¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦
« به نام خدای مهربان»
#داستان_کودکانه
#اگه_گوشی_دستم_نبود!؟
تینا از خواب بیدار شد. چشمانش را مالید. موهایش را از دور گردنش جمع کرد. از تختاش پایین پرید. به سمت کمد لباسهایش که گوشه اتاقش بود، رفت. در کمد را باز کرد. نگاهی به پیراهنهای رنگارنگش انداخت. به پیراهن توری که مثل آسمان رنگش آبی بود رسید. لبخند روی لبهایش نشست.
-خودشه، همین رو میپوشم، که مثل عروس خانما بشم.
از بین لباسها آن را بیرون آورد. روی تختاش گذاشت.بعد به سمت آشپزخانه دوید.
-سلام مامانی، صبح بخیر، کی میریم تولد ثمین؟
-سلام گل مامان صبح بخیر،میریم عزیزم، بعد از نهار، صبحونه رو میزِ، لقمه بگیرم برات بخوری؟
-نه، مامانی خودم بزرگ شدم، فقط یه سال دیگه مونده برم مدرسه، دیگه یاد گرفتم بخورم!
تینا همانطور که لقمه در دهانش میگذاشت. نگاهش به گوشی مامان افتاد. یاد بازی جدیدی که دیروز سارا دختر همسایه برایش در گوشی ریخت، حواسش را پرت کرد. دوست داشت زودتر برود، مرحله بعدی را بازی کند.
-مامانی، صبحونهام رو خوردم. گوشی رو بردارم؟
- باشه مامان، ولی الان میخوایم با آبجی مینا شیرینی درست کنیما، بیا تو هم مثل همیشه تخم مرغها رو بشکون تو آرد بهمون کمک کن.
- باشه مامانی، الان میام.
-تینا جون دیر میشهها، زود بیا.
تینا چشمی گفت. گوشی به دست، از آشپزخانه بیرون رفت.
مامان و مینا مشغول درست کردن شیرینی شدند، ولی خبری از تینا نشد.
-آخ جون، یه مرحله دیگه بردم. باید زودتر برسم به مرحلهای که ساراست. بعدشم تند تند همه مرحلهها رو میرم تا برسم مرحله آخر آقا غوله رو داغون کنم.
مامان چند باری تینا را صدا زد. اما تینا آنقدر گرم بازی بود، صدای مادر را نشنید.
تینا بازی کرد و بازی کرد. چشمانش خسته و قرمز شد. گوشی به دست خوابش برد.
وقتی بیدار شد. به سمت آشپزخانه رفت. مینا شیرینیها را در ظرف میچید.
-وای، مامان، مگه نگفتی بیام کمک، شما که شیرینیها رو درست کردید، تموم شد.
مامان که داشت برای درست کردن میرزاقاسمی بادمجانها را روی گاز کباب میکرد. گفت:
-تینا جون گفتم که زود بیا، هر چی منتظر شدیم نیومدی مامان!
تینا به شیرینیها نگاهی انداخت. لبهایش آویزان شد. دستش را روی شیرینیها کشید. از آشپزخانه بیرون رفت.
با خودش گفت:
-تا نهار حاضر میشه بهتره برم، سراغ بازی، فقط هفت تا مرحله دیگه میرسم به سارا
بعد دوباره روی مبل جلو تلویزیون دراز کشید. مشغول بازی با گوشی شد. مرحله به مرحله جلو رفت.
نهار که حاضر شد، مادر تینا را چند بار صدا زد، تا بالاخره صدای مامان را شنید.
- تینا، تینا جون، بدو مامان، دیر میشه، قبل از اومدن مهمونا باید همه چی آماده باشه.
- باشه مامان جون، اومدم، اومدم.
بعد از نهار، تینا دوباره دستش را به طرف گوشی برد تا آن را بردارد، آبجی مینا دستش را گرفت.
-تینا جون آجی، بیا بریم حاضر شیم. و الا از تولد جا میمونیما.
مینا و تینا به سمت اتاقشان رفتند.
-آجی، من اون لباس رو میخوام بپوشم. ببین گذاشتم رو تختم.
-وای، خیلی هم قشنگه، بیارش برات بپوشم.
مینا پیراهن تینا را برایش پوشید. به موهای لخت خرمایی رنگ او شانهای زد. تل پر از گلهای آبیِ، همرنگ لباسش را هم روی موهای تینا گذاشت. بعد کفشهای پر از نگین تینا را از کارتون درآورد، به او داد تا بپوشد.
خودش هم که آماده شد. با یک دست چادرش را و با دست دیگرش دست زهرا را گرفت. خواستند از اتاق بیرون بروند، که مینا نگاهش به کتاب علوم تجربی پایه ششم روی میزش افتاد.
میدانست بردن آن به خانه خاله زهرا فایدهای ندارد، در آن شلوغی حتی نمیتواند یه صفحه از آن را بخواند. با خودش گفت:
-چارهای ندارم، وقتی برگشتم، باید یه دور دیگه بخونمش ...
با تینا به آشپزخانه رفتند.
وقتی رفتند، مامان هم آماده بود. گوشی به دست به آژانس سر کوچه زنگ زد.
- الو، سلام یه ماشین میخواستم...
گوشی را که قطع کرد روی میز گذاشت. تینا چشمانش برقی زد، به گوشی نگاه کرد.
- تا خونه خاله زهرا دو تا مرحله دیگه رو میرم، برسم به سارا.
آژانس جلو در رسید. با صدای بوق، مادر و مینا شیرینیها و وسایلی که لازم بود را برداشتند.
تینا که کنار گوشی مامان بود. گفت:
-مامان من گوشی رو برات میارم.
سوار ماشین شدند. تینا شروع به بازی کرد.
وقتی رسیدند. مادر درِ ماشین را باز کرد. تینا که تمام حواسش جمع بازی بود. از ماشین پیاده شد. چند قدم که برداشت، زیر پایش خالی شد.
تینا در جوی افتاد. گوشی از دستش پرت شد.
مادر و مینا که داشتند شیرینیها و وسایل را از ماشین بیرون میآوردند، با صدای جیغ تینا، پشت سرشان را نگاه کردند.
⏬⏬
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀