این لاک پشت با استفاده از کارتن و کاغذ رنگی درست کردم بعد ۴دسته حبوبات داریم هر کدوم ب پسرم گفتم تو یکی از خونه ها بریزه البته با کمک مامان انجام داد توی بازی هم رنگ حبوبات بهش یاد میدادم هم اسم حبوبات
#ایده_ی_شما 😍👌
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
به نام خدای مهربون
#داستان_کودکانه
#قارقاری
در جنگلی سرسبز با درختهای کوتاه و بلند قارقاری خانهای روی درخت چنار بلند، وسط جنگل ساخته بود تا از آنجا بیشتر جاهای جنگل را ببیند.
یک روز وقتی خورشید خانم بیدار شد و از پشت کوههای بلند مشغول تابیدن به جنگل بود، قارقاری هم از خواب بیدار شد. صبحانهاش را خورد. بعد هم مثل هر روز رفت، روی شاخه جلو در خانهاش منتظر شد، تا بقیه حیوانات جنگل هم از خواب بیدار شوند. دوباره همه را از بالای درخت نگاه کند و خودش را با مسخره کردن آنها سرگرم کند.
کمی که گذشت. خرس قهوهای آرام آرام کنار بوتههای تمشک مشغول چیدن و خوردن تمشک بود. قارقاری تا او را دید گفت: «قار...قار...چقد آروم راه میری...چقد توپول و چاق هستی...بعد هم زد زیر خنده و قار...قار...خندید»
خرس قهوهای خیلی ناراحت شد و از آنجا رفت.
اما قارقاری همانجا روی شاخه درخت نشست و منتظر شد.
کمی بعد خرگوشی را دید که در حال گشتن دنبال غذا از این طرف به آن طرف میپرد، وقتی خرگوشی به او نزدیک شد، به او گفت: «قار...قار...چقد گوشات درازه.... دنبال چی هستی...بعد زد زیر خنده و قار... قار...خندید...»
خرگوشی هم با اینکه از رفتار او خیلی ناراحت شد چیزی نگفت و به کارش ادامه داد.
کم کم هوا تاریک شد؛ همه حیوانات به خانه هایشان رفتند.
قارقاری هم رفت تا شب زود بخوابد و صبح زود بیدار شود.
صبح روز بعد، خورشید خانم با لبخند به جنگل نگاهی انداخت، شروع به تابیدن کرد.
قارقاری هم تا دید هوا روشن شده است، بیدار شد.
صبحانهاش را خورد. مثل روزهای قبل از خانه بیرون رفت. باز هم جلو در روی شاخه درخت نشست و منتظر شد.
کمی از نشستن قارقاری گذشته بود که سر و کلهِ سنجابک در حال قِل دادن فندوقی روی زمین پیدا شد. قارقاری تا او را دید گفت: «قار...قار..چقد دُمت بزرگه، چرا فندوقت رو قِل میدی...» بعد هم قار...قار...خندید.
سنجابک هم مثل همه حیوانات دیگر ناراحت شد اما جواب قارقاری را نداد و رفت.
قارقاری هنوز داشت قارقار میخندید که فیل کوچولو را دید به او گفت: «عه...تویی...فیل کوچولو چقد دماغت بزرگه و قار...قار...خندید و خندید..»
فیل کوچولو هم که میدانست کار قارقاری مسخره کردن است؛ از او ناراحت شد و رفت.
قارقاری هم تا غروب روی شاخه درخت نشست، به مسخره کردن حیوانات ادامه داد.
هوا کم کم تاریک شد. قارقاری رفت تا مثل هر شب بخوابد و صبح زود بیدار شود.
صبح شد. خورشید خانم به جنگل تابید. قارقاری بیرون نیامد.
حیوانات جنگل هم بیدار شدند. مشغول انجام کارهایشان شدند، اما قارقاری را ندیدند.
چند روز گذشت. از قارقاری خبری نبود.
قارقاری که هر روز صبح زود بیدار بود. روی شاخه درخت جلو خانه منتظر رفت و آمد حیوانات جنگل، چند روز بود از خانهاش بیرون نمیآمد.
حیوانات جنگل اول فکر کردند قارقاری از کاری که میکرد، خسته شده است.
اما وقتی دیدند از قارقاری هیچ خبری نیست نگران شدند. مبادا برای قارقاری اتفاقی افتاده باشد.
همه دور هم جمع شدند. تصمیم گرفتند، جلو خانه قارقاری بروند تا از حالش باخبر شوند.
وقتی به آنجا رسیدند. سنجابک از درخت بالا رفت، درِ خانه قارقاری را زد.
در زد و در زد. اما قارقاری در را باز نکرد.
حیوانات جنگل خیلی نگران قارقاری شدند.
روزِ بعد دوباره جلوِ خانه قارقاری جمع شدند. سنجابک باز هم از درخت بالا رفت.
در زد. قارقاری پشت در بود اما در را باز نکرد.
فیل کوچولو گفت: «نکنه اتفاقی افتاده! بهتره در رو بشکنیم.»
قارقاری تا این حرف فیل کوچولو را شنید، با ناراحتی در را باز کرد.
حیوانات جنگل از دیدن قارقاری تعجب کردند!!
فیل کوچولو که از ترس و ناراحتی صدایش میلرزید به قارقاری گفت: « قارقاری، خودتی! چی شده؟ چرا اینطوری شدی؟...»
قارقاری که خجالت میکشید. با ناراحتی گفت:« چند روز است مریض شدم، تمام پرهایم درحال ریختن است...»
حیوانات جنگل از اینکه قارقاری به این حال افتاده بود خیلی ناراحت شدند.
به قارقاری گفتند: «قارقاری ناراحت نباش، تو خوب میشی، ما همه بهت کمک میکنیم که زودتر خوب بشی...»
قارقاری از اینکه حیوانات جنگل به جای مسخره کردن، میخواستند به او کمک کنند تا خوب شود؛ خیلی خجالت کشید. سرش را پایین انداخت.
خرگوشی دوید و رفت، دکتر جغد را پیش قارقاری آورد.
دکتر وقتی قارقاری را دید، گفت: «قارقاری ریزش پر گرفته، باید برایش با سدر و گل ختمی دارویی درست کنم تا قارقاری هر روز با آن بدنش را بشوید تا دوباره پرهاش در بیاد...»
حیوانات جنگل خیلی خوشحال شدند، به قارقاری گفتند: «دیدی قارقاری دکتر گفت دوباره خوب میشی، ما همه برایت سدر و گل ختمی میاریم، اصلا ناراحت نباش.»
بعد خرس قهوهای، خرگوشی، سنجابک، فیل کوچولو با چند تا از حیوانات جنگل رفتند؛ از کوه خاکستری گل ختمی و سدر چیدند، آنها را به دکتر دادند تا دارو درست کند.
دکتر جغد دارو را درست کرد.
هر روز یکی از حیوانات پیش قارقاری میرفت دارو را به بدن قارقاری میزد.
کم کم قارقاری پرهای بدنش دوباره در آمد و مثل قبل بدنش از پرهای سیاه پُر شد.
قارقاری خیلی خوشحال شد دوباره مثل قبل خوب شده است از حیوانات جنگل تشکر کرد که برای خوب شدن او خیلی کمک کردند.
بعد به آنها گفت: «خوشحالم از داشتن شما، من فکر میکردم شما من رو وقتی ببینید مسخره میکنین، اما شما به من کمک کردین که دوباره مثل قبل بشم، از همهتون به خاطر رفتاری که قبلاً داشتم عذر میخوام، قول میدم که دیگه هیچ کس رو مسخره نکنم.»
حیوانات جنگل از این تصمیم قارقاری خوشحال شدند.
قارقاری هم از آن به بعد دیگر هیچ وقت کسی را مسخره نکرد.
❁م.سیاوشی«گل نرجس»
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
صدا ۰۱۵.m4a
8.3M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
#داستان_کودکانه
قارقاری
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_صوتی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
میوه دل من
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════ قلب و پیوند آن با ریه: ای مفضّل! اینک قلب را برایت شرح می ده
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ════
مو و ناخن و فواید آنها:
باز تأمل کن در اینکه خداوند با حسن تدبیر و حکمت، مو و ناخن را آفرید. از آنجا که این دو رشد می کنند و بلند می شوند و باید کوتاه گردند، حس ندارند تا انسان به هنگام گرفتن آنها احساس درد نکند.
اگر انسان از گرفتن مو و ناخن درد می کشید میان دو محذور قرار می گرفت: یا اینکه هر دو را رها می کرد تا دراز شوند و یا اینکه با دشواری و تحمل درد، آنها را کوتاه می کرد.
مفضّل می گوید: به امام- علیه السّلام- عرض کردم:
چه می شد اگر خداوند آنها را چنان می آفرید که افزوده نگردند تا آدمی به اصلاح و کوتاه کردن نیازمند نباشد.؟
امام- علیه السّلام- فرمود: خداوند متعال در این کار، نعمتهایی نهاده که آدمی از آنها آگاه نیست تا سپاس گوید. آگاه باش! دردهای بدن با خروج مو از منافذ بدن و با خروج ناخن از سر انگشتان خارج می گردد؛ از این رو به انسان فرمان داده شده که هر هفته با نوره مالیدن و مو تراشیدن و کوتاه کردن ناخنها به این کار اقدام کند. این کار باعث می شود که موی و ناخن با شتاب بیشتری برویند و دردها و بیماریها را سریعتر خارج کنند.
اگر شخص چنین نکند، رشد آنها کوتاه و اندک می شود، در نتیجه، دردها در بدن می ماند و بیماریهای مختلف پدید می آید.
نیز از رویش مو در چند جای بدن که وجود آن برای انسان مایه رنج و زیان است جلوگیری شده. اگر مو در دیدگان می رویید آیا آدمی نابینا نمی شد؟ و اگر در دهانش می رویید آیا خوردن و آشامیدن انسان دشوار و بی لذّت نمی گشت؟ اگر در کف دست رشد می کرد آیا انسان از لمس درست اشیا و انجام برخی از کارها باز نمی ماند؟ و یا ...
پس نیک بنگر که چگونه در جایی که سود و مصلحتی در کار نیست نروییده.
اینها مخصوص انسان نیست، بلکه در چهارپایان و درندگان و دیگر حیوانات تولید مثل کننده نیز چنین است؛ از این رو با اینکه بدن آنها از مو پوشیده است و لیکن این مناطق، دقیقا به خاطر آنچه که ذکر شد، مویی بر آنها نیست. نیک اندیشه کن که چگونه آفرینش از هر خطا، زیان و ناهماهنگی به دور است و یکسره
حکمت و تقدیر است و مصلحت و سود.
شگفتی های آفرینش انسان(ترجمه توحید مفضل)
#تولد_تا_هفت_سالگی
#امام_صادق(ع)
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀
امروز داشتم برای بچه ها میوه خشک 🍎درست میکردم
که گل پسر🧑 اومد و گفت مامان منم میخوام کمک کنم منم که با خوشحالی استقبال کردم گفتم بفرمایید😁
اومد و کمک من سیب ها 🍎را مرتب گذاشت توی سینی و بعدم خودش سینی را گذاشت روی بخاری و صبر کردیم تا آماده بشه.
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#تغذیه_صحیح
#مادر_خلاق
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
•┈┈┈••✾🍃 ﷽ 🍃✾••┈┈┈•
بازی توپ توی دروازه 😉
وسایل مورد نیاز:
✅جعبه
✅رول دستمال کاغذی
✅توپ
طرز تهیه:
رول ها رو به دیوارههای جعبه بچسبونید تا بشن دروازه 😊
روش بازی:
قندعسل باید با تکون دادن جعبه توپ رو گل کنه
فندق خانِ ما هم خودش توپ رو برمیداشت و میذاشت توی دروازه 😀 کلاً دوست داشت این مدلی بازی کنه 😅 اما پسر دایی فندق چون بزرگتره تونست چند بار توپش رو گُل کنه 😍🙃🙂
ما جعبهمون کوچیک بود دروازههامون زیاد نبود
بزرگتر باشه با دروازههای بیشتر جذابتره 😉
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#توپ
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
•┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈•
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄
امروز برای بچهها با یه خط و دو تا دایره این ماشینِ گوگولی و بامزه رو میکشیدم 😅
خیلی دوسِش میداشتن 😍
میگفتم این یه ماشین قدیمیه و قبلنا ماشینا انقد زیاد نبودن و هوا هم تمیزتر بود و راحتتر میشد نفس کشید 😍🤗
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#نقاشی
#ماشین
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄