدیر نزدیکتر شدیم. (ع) ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════ سلااام😍 اولین روز هفته تون شاد و پر انرژی😃😍💪 این هفته رو با دو تا بازی برای از بین بردن ترس😨 کودک از تاریکی شروع می کنیم🤔☺️ امیدواریم که مفید باشه😊 خیلی مامانا تو این دوره سنی، ترسیدن کودکشون از یه صدای کوچیک، داد زدن و تاریکی و ...، براشون دغدغه است معمولا این ترس ها در کودکان طبایع پایه سودا بیشتر دیده میشه 🚹 در درجه ی بعد، کودکانی که در طبعشون خلط سودا دارند و بعد در سایر کودکان با غلبه ی سودا و ...🚹🚺 کودکان صفراوی و دموی و کودکانی که خلط صفرا و دم در طبع دارند، شجاع ترند و غلبه های ساده به این راحتی باعث ایجاد ترس و نگرانیشون نمیشه ولی سرزنش ها و کنترل بیش از حد، در این طبایع، هم کاهش اعتماد به نفس و هم ترس رو به همراه داره ولی بچه های سوداوی، سوداصفراوی و ... بیشتر مستعد این مسئله هستند و کلا حساس ترند و نیاز به مراقبت بیشتری دارند😢🙃 مراقب باشین که کوچکترین سرزنش و یا تندی با این کودکان، اعتماد به نفسشون رو کمتر و کمتر می کنه و این ترس ها رو درشون نهادینه می کنه 😨😰😱 پس تو بحث شجاعت و دلیری و این دست رفتارها هم مقایسه ممنووووعه🔴⛔️ مراقب باشیم که خودمون با رفتار اشتباه باعث این مشکلات در میوه های دلمون نشیم علاوه بر اصلاح تغذیه 🍗🍖🍳 این بازی ها هم برای درمان، کمک کنندست 👩‍⚕👨‍⚕ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ چند وقتی بود پسرم از تاریکی می ترسید. می خواست بره دستشویی می گفت مامان بیا دنبالم، من می ترسم! یا توی اتاقش وقتی تاریک بود، نمی رفت. می گفت شما اول برید لامپ را روشن کنید بعد من میام! 😳 دیشب قبل از اینکه بخوابه گفتم می خوای با هم یه بازی بکنیم؟😉 خوشحال شد و گفت چه بازی؟ گفتم سایه بازی!🤩 گفت: سایه بازی چیه؟🤔 چطوریه؟🧐 گفتم با عروسکا و چراغ قوه و چراغای خاموش، خیلی قشنگه این بازی😍😃 خیلی خوشحال شد. خودش دوید عروسکش را آورد و لامپ ها را خاموش کرد. 😉 بعد هم با سایه ی عروسکاش یه نمایش جالب ترتیب دادیم و کلی خندیدیم. خیلی براش جالب بود و دوست داشت خودش چراغ قوه رو جابه جا کنه و سایه ها رو بزرگ و کوچیک کنه😎 بعضی از حیوانات را هم با سایه دستمون روی دیوار شکل می دادیم. انقدر بازی کرد که خسته شد و خوابش برد. 🙃 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━