#نقاشی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۲۴🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
فیل
🐘
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۲۵🔜
#داستان
آدم برفی
یک روز در فصل زمستان که هوا خیلی سرد بود، زهره و علی در حیاط خانه برای خودشان یک آدم برفی درست میکردند. علی دستش یخ کرد. زهره گفت: «دستکشت را دستت کن.» علی از توی جیبش یک جفت دستکش درآورد و دستش کرد. آدم برفی آنها خیلی خوشگل شد.
آنها رفتند توی اتاق. مامان بخاری را زیاد کرده بود تا اتاق گرم بشود. زهره دستش را به بخاری چسباند و جیغ زد. مامان جلو آمد و گفت: نباید دستت را به بخاری بزنی. خیلی خطرناک است. میسوزی. بعد مامان دست زهره را فوت کرد.
علی گفت: مامان! من دلم بستنی میخواهد. مامان گفت: عزیزم! هوا سرد است. بستنی هم سرد است. اگر بستنی بخوری، حتما سرما میخوری. حالا هر دوتای شما بیایید و سوپ داغ بخورید تا گرمتان بشود. آنها حرف مامانو گوش کردن و سوپ خوردند .
حالا دیگه همه حسابی خوشحال بودن و کِیف کردند.
#داستان
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۲۷🔜
#شعر
#انار
#نعمت_های_الهی
صد دانه یاقوت دسته به دسته
با نظم و ترتیب یک جا نشسته
هر دانه ای هست خوشرنگ و رخشان
قلب سفیدی در سینه آن
یاقوت ها را پیچیده با هم
در پوششی نرم پروردگارم
هم ترش و شیرین هم آبدار است
سرخ است و زیبا نامش انار است
#شعر
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙199🔜۳۲۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
خلاقانه
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۲۹🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۰🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
#توییرلی ها
کوتاه و کوتاه تر
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۱🔜
1_150693989.mp3
5.85M
#داستان
می لرزه مثل بید
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۱🔜
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🏡📱⌚️🔌🔩⛓📚🔬
#اطلاعیه
#دوره_تابستانی
👇امروز افتتاحیه ی آموزشگاه تنهامسیرآرامش ... رو داریم
👏👏👏
👌آموزش علوم و فنون و مهارت های مختلف برای رنج سنی مختلف
😍اینجا برای #ایام_فراغت_کودکان نوجوانان ،جوانان و بزرگسالان برنامه داریم
🌹تشریف بیارید تا از انواع آموزش های ما اطلاع پیدا کنید
🔰آموزش نقاشی کودکان
🔰آموزش طراحی(مبتدی وحرفه ای)
🔰آموزش خوشنویسی
🔰آموزش زبان انگلیسی
🔰آموزش زبان عربی
🔰تعمیر لوازم خانه
🔰تعمیرات موبایل
🔰زنبورداری
🔰تهیه لوازم آرایش...
🔰و کلی آموزش عالی دیگر ....
با شهریه های بسیار کم ...
در انتخاب مربی سعی کردیم باتجربه ترین ها رو دعوت کنیم ....
برای ثبت نام خیالتون راحت باشه☺️👌
🌺به آدرس ما تشریف بیارید...
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1805451316Cd14018aac3
👆👆👆👆👆👆👆
#شعر_کودکانه
✅ امانت داری
اتل متل توتوله
امانتدار چه جوره؟
همیشه از امانت
میکنه او حمایت
امینِ در امانت
نمیکنه خیانت
هر چیزی پیشش بردن
وقتی به او سپردن
خوب نگهش میداره
بیداره و هوشیاره
کار امانتداری
یعنی دوستی و یاری
مشکلگشایی کردن
کار خدایی کردن
خوشا به آن امینی
امین نازنینی
که شاده از امانت
پابنده در صداقت
وظیفهاش شیرینه
شیرین ولی سنگینه
#شعر
امانت داری
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۲🔜
#نقاشی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۳🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
کاردستی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۴🔜
ارسالی کاربر
کاردستی کیان محمدی واحد از همدان
و اظهار لطفشون
👇👇👇😍
باسلام و وقت عالي،متعالی
من ميخواستم بابت ايجادکانال خوبتون بینهایت تشکروتقديرکرده باشم🙏🙏واقعععاااامطالبتون مفيدوبينظيره
انشاء الله درسايه لطف بیکران الهی ترویج دهنده زندگی معصومین باشين🙏🙏
بنده خيييللللييي در زندگی استفاده. میکنم الحمدلله زندگیم برکت چندجانبه ای ميبرم🙏🙏
#ارسالی کاربر ،گلسا عباسی . کرج
سلام و ادب خدمت شما تنها مسیر های عزیز
خیلی خوشحالم که با کانال و رسانه تنها مسیر آشنا شدم ،ممنونم از اینکه با مطالب و موضوعات مفیدتان، بچه ها را ترغیب به کارهای خداپسندانه و نیک میکنید🙏🌺 ،دخترم خیلی خوشحال شد که برنده شد و بعد از مدتها جایزه اش به دستش رسید،مطمعن بودم که شما حتما جایزه اش رو براش ارسال میکنید😊
ممنونم که به جایزه هایی که ارسال میکنید اهمیت میدین ،از کتابهایی که ارسال کردین خیلی خوشحال شدیم و هر روز دارم برای دخترم آنها را می خونم، راستش همیشه دنبال چنین کتابهایی بودم ،واقعا ممنونم 🙏
ارسالی کاربر
سلام خسته نباشید.
ممنونیم از زحماتی که درتنها مسیری میکشید من از برنامه هابراپسرم میخونم مخصوصا قصه ها خیلی خوشحال میشه....
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی کاربر
زهرا مسلمی قم
#داستان
گرگ گرسنه ساده لوح
یکی بود که همیشه هست. روزی گرگ گرسنه ای برای پیدا کردن غذا به جنگل رفت. همین طور که میرفت سر راهش بزی را دید که علف می خورد.
با خوشحالی پیش او رفت و گفت:”آخ جان، چه غذای خوشمزه ای پیدا کردم! الان می آیم و می خورمت.”
بز که ترسیده بود با دستپاچگی گفت:” آقا گرگه عیبی ندارد! اگر می خواهی مرا بخوری بخور، اما می دانی که پشم های من زبر و کلفتند و اگر آنها را بخوری لای دندان هایت گیر می کنند. “
گرگ کمی فکر کرد و گفت:” حق با توست، حالا بگو چه کار کنم؟ ”
بز گفت:” صبر کن من یک قیچی بیاورم و تو پشم مرا بچین، بعد مرا بخور.”
گرگ قبول کرد و گفت:” زود برو قیچی را بیاور که طاقت گرسنگی ندارم. “
بز که در دل به ساده لوحی گرگ می خندید، رفت و دیگر برنگشت. گرگ صبر کرد و صبر کرد، اما دید از بز خبری نشد. با ناراحتی به راه افتاد و رفت تا شکار دیگری پیدا کند. از دور بره کوچکی را دید که به تنهایی بازی می کرد.
به او نزدیک شد، دندان های تیزش را نشان داد و گفت:” ای بره کوچولو تکان نخور که الان می خورمت. ”
بره این طرف و آن طرف پرید و گفت:” باشد، مرا بخور، اما گوشت من فقط با نمک خوشمزه است.”
گرگ که کلافه شده بود، گفت:”حالا که نمک پیدا نمی شود.”
بره کوچولوی زبر و زرنگ گفت:” این نزدیکی چوپانی زندگی می کند. من می روم و از او نمک می گیرم، چون حیف است که گوشت مرا بدون نمک بخوری. “
گرگ ساده لوح هم قبول کرد و بره کوچولو رفت و او هم برنگشت. گرگ که دید از بره هم خبری نشد، بسیار عصبانی شد و راه افتاد. در راه چشمش به الاغی افتاد.
با خودش گفت:” دیگر فریب این حیوان را نمی خورم. ”
سپس پیش او رفت زوزه ای کشید، دندان های تیزش را به الاغ نشان داد و گفت:” ای الاغ، دراز بکش و آماده باش که می خواهم بخورمت. “
الاغ روی زمین دراز کشید و خودش را حسابی خاکی کرد. گرگ گفت:” این چه کاری است؟ چرا خودت را خاکی می کنی؟ ”
الاغ جواب داد:” مگر نمی بینی اینجا پر از خاک است، اگر تو بخواهی مرا بخوری، گوشت من خاکی و بدمزه است.”
دوباره خودش را خاکی تر کرد و گفت:” تنها راه این است که یک لحاف و تشک بیاورم و روی آن بخوابم تا گرد و خاکی نشوم. ”
گرگ پرسید:” حالا لحاف و تشک از کجا می آوری؟ ”
الاغ جواب داد:” از آن کلبه ای که می بینی. ”
گرگ زوزه ای کشید و گفت:” قبول! اما اگر برنگردی، به آن کلبه می آیم و همان جا می خورمت. “
الاغ رفت و دیگر برنگشت. گرگ به سوی کلبه رفت، اما همین که نزدیک شد، صاحب الاغ که در آنجا مشغول به کار بود با چوب به جان گرگ افتاد. گرگ بیچاره هم لنگان لنگان پا به فرار گذاشت، همان طور که می دوید، گوسفند چاق و چله ای دید که از گله دور افتاده بود.
گرگ به او حمله کرد، همین که خواست او را بخورد، گوسفند گفت:” صبر کن، صبر کن، مرا نخور، چون رنگت خیلی پریده است. اگر مرا بخوری، لذت نمی بری! کمی بنشین و استراحت کن تا حالت خوب شود، وقتی سرحال شدی، آن وقت با خیال راحت مرا بخور “
گرگ کمی فکر کرد و گفت:”درست است، واقعا خسته ام. اول باید کمی استراحت کنم. بعد تو را بخورم. پس زود باش مرا سرگرم کن.”
گوسفند با خوشحالی بلند شد و کمی بالا و پایین پرید، جست زد و شروع کرد به رقصیدن برای گرگ. همان طور که می رقصید از آنجا دور می شد. گرگ که سرگیجه گرفته بود، وقتی به خود آمد، دید گوسفند در حال فرار است. به دنبالش دوید تا او را بگیرد، ولی گوسفند به گله نزدیک شده بود و سگ گله هم پارس کنان به دنبال گرگ دوید تا او را از گله دور کرد.
گرگ که دیگر طاقتش را از دست داده بود، با خودش تصمیم گرفت اگر حیوان دیگری پیدا کرد او را بخورد و دیگر به حرفش گوش ندهد. ناگهان اسبی را دید و با خوشحالی گفت:” این یکی دیگر نمی تواند مرا فریب دهد، الان روی آن می پرم و میخورمش. ”
پس جلو رفت و گفت:” صبر کن که الان میخورمت. تو دیگر نمی توانی مرا گول بزنی “
اسب به آرامی گفت:”برای چه گولت بزنم، خوشحال می شوم مرا بخوری، چون بسیار خسته ام، هر روز باید نامه های مردم را به دستشان برسانم و این کار برایم خسته کننده است. پس بیا مرا زودتر بخور! فقط قبل از خوردن، پاکت هایی را که پشت پای من بسته شده اند، باز کن و وقتی مرا خوردی این نامه ها را به صاحبان آنها برسان. ”
گرگ که خوشحال شده بود، گفت:” حتما این کار را می کنم. “
وقتی داشت پاکت ها را از پای اسب باز می کرد، اسب پایش را بلند کرد و محکم به دهان گرگ کوبید و بعد پا به فرار گذاشت. گرگ که همه دندان هایش خرد شده بود، از شدت درد و ناراحتی زوزه ای کشید و از آنجا فرار کرد و رفت و دیگر هم برنگشت.
#داستان
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۶🔜
#شعر_کودکانه
مامان من مثل چیه؟
مثل فرشته ها قشنگ
خنده ی او مثل چیه؟
مثل گلای رنگارنگ
بابای من مثل چیه؟
مثل یه کوه با شکوه
خنده ی او مثل چیه؟
مثل یه خورشید ، لب کوه
داداش من مثل چیه ؟
مثل یه خرگوش تپل
خنده ی او مثل چیه
مثل گل و غنچه گل
#شعر
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۳۳۷🔜