eitaa logo
مدافعان حـــرم
892 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
کسانی که پدر و مادر از آنها ناراضی بودند به هر دری میزنند کارشان درست نمیشود،خبر ندارند بخاطر این است که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده‌اند..! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دین خدا زهمت او جان گرفته است زن با نگاه فاطمه عنوان گرفته است زیباترین نمایش تابان روزگار زهراست آنکه مانده در اذهان روزگار . . . ولادت حضرت فاطمه (س) و روز مادر مبارک🥳🎉🥳🎉🥳
هر چه دارم از مادرم دارم
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 حتما ببینید👆🏻 گزارش تصویری در فرودگاه بغداد! ▪️حواشی سالگرد حاج قاسم در فرودگاه ▪️محل دقیق پیدا شدن دست حاجی ▪️فیلم جدیدی از لحظه انفجار ماشین و‌… در ویدئو بالا ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام‌ بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مى‌يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مى‌شود، سلام بر تو اى پاك‌نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب می‌جويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌كشم.
آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟ مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست... خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده‌ام. زخم‌ها برداشته‌ام، واسطه‌ها فرستاده‌ام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم.. این نوشته‌ی زیبا از حاج قاسمه
آب مهریه اش، زمین قُرُقش پرده دارش سماء، ملک بنده‌اش دامنش، پرورش دهنده حُسن اِی به قربان پنج فرزندش!
خب بریم سروقت رمان جدید کانال 😍
نگاهی به تابلو روبرویش انداخت: "کلینیک روانشناسی المهدی" "پزشک حامد خرمی دارای فوق تخصص روانشناسی بالینی" اصلا دوست نداشت برود پیش روانشناس. از همان بچگی یک قانون در ذهن خود داشت: هیچوقت مشکلتو به کسی نگو حتی اگه داشتی میمردی. اگر هم مشکلش خیلی حاد بود آن را با پدر و مادرش حل میکرد. ولی حالا پدر و مادری در کار نبود و این جوان مغرور باید پا روی قانونش میگذاشت و مشکلش را به یک غریبه میگفت. غریبه ای به نام روانشناس. لگدی به در ماشین زد؛ طوری که صدای ونگ ونگ مازراتی قرمزش در آمد. امّا برایش مهم نبود؛ دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود، از همان سه ماه پیش که پدر و مادرش جلوی چشمش جان دادند، همه دنیایش رنگ باخت..! دیگر نه ماشینش برایش مهم بود ، نه دوست دختر های لوسش که ادعای عاشقی میکردند. خسته شده بود؛ از دنیا، از زندگی، از همه چیز، حتی ثروت زیاد. دلش یک زندگی ساده میخواست. آهی کشید و به سمت مطب رفت. مطب دکتر حامد خرمّی. بعد معرفی کردن خودش و گفتن اینکه دیروز نوبت گرفته وارد اتاق پزشک شد. البته بعد از در زدن، بی ادبی را یاد نگرفته بود. به محض ورودش به مطب دکتر جوان از جا برخاست: سلام، خوش اومدید، بفرمایید. نگاهی به صورت دکتر کرد به نظر ۲۶_۲۵ ساله می آمد، چشم های خاکستری اش زیادی به چشم می آمد ولی جذابیت آن به چشم های همرنگ آسمانِ شبِ پسرک نمیرسید. جواب سلام دکتر حامد نام را داد و روی مبل دقیقا روبروی او نشست. پیش از آنکه حامد دهان باز کند، خودش شروع کرد: راشا حیدری هستم، نوزده سالمه، از بچگی تو آمریکا و با ناز و نعمت زندگی کردم، تقریبا ۵ ساله اومدم ایران. با مامان و بابام در کمال آرامش و آسایش زندگی میکردم ولی خیلی زود آرامشم تموم شد. سه ماه پیش مامان و بابام توی یه تصادف جلو چشام جونشونو از دست دادن. ولی بابام قبل مرگش بهم گفت تو بچه ما نیستی. گفت تو رو تو حرم پیدا کردیم برو خونواده اصلیتو پیدا کن... و این آخرین باری بود که من صدای بابامو شنیدم. فشار زیادی روم بود. هم پدرم و هم مادرم تک فرزند بودن مثل پدربزرگ و مادربزرگم. هیچکس نبود که این غمو باهاش تقسیم کنم. تنها بودم...خیلی تنها... از تنهایی به جنون رسیده بودم و به عبارتی روانی شده بودم. میخواستم خودکشی کنم ولی خب... به دلایلی نکردم و به جاش تصمیم گرفتم برم پیش روانشناس که این افتخار نصیب شما شد. پوزخند زد اما پزشک روبرویش گرم لبخند زد: بله افتخار دادین.... منور فرمودین. نویسنده: سیده‌زهراشفاهی‌راد.
پوزخند راشا پررنگ شد و حامد ادامه داد: خب آقا راشا، شما که تو آمریکا بزرگ شدی؛ دینت چیه؟ سعی کرد کوتاه جواب بدهد: مثلا مسلمونم. با تردید تکرار کرد: مثلا؟! _آره، چون فقط اسم مسلمونو یدک میکشم، سر در نمیارم از دین و مذهب. دو سوم دوستام دخترن. از کل دین فقط یه خدارو میشناسم یه امام حسین(علیه السلام). تو محرمم به حرمت امام با دوست دخترام حرف نمیزنم. یعنی حرف میزنم امّا یه نکاتی رو رعایت میکنم. درضمن، بنظرم یه نکته‌ای رو باید همین اوّل بگم من و دوس‌دخترام، روابطمون مث اکثرِ دوستا اجتماعیه و رابطه... پزشک جوان یک دستش را به نشانه سکوت بالا گرفت: متوجّه‌ شدم، از این مسئله بگذریم، شاغلی؟! سرش را به معنای مثبت تکان داد و باز هم لب زد: مثلا. دکتر هم با حوصله تکرار کرد: مثلا!؟ _مثلا رئیسم، شاید ماهی یکبار یه سر به شرکت بزنم . _خب شغلت رو دوست داری؟؟ نمیدانست چرا ولی از هم صحبتی با این دکتر لذت میبرد: نه، از بچگی رویای پلیس شدن داشتم، ولی از اون جایی که تک فرزند بودم و عزیز دوردونه، مامان و بابام گفتن خطرناکه و مخالفت کردن؛ و منم به دلیل اینکه اونا اولویت زندگیم بودن قبول کردم و نرفتم دنبال علاقم. _هنوزم نظرت همونه؟! قصد نداری بری دنبالِ علاقت؟! راشا به فکر فرو رفت و با خود تکرار کرد: "سرگرد راشا حیدری" لبخند زد: عالیه روش فکر میکنم. _ الحمدالله، خوب فکراتو بکن، نتیجه‌ش رو هم حتماً به من اطّلاع بده. در حال حاضر تنها زندگی میکنی؟؟ با غمی عجیب پلک روی هم گذاشت: آره ، سه ماهه تنهام. _بینِ دوستات، البتّه دوستای مذکّر کسی نیستش که بیاد چند وقتی باهات زندگی کنه؟؟ کوتاه پاسخ داد: نه. سوالات حامد تمامی نداشت: نمیتونی خونتو عوض کنی؟! یا مثلا بدیش اجاره.
راشا به فکر فرو رفت: اون خونه برا من پر از خاطرست نمیشه‌... نمیتونم. _نکته همین‌جاست، اون خونه برای تو سراسر خاطره‌‌ست، موندن بینِ اون همه خاطره در حالی که میدونی امکانِ تکرارِ اونا نیست، طبیعتاً منجر به افسردگی میشه. پس یا باید یک‌نفر بیاد تا حال و هوای خونه عوض بشه، یا اینکه خودِ خونه تعویض بشه. آیا میتوانست خانه ای که برایش پر از خاطره بود ترک کند؟! جوابش خیلی قاطع "نه" بود، اما دکتر نیامده بود تا لجبازی کند: باشه، رو این یکی هم فکر میکنم، شاید دادمش اجاره. در تمامِ یک‌ساعتی که در اتاق بود، حامد سوال پرسید و او پاسخ داد، ابتدا تک کلمه‌ای و کم‌کم با توضیحاتِ کامل! وقتی هنگامِ خداحافظی، "گودبای" گفت، حامد با خنده تذکّر داد: فارسی را پاس بِدار جناب. پوزخند زد: ما با جماعت پاسدارا آبمون تو یه جوب نمیره؛ اجازه هست؟ _به سلامت اخوی. چهره راشا درهم شد: به من نگو اخوی، با مستر راحت‌ترم. حامد بلند خندید: نمیشه برادر ما فارسی را پاس میداریم. راشا سرش را به معنای تاسف تکان داد و به سمتِ در رفت: گود بای مستر خرمی. بدون توجه به منشی عجیب و سربه‌زیری که پشتِ میز نشسته بود از مطب خارج شد. پس از نیم ساعت رانندگی، نزدیک خانه اش بود که تلفن همراهش زنگ خورد و نامِ "هستی" روی آن خودنمایی کرد. حوصلهکی او را نداشت، رد تماس داد ولی چند ثانیه بعد دوباره... باز تماس را قطع کرد امّا دخترک دست بردار نبود! آتقدر زنگ زد که مجبور شد پاسخ دهد: چته؟! چرا انقد زنگ میزنی؟! _دلم برات تنگ شده عشقم..! واقعا حوصله ابراز علاقه نداشت: حوصلتو ندارم، بای! نگذاشت دختر دلباخته پشت تلفن حرفی بزند و تلفن را قطع کرد: نمیذارن دو دقیقه حالت خوب باشه، اَه!
امروز چون عید بود ۳ پارت گذاشتم😁 از فردا ۲ تا ۲تا میریم جلو
_ و باز هم ایران ؛ عزادار شد . تسلیت 🖤
_حرومزاده تر از اسرائیلیا؟ _ایرانیایی که ازحادثه کرمان خوشحالن!!
_ در تاریخ ثبت خواهد شد شما حتی از زائران مردی که کابوس تان بود هم میترسید و آنها را ترور میکنید  !
🔷شهادت يك امدادگر جوان هلال احمر در حادثه گلزار شهداى كرمان 🔹فلاح؛ مديرعامل هلال احمر كرمان:در حادثه انفجار گلزار شهداى كرمان، ٣ نيروى هلال احمر دچار مصدوميت شديد شدند كه متأسفانه يك نفر خانم از امدادگران هلال احمر كرمان به شهادت رسيد. 🔵
_حروم زاده؟!!! +اون عوضی هایی که میگن کار نظامه! حماقت تاا کجااا؟؟
🖤حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان را تسلیت عرض می نمایم.
حاجی جان کجایی از زائرانت هم هراس دارن
🖤 ۷۳ شهید و ۱۷۱ مجروح تا این لحظه در کرمان 📌دو انفجار (با فاصله زمانی) در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان به وقوع پیوست 📌رئیس اورژانس کشور: همه بیمارستان‌های کرمان در حالت آماده باش هستند؛ این حادثه تا کنون ۷۳ شهید و ۱۷۱ مصدوم داشته است 📌معاون استانداری کرمان: این حادثه، یک حمله تروریستی بوده است
مثلا بشه پروفایلاتون🥺💔
.‌ کرمانم تسلیت💔🖤😭😭 حاجی کجایی اینا از زائرات هم هراس دارند..! _قاسم تسلیت
یکی‌ازرفقاگفت . . من‌چون‌تو‌نمازم‌توجه‌ندارم نمازم‌قبول‌نمیشه ! پس‌خوندنش‌چه‌فایده‌داره؟ چشماتو‌باز‌کن‌یه‌لحظه'! رفیق‌این‌حرف‌خودِ‌اون‌شیطان‌لامذهبه/ آیت‌الله‌مجتهدی‌تهرانی‌میفرمایند: نمازتو‌هلیکوپتری‌بخون .. (بدون‌حضور‌قلب) ولی‌اول‌وقت‌بخون . . ! ببین‌چه‌تاثیری‌داره‌تو‌زندگیت !! کم‌کم‌خودِ‌خودِ‌خدا‌یکاری‌باهات‌میکنه‌که‌ نمازت‌میشه‌پر‌از‌وجود‌خدا پس‌بهانه‌و‌مَهانه‌رو‌بزارکنار (:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 تصاویر از شهدای حادثه تروریستی کرمان این ویدیو برای همه توصیه نمی‌شود ❤️‍🩹
چه‌غزه چه‌کرمان عامل‌کودک‌کُش‌ها‌یکی‌است❤️‍🩹!