🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#داستان_کودکانه
#مهندس_کوچولو
توپ کوچولوی قرمز از بین توپها با خوشحالی داد زد:
- بچهها ساکت باشید انگار چند نفر به این طرف میآیند.
بعد خودش را به جلو هل داد و گفت:
- کاش آن پسربچه از من خوشش بیاید. وای که چقدر بالا و پایین پریدن را دوست دارم.
لوگوی زرد و لاغر با صدای آرامی گفت:
- نکند منرا هم پرت کنند؟
لوگوی آبی رنگ گفت:
-نگران نباش ما که توپ نیستیم.
لوگوی نیلی کوچک خودش را در بغل مادرش قایم کرد و گفت:
- من میترسم...
در باز شد.
چند تا مشتری به داخل مغازه آمدند.
بچههای کوچک با ذوق به اسباببازیها نگاه میکردند.
یکی از پسربچهها دست پدرش را کشید و به طرف لوگوها برد.
پسربچه گفت:
-بابا من لوگو میخواهم.
لوگوی نیلی یواشکی به پسربچه و پدرش نگاه میکرد.
پسر بچه چشمهایش حسابی برق میزد، دستهایش را با خوشحالی به هم زد و گفت:
-وای بابا من خیلی دوست دارم ساختمانهای محکم و قوی درست کنم.
پدرش لبخندی زد و در گوش پسربچه گفت:
- إنشاءا.. یک روزی تو بهترین مهندس دنیا میشوی، و میتوانی خانههای خیلی خوبی در حکومت امام زمان درست کنی.
پسربچه خندید.
پدرش رفت تا پول لوگوها را حساب کند.
پسربچه کمی فکر کرد و با خودش گفت:
- حتما باید خیلی تمرین کنم...
آقای مغازهدار لوگوهارا برایشان پایین آورد و پسر بچه با خنده آنها را در دستش گرفت.
لوگوی نیلی گفت:
-مامان وقتی به خانهی جدید رسیدیم بیدارم کن خیلی دوست دارم با مهندسکوچولو بازی کنم.
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۲۹۵🔜