eitaa logo
میوه دل من
4.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦ « به نام خدای مهربان» !؟ تینا از خواب بیدار شد. چشمانش را مالید. موهایش را از دور گردنش جمع کرد. از تخت‌اش پایین پرید. به سمت کمد لباس‌هایش که گوشه اتاقش بود، رفت. در کمد را باز کرد. نگاهی به پیراهن‌های رنگارنگش انداخت. به پیراهن توری که مثل آسمان رنگش آبی بود رسید. لبخند روی لب‌هایش نشست. -خودشه، همین رو می‌پوشم، که مثل عروس خانما بشم. از بین لباس‌ها آن را بیرون آورد. روی تخت‌اش گذاشت.بعد به سمت آشپزخانه دوید. -سلام مامانی، صبح بخیر، کی می‌ریم‌ تولد ثمین؟ -سلام گل مامان صبح بخیر،می‌ریم عزیزم، بعد از نهار، صبحونه رو میزِ، لقمه بگیرم برات بخوری؟ -نه، مامانی خودم بزرگ شدم، فقط یه سال دیگه مونده برم مدرسه، دیگه یاد گرفتم بخورم! تینا همانطور که لقمه در دهانش می‌گذاشت. نگاهش به گوشی مامان افتاد. یاد بازی جدیدی که دیروز سارا دختر همسایه برایش در گوشی ریخت، حواسش را پرت کرد. دوست داشت زودتر برود، مرحله بعدی را بازی کند. -مامانی، صبحونه‌ام رو خوردم. گوشی رو بردارم؟ - باشه مامان، ولی الان می‌خوایم با آبجی مینا شیرینی درست کنیما، بیا تو هم مثل همیشه تخم مرغها رو بشکون تو آرد بهمون‌ کمک کن. - باشه مامانی، الان میام. -تینا جون دیر میشه‌‌ها، زود بیا. تینا چشمی گفت. گوشی به دست، از آشپزخانه بیرون رفت. مامان و مینا مشغول درست کردن شیرینی شدند، ولی خبری از تینا نشد. -آخ جون، یه مرحله دیگه بردم. باید زودتر برسم به مرحله‌ای که ساراست. بعدشم تند تند همه مرحله‌ها رو میرم تا برسم مرحله آخر آقا غوله رو داغون کنم. مامان چند باری تینا را صدا زد. اما تینا آنقدر گرم بازی بود، صدای مادر را نشنید. تینا بازی کرد و بازی کرد. چشمانش خسته و قرمز شد. گوشی به دست خوابش برد. وقتی بیدار شد. به سمت آشپزخانه رفت. مینا شیرینی‌ها را در ظرف می‌چید. -وای، مامان، مگه نگفتی بیام کمک، شما که شیرینی‌ها رو درست کردید، تموم شد. مامان که داشت برای درست کردن میرزاقاسمی بادمجان‌ها را روی گاز کباب می‌کرد. گفت: -تینا جون گفتم که زود بیا، هر چی منتظر شدیم نیومدی مامان! تینا به شیرینی‌ها نگاهی انداخت. لب‌هایش آویزان شد. دستش را روی شیرینی‌ها کشید. از آشپزخانه بیرون رفت. با خودش گفت: -تا نهار حاضر میشه بهتره برم، سراغ بازی، فقط هفت تا مرحله دیگه میرسم به سارا بعد دوباره روی مبل جلو تلویزیون دراز کشید. مشغول بازی با گوشی شد. مرحله به مرحله جلو رفت. نهار که حاضر شد، مادر تینا را چند بار صدا زد، تا بالاخره صدای مامان را شنید. - تینا، تینا جون، بدو مامان، دیر میشه، قبل از اومدن مهمونا باید همه‌ چی آماده باشه. - باشه مامان جون، اومدم، اومدم. بعد از نهار، تینا دوباره دستش را به طرف گوشی برد تا آن را بردارد، آبجی مینا دستش را گرفت. -تینا جون آجی، بیا بریم حاضر شیم. و الا از تولد جا می‌مونیما. مینا و تینا به سمت اتاقشان رفتند. -آجی، من اون لباس رو می‌خوام بپوشم. ببین گذاشتم رو تختم. -وای، خیلی هم قشنگه، بیارش برات بپوشم. مینا پیراهن تینا را برایش پوشید. به موهای لخت خرمایی رنگ او شانه‌ای زد. تل پر از گل‌های آبیِ، هم‌رنگ لباسش را هم روی موهای تینا گذاشت. بعد کفش‌های پر از نگین تینا را از کارتون در‌آورد، به او داد تا بپوشد. خودش هم که آماده شد. با یک دست چادرش را و با دست دیگرش دست زهرا را گرفت. خواستند از اتاق بیرون بروند، که مینا نگاهش به کتاب علوم تجربی پایه ششم روی میزش افتاد. می‌دانست بردن آن به خانه خاله زهرا فایده‌ای ندارد، در آن شلوغی حتی نمی‌تواند یه صفحه از آن را بخواند. با خودش گفت: -چاره‌ای ندارم، وقتی برگشتم، باید یه دور دیگه بخونمش ... با تینا به آشپزخانه رفتند. وقتی رفتند، مامان هم آماده بود. گوشی به دست به آژانس سر کوچه زنگ زد. - الو، سلام یه ماشین می‌خواستم... گوشی را که قطع کرد روی میز گذاشت. تینا چشمانش برقی زد، به گوشی نگاه کرد. - تا خونه خاله زهرا دو تا مرحله دیگه رو میرم، برسم به سارا. آژانس جلو در رسید. با صدای بوق، مادر و مینا شیرینی‌ها و وسایلی که لازم بود را برداشتند. تینا که کنار گوشی مامان بود. گفت: -مامان من گوشی رو برات میارم. سوار ماشین شدند. تینا شروع به بازی کرد. وقتی رسیدند. مادر درِ ماشین را باز کرد. تینا که تمام حواسش جمع بازی بود. از ماشین پیاده شد. چند قدم که برداشت، زیر پایش خالی شد. تینا در جوی افتاد. گوشی از دستش پرت شد. مادر و مینا که داشتند شیرینی‌ها و وسایل را از ماشین بیرون می‌آوردند، با صدای جیغ تینا، پشت سرشان را نگاه کردند. ⏬⏬
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀ جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من را جستجو کنید. 1⃣ (تشویق کودک به میوه خوردن) 2⃣ (عید قربان) 3⃣ (عید غدیر) 4⃣ (عید غدیر) 5⃣ (هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...) 6⃣ (گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری) 7⃣ (به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی) 8⃣ (کنترل خشم و عذرخواهی و ...) 9⃣ (حضرت رقیه س) 0⃣1⃣ (تلاش و کار و زحمت و آینده نگری) 1⃣1⃣ (تشویق کودک به خوردن میوه) 2⃣1⃣ (تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی) 3⃣1⃣ (دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون) 4⃣1⃣ (حضرت علی اصغر علیه السلام ) 5⃣1⃣ (دوست یابی و مهربانی) 6⃣1⃣ (اربعین حسینی ع) 7⃣1⃣ (در مورد مسواک زدن و راستگویی) 8⃣1⃣ (تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...) 9⃣1⃣ (شکلک درآوردن کار خوبی نیست) 0⃣2⃣ (در مورد از پوشک گرفتن) 1⃣2⃣؟! (امانت داری) 2⃣2⃣ (مهارت های رفتاری مختلف) 3⃣2⃣ (از پوشک گرفتن) 4⃣2⃣🌹 (یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن) 5⃣2⃣! (در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت) 6⃣2⃣ (در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن) 7⃣2⃣! (در مورد تنها بازی کردن کودک) 8⃣2⃣ (صرفه جویی در مصرف آب) 9⃣2⃣ (در مورد خوابیدن به موقع) 0⃣3⃣ (فداکاری و مهربانی) 1⃣3⃣ (در مورد بخشش و انفاق) 2⃣3⃣ (در مورد مسخره کردن و عیب جویی) 3⃣3⃣! (مضرات استفاده از تلفن همراه) 4⃣3⃣ (آشنایی با اورژانس) 5⃣3⃣ (در مورد نظافت و پاکیزگی) 6⃣3⃣؟ (بهداشت) 7⃣3⃣ (اثرات بد بازی های رایانه ای) 8⃣3⃣ (در مورد همکاری و همدلی) 9⃣3⃣؟ (فرزندآوری) 0⃣4⃣ (فداکاری) 1⃣4⃣ (زندگی زنبور عسل و ...) 2⃣4⃣ (خواب دیدن کودک) 3⃣4⃣ (در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران) 4⃣4⃣ (در مورد غذاخوردن کودک) 5⃣4⃣ (مسئولیت‌پذیری و قدردان نعمات بودن) 6⃣4⃣ (شهید سلیمانی عزیز) 7⃣4⃣ (در مورد عفو و بخشش) 8⃣4⃣ (مضرات تک فرزندی) 9⃣4⃣ (در مورد مسواک زدن) 0⃣5⃣ (دهه فجر) 1⃣5⃣ (تفکر خلاق و سازنده) 2⃣5⃣ ( در مورد عدم مخفی کاری از والدین) ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀