eitaa logo
میوه دل من
8.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ خورشید خانم توی آسمون از پشت ابرها بیرون آمد. همه جا را گرم و روشن کرد. بچه‌ها از تشنگی و گرمای هوا خسته بودند. دیگر حوصله بازی کردن نداشتند. شترها هم از تشنگی بی تاب شدند. مادر، فرشته‌ی کوچولو را محکم به سینه چسباند تا او را آرام کند. برایش لالایی خواند. فرشته کوچولو سرش را این طرف و آن طرف می‌چرخاند و گریه می کرد. قطره های اشک گونه های مادر را خیس کرد. رباب زیر لب گفت: -فرزندم آرام باش. می دانم که تشنه و گرسنه هستی؛ ولی من شیری ندارم. آبی هم در خیمه نداریم. حتما بابا فکری می کند. سربازان بی رحم آن طرف خیمه ها آب را به روی همه بسته بودند. بابا و عمو برای گرفتن آب به سمت سربازان رفتند؛ ولی آن ها با رفتار بدشان مشک عمو را سوراخ کردند و نگذاشتند آب برای بچه ها بیاورند. بابای مهربان، وارد خیمه شد. منتظر بود تا مادر فرشته کوچولو را در آغوشش بگذارد. فرشته کوچولو بی‌تابی می کرد. چشمان رباب خسته و گریان بود. با نگرانی به چهره فرشته کوچولو نگاه کرد. بابا جلوتر آمد. فرشته کوچولو انگار ذوق و شوق داشت تا زودتر به آغوش بابا برود. بابا او را بغل کرد و بوسید و نوازش کرد. آرام شد و خندید. بابا به طرف سربازان رفت. فرشته کوچولو را روی دستش بلند و گفت: -به این طفل رحم کنید. لبهایش خشکیده. فقط کمی آب می خواهد. اما یک دفعه دست بابا گلگون شد. فرشته کوچولو آرام شد. دیگر بی تابی نمی کرد. بابا او را به طرف آسمان گرفت و گفت: - خدایا این هدیه را از من قبول کن. فرشته کوچولو پدربزرگ را دید که منتظر اوست. خودش را در آغوش پدر بزرگ‌ انداخت. ❁م.احمدزاده «مجنون الزهرا» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄