eitaa logo
میوه دل من
10.6هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
میوه دل من
سلام وقتتون بخیر مادرای عزیز! لطفا برامون بفرستین راهکارهاتون رو 😍🌹 #همدلی #تربیت_جنسی
سلام و خسته نباشید بابت پیامی که مادری دادن برای پسرشون من به نوعی این تجربیات رو داشتم و دارم دخترم تو همین سن ها اینطوری بود حتی تو تابستون کلاه و شالگردن میپوشید و برعکس پسرمم که الان ۴سالش هست خیلیی اوقات اینجوری میشه فقط تجربه م اینه نباید توجه کرد من فقط تجربه شد که تا فصل میخواد عوص بشه کم کم لباسهای فصل رو میخواد تمام بشه جم میکنم و سعی میکنم چیزی نداشته باشه که لباس نامناسب اون فصل باشه حالا اگر زیر پیرهنیشو میشه جم کنن تا مجبور بشه لباس استین بلند بپوشه برای دست تو دماع کردن هم همینقدررر میدونم چون بازم خودم مشکلات ازین دست دارم تو خونه اون بچه یا ارامش نداشته تو محیط امن نبوده یا نیست پسر خودم بسیاااار تیکهای بد و پرخاشگری شدید داره روابط زن وشوهر در رفتااار بچه خیلییی زیاااد تاثیر میداره الانم فقط باید با مشاور و روانشناس صحبت کرد.
میوه دل من
سلام وقتتون بخیر مادرای عزیز! لطفا برامون بفرستین راهکارهاتون رو 😍🌹 #همدلی #تربیت_جنسی
سلام علیکم صبح شما بخیر فرزند زیر هفت سال را، همانطور که ابتدای کانال هم عرض کردیم نباید امر و نهی کنیم ◻️همه ی اصلاحات رفتاری با بازی و بازی سازی و در فضایی شاد، انجام شود، بدون امر و نهی و سختگیری با داستان، قصه، نمایش، ترتیب دادن بازی هایی که والدین نقش اصلی را در آن بازی می‌کنند می‌توان، به راحتی این موارد را برطرف کرد کافیست پدر و مادر همین بازی رو انجام بدن و یکی نقش کودک و دیگری نقش مادر رو داشته باشه و عواقبش در قالب بازی بیان بشه اگر فضا بازی محور بوده باشه، که خیلی زودتر می‌توان نتیجه گرفت اگر، نه تا فضای خانه، به این سمت و سو تغییر کند، مقداری بیشتر زمان می‌برد اگر فضای منزل به این سمت تغییر کند و رفتار والدین با هم، اصولی و صحیح باشد، همه ی مشکلات فرزند برطرف می‌شود. 🔶اصلاح تغذیه و افزایش رطوبت بدن کودک، با استفاده از غذاهای مرطوب، تاثیر و نقش بسزایی در روند اصلاح این رفتار دارد. 🔹نکته ی بعدی اینکه، هوا گرم بوده و کودک گرمش میشه، با تغذیه باید کنترل میشد و لباس هم در حد معمول و عرف، در آن آب و هوا کودک، به سرعت عادات رفتاری رو می‌پذیره و بعد رفعش برای مادر، سختی‌ها و مشکلات زیادی در برداره پست های تربیتی ما را با این هشتگ مطالعه بفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ೋ❀ 💕 ﷽ 💕 ❀ೋ انواع بازی با پتو و بالش‌ها😎 برف بازی🤩 بعضی وقتا که حسشو ندارم پتوها رو جمع کنم، ترجیح میدم باهاشون فرصتِ بازی بسازم☺️😅 1⃣ یه روز پتوها رو روی هم ریختیم بطور پراکنده و بی نظم... و حالا با پسرم رفتیم برف بازی روی پتوها😳 شالگردن و لباس گرم هم پوشیدیم که سررردمون نشه🤪 وای که چه مزه ای داره برف بازی، حتی خیالیش😄 البته میگن تخیلات رو به عینیت و واقعیت هم برسونید.👌 برای همین، بعدش ما به برف بازی واقعی هم رفتیم😇 یه بازی دیگه با پتوها👇 سُرسره بازی😍 2⃣تشک‌ها رو از بالای مبل به سمت پایین (سراشیبی) قرار دادیم.🙃 یکی از لحاف‌هامون که پارچه‌اش حالت سُر داشت، روی اونها گذاشتیم.🤓 ناهمواری‌ها رو هم با بالش‌ها تنظیم کردیم.😎 حالا سرسره خونگی آماده است😌😅 چقدر هم داداش و آبجی سرگرم شدن😊👍 می‌گفتیم داریم میریم پارک🏃‍♀🏃‍♂ با کلی ذوق🤩😍 نوبتی سوار سرسره می‌شدیم😄☺️ معمولا محدودیت، بازی رو دلچسب تر می‌کنه👌 مثلا یه بار نوبت مامان باشه بعدش پسرم بعد دخترم بعد دونفره و...نه اینکه همش یه نفر بازی کنه😐😉 اینم خاطره پارک رفتن ما🤗😘 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨ 😍قصه‌های قرآن، انس با قرآن❤️ مامانای نازنین😊 یکی از راه های انس گرفتن بچه‌ها با قرآن اینه که همراه قرآن خوندن براشون قصه بگیم👌👌 مثلا وقتی سوره کوثر رو براشون می‌خونیم حتما قصه‌اش رو براشون تعریف کنیم💚😊 حالا ما برای جذابیت بیشتر قرآن، به همراه دختر کوچولومون یک رحل کوچولو درست کردیم.😍👏 که هر وقت می خوام قرآن بخونم رحلش رو بیاره و کنارم بشینه و اونم همراهی کنه😘🌹💚 برای جذابیت بیشتر می‌تونید بهش گل های کوچولو صورتی هم بچسبونید.😇 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ (در مورد مسواک زدن) مینا از پنجره به آسمان نگاه می‌کرد. آسمان صاف و پر ستاره بود. دلش می‌خواست بخوابد اما نمی‌توانست. دستش را روی دندانش محکم فشار داد تا دردش کمتر شود. اما نشد. چشمانش را روی هم گذاشت. کمی که دردش آرام شد، به خواب رفت. با صدای آواز گنجشک‌ها، مینا چشمانش را باز کرد. نور خورشید اتاقش را روشن کرده‌بود. نگاهش به کشوی کمد افتاد. از جا بلند شد و به سمتش رفت. کشو را که باز کرد. چشمانش برقی زد و آب دهانش را قورت داد. شکلات کاکائو با مغز گردو را خیلی دوست داشت. به یاد دندان درد شب قبل افتاد اما نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد. همان موقع مادر صدایش زد. -مینا جان، بیا زهرا جان کارت دارد. شکلات را در جیب شلوار خود پنهان کرد. از اتاق بیرون رفت. مادر مشغول درست کردن ناهار بود. سلام کرد. مادر لبخندی زد و گفت: -به! به! .‌‌‌..سلام به دختر تپل و خواب آلوی خودم. ظهر به خیر عزیزم! از حرف مادر نمی‌دانست بخندد یا خجالت بکشد. مادر گوشی تلفن را دستش داد. -ببین زهرا جان چه می‌گوید؟ تازه یادش آمد که قرار بود امروز مسابقه طناب‌کشی در پارکینگ داشته باشند. کمی با زهرا صحبت کرد و قول داد که در مسابقه شرکت کند. مادر به لیوان شیر اشاره کرد و گفت: -دخترم بیا صبحانه بخور. مینا روی صندلی نشست. وقتی مادر حواسش به غذا پختن بود، آهسته سرش را پایین انداخت. شکلات را از توی جیبش در آورد و با عجله در دهانش گذاشت. بعد از خوردن صبحانه، از مادر اجازه گرفت و برای شرکت در مسابقه به پارکینگ رفت. زهرا و بچه‌های دیگر منتظرش بودند. دوید تا زودتر برسد. زهرا گفت: -مگر نمی‌دانی امروز مسابقه طناب‌کشی داریم. قرار هست کلاس اولی‌ها با کلاس دومی‌ها مسابقه بدهند. هر گروهی که برنده شد، یک بسته شکلات جایزه دارد. مینا در کنار کلاس‌اولی‌ها ایستاد. حواسش به جعبه خوش‌رنگ شکلات‌ها بود. مریم سوت شروع مسابقه را زد. هر دو گروه تمام تلاششان را می‌کردند. گروه زهرا از این طرف طناب را می‌کشیدند. گروه مهتاب از آن طرف. هر دو گروه می‌آمدند جلو، دوباره به عقب برمی‌گشتند. سارا از گروه زهرا با آن دستان استخوانی‌اش هر چه کشید فایده نداشت. گروه مهتاب هم همه امیدشان به مینا بود. مینا با آن دستان تپلش طناب را محکم کشید. با فشاری که مینا روی طناب آورد، نزدیک بود طناب پاره شود، اما بالاخره موفق شدند و توانستند برنده مسابقه شوند. همه کلاس اولی‌ها دست زدند و شادی کردند. موقع دادن جایزه رسید. کلاس اولی‌ها، خوشحال و خندان شکلات را بین خود تقسیم کردند. مینا سهمش را برداشت و در جیب پیراهنش، پنهان کرد و به خانه رفت. موقع خواب، یکی یکی آن‌ها را باز کرد و خورد. اما باز هم خوابش نبرد. در رختخوابش به این طرف و آن طرف غلت می‌خورد. زبانش آویزان شده بود. آب دهانش از کنار لب‌هایش بیرون می‌ریخت و بالشتش حسابی خیس شده‌بود. لُپ‌های نرم و پفکی‌اش مثل توپ باد کرد. انگار چیزی در دهانش بود. با دهان بسته ناله می‌کرد. مادر صدایش را شنید. خودش را به اتاق رساند. پوست‌های شکلات زیر تخت افتاده‌بود. ابروهایش را درهم کشید اما چیزی به مینا نگفت. با دیدن صورتش که مثل یک توپ قل قلی شده‌بود، فهمید که دندان درد دارد. کمی دلداریش داد و سرش را نوازش کرد و گفت: -دخترم ببین با مرواریدهای سفید و قشنگت چه کار کردی؟ بعد به سمت آشپزخانه رفت. روغن حنظل را از یخچال برداشت و برگشت. دو قطره روغن در گوش او ریخت تا دردش آرام شود. وقتی که به دندان پزشکی رفتند، دکتر گفت: -باید عفونت دندان‌هایش از بین برود، تا دندانش را درست کنم. بعد به مینا یک مسواک کادو شده داد و گفت: -دخترم یادت باشد، همیشه این دوست خوبت را نگه داری و از آن استفاده کنی. به خانه که برگشتند، مادر برایش دمنوش آویشن درست کرد. مینا به خودش قول داد تا همیشه مواظب دندان‌هایش باشد. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا