eitaa logo
میوه دل من
11هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🏆ریحانه مقدسی، ۵ساله، از مشهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════ اسرار گریه کودکان در کلام اهل بیت (علیهم السلام): فواید گریه‏ کودکان‏: اى مفضّل! از منافع گریه کودکان نیز آگاه باش، بدان که در مغز کودکان رطوبتى  است که اگر در آن بماند بیماریها و نارسایی هاى سخت و ناگوار به او رساند؛ مانند نابینایى و جز آن. گریه آن رطوبت را از سر کودکان سرازیر و بیرون می کند و بدین وسیله سلامتى تن و درستى دیده ایشان را فراهم مى‏ آورد. پدر و مادر از این راز آگاه نیستند و مانع آن مى‏ شوند که کودک از گریه‏ اش سود ببرد. اینان همواره در سختى مى‏ افتند و مى‏ کوشند که او را ساکت کنند و با فراهم کردن خواسته‏ هایش از گریه بازش دارند، ولى نمى‏ دانند که گریه کردن به سود اوست و سرانجام نیکى پیدا مى‏ کند. شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل) ؛ ؛ ص۵۱ (منظور از گریه اینجا، فقط برای چند روز اول پس از به دنیا آمدن هست.) (ع) ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
هدایت شده از طبیبِ جان
♨️اهمیت اصلاح مزاج و اصلاح سبک زندگی زمانی مشخص میشود که بدانیم صفات جسمی و خُلق و خوی ما به فرزندانمان منتقل میشود!!! 👈پس ابتدا به فکر تربیت خودمان باشیم فرزندان می بینند فرزندان یاد میگیرند 🔹ان شاءالله به زودی مباحث اصلاح مزاج و تغذیه کودکان را در این کانال به صورت عمومی آموزش می‌دهیم 💥 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
میوه دل من
♨️اهمیت اصلاح مزاج و اصلاح سبک زندگی زمانی مشخص میشود که بدانیم صفات جسمی و خُلق و خوی ما به فرزندا
سلاااام به مادران عزیز 😍 قابل توجه شما مادران دغدغه مند👌 عزیزانی که برای رشد قدی و افزایش قوای کودکشون می پرسند همراه ما باشید، در کانال طبیب جان، با موارد اصلاح مزاج و تغذیه کودکان چله ی اصلاح تغذیه را هم برای سلامت جسم و روح مادران بزرگوار پیشنهاد می کنیم. 💥روح سالم در بدن سالم💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ اینم از یه نقاشیِ ساده‌ی خرگوش با دایره 😊 و این شعر قشنگ برا سرگرمیِ بچه‌ها 😉 خرگوش ناز کجایی؟ آی گوش دراز کجایی؟ قایم نشو زیر زمین بیا بیرون منو ببین من موش دُم درازم به این دُمم می نازم تو هم که گوش درازی به اون گوشات می‌نازی حالا بیا ناز نکن اون چشاتو باز بکن اینقد نباش گیج و ویج برات آوردم هویج بخور و با من بازی کن دل کوچیکمو راضی کن "منبع: سایت جسارت" بعد از خوندن این شعر فندق جون همه‌ش می‌گفت موش موش، مامان موش 😀 که براش این موش کوچولو رو هم‌ کشیدیم. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ نقاشی تلفیقی با برگ‌های پاییزی🍂🍁🍂🍁 هم نقاشی هم کاردستی برای کوچولوهای دوست داشتنیمون😍😘 گردی صورت رو بکشید و با برگ‌ها برای صورت کشیده شده مو بذارید😳☺️ برا دختر خانما موهای بلند👧 برای گل پسرا موی کوتاه👦 تو این کاردستی می‌تونید در مورد چهارفصل سال بهار🌸 تابستان🌿🌞 پاییز🍂🍁 زمستان❄️☃️ صحبت کنید و کودک رو با فصل‌های سال و تفاوت آن‌ها آشنا کنید😉😇 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ آخه مگه داریم از این کاموای گوگولی سرگرم کننده‌تر برا فندق و مامانش 😊😀 شما هم امتحان کنید مطمئناً یه سرگرمی نسبتا یه ساعته می‌تونید برا کوچولوهاتون بسازید 😉 که کل خونه پر بشه از رشته‌ی کاموا 😀 البته ممکنه بعضی از فسقلی‌هاتون از این مدل کاموا چون پشمالو هست یه کم بترسن می‌تونید از مدلای دیگه براشون بیارید که پشمی نباشن 🙂 (میتونید باهاش قلقلک بدید صورتش رو و کمی بازی کنید و سرگرمش کنید بعد رشته هاشو جدا کنید ببینه بشینه با انگشتاش باهاش ور بره و کامواها رو جدا کنه😍👌😄 برای کودک زیر دو سال جذابه و همینجوری خودش باهاش طولانی مدت سرگرم میشه) ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦ « به نام خدای مهربان» !؟ تینا از خواب بیدار شد. چشمانش را مالید. موهایش را از دور گردنش جمع کرد. از تخت‌اش پایین پرید. به سمت کمد لباس‌هایش که گوشه اتاقش بود، رفت. در کمد را باز کرد. نگاهی به پیراهن‌های رنگارنگش انداخت. به پیراهن توری که مثل آسمان رنگش آبی بود رسید. لبخند روی لب‌هایش نشست. -خودشه، همین رو می‌پوشم، که مثل عروس خانما بشم. از بین لباس‌ها آن را بیرون آورد. روی تخت‌اش گذاشت.بعد به سمت آشپزخانه دوید. -سلام مامانی، صبح بخیر، کی می‌ریم‌ تولد ثمین؟ -سلام گل مامان صبح بخیر،می‌ریم عزیزم، بعد از نهار، صبحونه رو میزِ، لقمه بگیرم برات بخوری؟ -نه، مامانی خودم بزرگ شدم، فقط یه سال دیگه مونده برم مدرسه، دیگه یاد گرفتم بخورم! تینا همانطور که لقمه در دهانش می‌گذاشت. نگاهش به گوشی مامان افتاد. یاد بازی جدیدی که دیروز سارا دختر همسایه برایش در گوشی ریخت، حواسش را پرت کرد. دوست داشت زودتر برود، مرحله بعدی را بازی کند. -مامانی، صبحونه‌ام رو خوردم. گوشی رو بردارم؟ - باشه مامان، ولی الان می‌خوایم با آبجی مینا شیرینی درست کنیما، بیا تو هم مثل همیشه تخم مرغها رو بشکون تو آرد بهمون‌ کمک کن. - باشه مامانی، الان میام. -تینا جون دیر میشه‌‌ها، زود بیا. تینا چشمی گفت. گوشی به دست، از آشپزخانه بیرون رفت. مامان و مینا مشغول درست کردن شیرینی شدند، ولی خبری از تینا نشد. -آخ جون، یه مرحله دیگه بردم. باید زودتر برسم به مرحله‌ای که ساراست. بعدشم تند تند همه مرحله‌ها رو میرم تا برسم مرحله آخر آقا غوله رو داغون کنم. مامان چند باری تینا را صدا زد. اما تینا آنقدر گرم بازی بود، صدای مادر را نشنید. تینا بازی کرد و بازی کرد. چشمانش خسته و قرمز شد. گوشی به دست خوابش برد. وقتی بیدار شد. به سمت آشپزخانه رفت. مینا شیرینی‌ها را در ظرف می‌چید. -وای، مامان، مگه نگفتی بیام کمک، شما که شیرینی‌ها رو درست کردید، تموم شد. مامان که داشت برای درست کردن میرزاقاسمی بادمجان‌ها را روی گاز کباب می‌کرد. گفت: -تینا جون گفتم که زود بیا، هر چی منتظر شدیم نیومدی مامان! تینا به شیرینی‌ها نگاهی انداخت. لب‌هایش آویزان شد. دستش را روی شیرینی‌ها کشید. از آشپزخانه بیرون رفت. با خودش گفت: -تا نهار حاضر میشه بهتره برم، سراغ بازی، فقط هفت تا مرحله دیگه میرسم به سارا بعد دوباره روی مبل جلو تلویزیون دراز کشید. مشغول بازی با گوشی شد. مرحله به مرحله جلو رفت. نهار که حاضر شد، مادر تینا را چند بار صدا زد، تا بالاخره صدای مامان را شنید. - تینا، تینا جون، بدو مامان، دیر میشه، قبل از اومدن مهمونا باید همه‌ چی آماده باشه. - باشه مامان جون، اومدم، اومدم. بعد از نهار، تینا دوباره دستش را به طرف گوشی برد تا آن را بردارد، آبجی مینا دستش را گرفت. -تینا جون آجی، بیا بریم حاضر شیم. و الا از تولد جا می‌مونیما. مینا و تینا به سمت اتاقشان رفتند. -آجی، من اون لباس رو می‌خوام بپوشم. ببین گذاشتم رو تختم. -وای، خیلی هم قشنگه، بیارش برات بپوشم. مینا پیراهن تینا را برایش پوشید. به موهای لخت خرمایی رنگ او شانه‌ای زد. تل پر از گل‌های آبیِ، هم‌رنگ لباسش را هم روی موهای تینا گذاشت. بعد کفش‌های پر از نگین تینا را از کارتون در‌آورد، به او داد تا بپوشد. خودش هم که آماده شد. با یک دست چادرش را و با دست دیگرش دست زهرا را گرفت. خواستند از اتاق بیرون بروند، که مینا نگاهش به کتاب علوم تجربی پایه ششم روی میزش افتاد. می‌دانست بردن آن به خانه خاله زهرا فایده‌ای ندارد، در آن شلوغی حتی نمی‌تواند یه صفحه از آن را بخواند. با خودش گفت: -چاره‌ای ندارم، وقتی برگشتم، باید یه دور دیگه بخونمش ... با تینا به آشپزخانه رفتند. وقتی رفتند، مامان هم آماده بود. گوشی به دست به آژانس سر کوچه زنگ زد. - الو، سلام یه ماشین می‌خواستم... گوشی را که قطع کرد روی میز گذاشت. تینا چشمانش برقی زد، به گوشی نگاه کرد. - تا خونه خاله زهرا دو تا مرحله دیگه رو میرم، برسم به سارا. آژانس جلو در رسید. با صدای بوق، مادر و مینا شیرینی‌ها و وسایلی که لازم بود را برداشتند. تینا که کنار گوشی مامان بود. گفت: -مامان من گوشی رو برات میارم. سوار ماشین شدند. تینا شروع به بازی کرد. وقتی رسیدند. مادر درِ ماشین را باز کرد. تینا که تمام حواسش جمع بازی بود. از ماشین پیاده شد. چند قدم که برداشت، زیر پایش خالی شد. تینا در جوی افتاد. گوشی از دستش پرت شد. مادر و مینا که داشتند شیرینی‌ها و وسایل را از ماشین بیرون می‌آوردند، با صدای جیغ تینا، پشت سرشان را نگاه کردند. ⏬⏬