┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
خورشید طلایی از لابه لای برگ های زرد و نارنجی درختان به خانه پشمالو نگاه می کرد. پشمالو بچه گربه ای بود که به همراه پدر و مادرش در این جنگل زیبا زندگی می کردند. امروز برای پشمالو روز خیلی خوبی بود؛ چون مادرش به مناسبت سالگرد تولدش یک توپ رنگارنگ و زیبا به او هدیه داده بود.
پشمالو توپ دوست داشتنی اش را برداشت و با خوشحالی رفت تا به دوستانش سنجابک و میمونک نشان بدهد. دوستانش از دیدن توپ رنگی رنگی پشمالو ذوق زده شدند و تولد او را تبریک گفتند. اما پشمالو دوست نداشت توپ جدیدش را دست دوستانش بدهد. او رو به دوستانش کرد و گفت:"به توپم دست نزنید. خراب میشه."
سنجابک و میمونک از این رفتار پشمالو ناراحت شدند و کمی آن طرفتر کنار درخت بزرگ نارگیل، مشغول بازی با نارگیل ها شدند.
پشمالو به تنهایی توپ قشنگش را شوت میکرد و با خنده و شادی به دنبال توپ می دوید. او دور و دورتر شد. وقتی به خودش آمد دید که از خانه خیلی دور شده است. بله بچهها پشمالو گم شده بود.
این طرف را نگاه کرد. آن طرف را نگاه کرد. خبری از دوستانش نبود. بلند صدا زد:"میمونک!... سنجابک!... کجایید؟! با بغض گفت:"کسی اینجا نیست؟"
صدای گریهی پشمالو بلند شد. نمی دانست به کدام طرف برود تا به خانه برسد. در حالی که گریه میکرد همانجا کنار درختی نشست. یکدفعه صدایی شنید:
- سلام گربه کوچولو. چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ تو که توپ به این خوشگلی داری، گریه ات بخاطر چیه؟
پشمالو صدا را شنید ولی کسی را ندید. هق هق کنان گفت:"تو کی هستی؟ کجایی؟"
- اینجام. همین پایین. کنار توپ رنگارنگ.
پشمالو نگاهی کرد و مورچه سیاه ریزی را دید که برایش دست تکان میداد. با ناراحتی گفت:"سلام مورچه کوچولو. من راه خونه رو گم کردم. الان نمیدونم باید چیکار کنم."
ریزه میزه گفت:"نگران نباش. کمکت می کنم برگردی خونه تون."
پشمالو با ناامیدی گفت:"آخه شما به این کوچیکی چطور میتونی به من کمک کنی؟"
مورچه گفت:"خوب معلومه که می تونم. ولی تنهایی که نه، با کمک دوستام."
پشمالو گفت:"دوستات؟ کجان؟"
ریزه میزه گفت:"اینجا، پشت سرت. کنار درخت. ببین... این سوراخ خونهی ماست. ما با هم زندگی میکنیم و با کمک هم برای زمستون آذوقه جمع میکنیم. ما اصلاً تنهایی رو دوست نداریم."
پشمالو یک دفعه از جایش بلند شد و گفت:"وای ببخشید روی خونه تون نشستم!" ریزه میزه خندید و گفت:"نه عزیزم روش نبودی. بزار برم به دوستام خبر بدم بیان کمک"
ریزه میزه به داخل سوراخ رفت و با یک عالمه مورچه برگشت. پشمالو خوشحال و امیدوار شد. ریزه میزه گفت:"من و دوستام همه جای جنگل رو بلدیم. شما بگو کنار خونه تون چه درخت هایی هست تا با هم به اونجا بریم."
پشمالو کمی فکر کرد و گفت:"کنار خونهی ما یک درخت بزرگ نارگیل هست. دو تا درخت گردو هم دو طرف اون درخت بزرگ هست، کمی اون طرف تر بوته های تمشک... پشت خونمون هم قارچ های سمی در اومده."
ریزه میزه و دوستاش دور هم جمع شدند و با هم مشورت کردند. بعد از چند دقیقه همفکری، یکی از مورچه ها پرسید:"ببینم! اطراف خونه تون در فصل بهار، گل های زیبای بنفش رنگ رشد نمیکنن؟"
پشمالو گفت:" چرا... چرا... اطراف خونه ما فصل بهار که میشه پر از گلهای بنفش میشه."
مورچه ها یک صدا گفتند:"خودشه! راه بیفتید. از این طرف"
همهی مورچه ها به صف شدند و به سمت خانه پشمالو حرکت کردند. پشمالو هم توپش را برداشت و پشت سر آنها به راه افتاد. رفتند و رفتند. یک دفعه پشمالو با خوشحالی فریاد زد:"اینجاست. خودشه. این دوتا دوستای من هستند: میمونک و سنجابک!"
پشمالو به طرف آنها دوید. سنجابک گفت:"سلام پشمالو، خوبی؟ کجا رفتی؟ ما خیلی نگرانت شدیم. خدا رو شکر که سالمی." پشمالو دست دوستانش را گرفت، به طرف صف مورچهها رفت و با خوشحالی فریاد زد:"مورچه های مهربون! اینها دوستای خوب من هستند. خیلی مهربونن و من خیلی دوستشون دارم."
سنجابک و میمونک با تعجب نگاهی به هم انداختند. پشمالو از ریزه میزه و دوستانش تشکر کرد و رفت که با دوستانش توپ بازی کند.
❁ ف.حاجی زادگان «بشارت»
#داستان_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀