میخواهید خدا عاشق شما شود ؟
قلم میزنید برای خدا باشد . .
گام برمیدارید برای خدا باشد . .
سخن میگویید برای خدا باشد . .
همه چی و همه چی برای خدا باشد ؛
#شهیدابراهیمهمت🌱
📌#روایت_کرمان
باشه برو
✨زهرا همه کاره ی خونه بود، سواد دارمون بود، قسط های وام و درس و مشق برادر هاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد
یک طوری چشماش نگام می کرد که انگار داشت، التماس می کرد
🌿برا مشهد باید می رفت کرمون و از اونجا با خاله اش می رفت، خیلی بهش عادت داشتم نمی تونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسرسال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه .
قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو می دید و حسرت می خورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمی تونم دوباره برم کرمون.
🌱ما هم می دونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم.
از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟
📝راوی: رحیمه ملازاده
🥀شهیده زهرا شادکام
کوچه دادن به دشمن بدترین نوعِ خیانته!
ترویج فهم غلط از دشمن در جامعه.
جامعه را حساسیتاش را از بین بردن،
سرد کردن، در درونش تفرقه ایجاد کردن،
این خیانت هست..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای حسین (ع)
دردمندم،دل شکسته ام
و احساس میکنم که جز تو و راه تو
دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست...
شهید مصطفی چمران
#امام_حسین
#شهید_چمران
اگـریكمذهبی مبارزهبانفسنکند،
ممکناستجنایتهایی بکند
کهازکفارهمبرنمیآید..!
استادپناهیان
۱. بچه مذهبیها، خصوصا هیأتیها جزو خندهروترین و شادترین ها هستن
۲.در فرهنگ دینی، عبوسبودن نداریم، جز در مقابل دشمنان خدا
۳.اسلام، مؤمن متعادل میخواد!
کسی که به موقع در تضرع به درگاه خدا و توسل به اهلبیت گریه میکنه
و به وقتش میخنده!
۴.خدا کند مؤمن شوم و شویم
#نصیحت_برادرانه
منتظر حرف های قشنگتون ، نظراتتون، حرف دلتون هستیم 🥲🚶🏽♂
بدویدددد
ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
مدافعان حـــرم
منتظر حرف های قشنگتون ، نظراتتون، حرف دلتون هستیم 🥲🚶🏽♂ بدویدددد ناشناس https://harfeto.timefriend.
۱_ سلام و نور خدا
دقیقش رو میپرسم و بهتون اطلاع میدم 🌿🌱
۲ _ من ...
خودم را نیز گم کرده ام...
اگر مرا پیدا کردید به من بازگردانید🥲💔
۳_ سلام و نور خدا
داستان مفصلی داره این میمون گفتن رفیق ما 😂🚶🏽♂
مدافعان حـــرم
همهچیز در آرامش ، به سوی ویرانی میرفت.
گاهی وقتا
احساس میکنی توی این دنیا به این بزرگی تو ...
تنهاترین شدی
احساس میکنی هییییچکی نمیفهمدت
واستون دعا میکنم هیچوقت این حس رو نگیرین رفقا🙂
داغون میشیدا....
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ.
سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مىيابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مىشود، سلام بر تو اى پاكنهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعدهاى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم.
#امام_زمان
#پشتسنگرشهادت
#پارت36
محمد تعجب کرد و اندیشید:
مخاطب آن دختر... چه کسی است؟؟
هستی اما کله شق تر از این حرف ها بود که سکوت سهمگین یا نگاه غضب آلود حامد و اخم های علی .... وادار به سکوتش کند.
حتی این سکوت جسارتش را بیشتر کرد...
همان طور که با قدم های کوتاه به سمت راشا میرفت... آرام شروع به صحبت کرد:
میدونی عشق چیه؟؟ دوست دارم لعنتی....
عاشقتم... خودت عاشقم کردی... خودت خواستی عاشقت بشم...
علی واقعا از بی حیایی این دختر زبانش بند آمده بود...
_الان من عاشقتم... دیوونتم... الان تو شدی زندگیم...
هدی و مبینا در سکوت نظاره گر هستی بودند و واقعا حرفی برای گفتن نداشتند..
_چرا پسم میزنی راشا؟؟ باور کن من هیولا نیستم... به خدا دوست دارم.... عاشقتم... زندگی کنار کسی که عاشقته قشنگه.... از من فرار نکن... قول میدم زندگیت کنار من قشنگ بشه...
شاید در آن جمع تنها محمد بود که توانست تعجبش را پنهان کند و میان حرف هستی بپرد:
نمیدونم شما کی هستین.... و نمیدونم چرا این حرفارو میزنین...ولی باید بگم.... این جمع که اینجا میبینین... مثل چشماشون به راشا اطمینان دارن... اگه قصدتون بردن آبروی راشاست باید بگم اشتباه اومدین...
رفیق من... شاید گذشته ی قشنگی نداشته... اما الانش قشنگ و پاکه... این راشا که الان اینجاست... جای برادر منه... و هیچکس... دقت کنید.... هیچکس... حق نداره برادر منو ناراحت کنه...
نفس عمیقی کشید و چشم بست:
عشق...اون چیزی نیستش که شما فکر میکنین... عشق.... این نیستش که جلوی جمعی که نمیدونین کی هستن به معشوقتون ابراز علاقه کنین....
عشق حرمت داره... حتی اگه شما عاشق راشا هم باشین.... که من شک دارم به این موضوع... باید بدونین که عشق یک طرفه به جایی نمیرسه...
در ضمن... باید بدونین که عشق...
چشم هایش را باز کرد و به راشا اشاره کرد:
باید بدونین که عشق... این نیستش که کاری کنین... معشوقتون اینجوری مستاصل بشه...
هستی پوزخند زد و صدایش را بالا برد... درست برعکس محمد که آرام صحبت کرده بود:
تو اصلا میدونی عشق چیه بچه؟؟
میفهمی یکسال ازش دور بودم و حالا که با ذوق و شوق اومدم ببینمش پسم میزنه یعنی چی؟؟
میگه عوض شدم....
تو عاشق شدی تا حالا؟؟؟ میفهمی حالمو؟؟ درک میکنی حالمو؟؟
نمیفهمی... تو ام یه نفهمی مث بقیه...
نمیفهمی اینو که من... پارسال... میدیدمش با آغوش باز ازم استقبال میکرد.... بهم میگفت هستی جان... میگفت خوشگل خانم... میگفت فدات بشم... قربونت برم... ولی الان...
اشک هایش روان شد و با صدای بلنر تری ادامه داد:
الان بهم میگه خانم غفوری... الان دستشو میگیرم بهم میگه حد خودتو بدون... میگه گستاخ...ولی..
هق هقش اوج گرفت اما سکوت نکرد و ادامه داد:
بهم میگه گستاخ... در حالی که قبلا... قبلا خودش دستمو میگرفت... خودش آغوششو...
با صدای فریاد راشا... نه تنها هستی که همه افراد حاضر از ترس یک متر بالا پریدند:
بسسههههههه...
فریادش بلند بود....
آنقدر بلند که هستی را به معنای واقعی کلمه لال کند...
آنقدر بلند که همه را میخکوب کند و رنگ از رخ مبینای باردار ببرد...
فریادش را کشید... دوید و رفت... دوید و فرار کرد... رفت تا نبیند... تا نباشد و ببیند ذره ذره آب شدن آبرویش را...
بدون موبایل.... زیر باران.... بدون پول.... در هوای تاریک.... پای پیاده.... ساعت ۱۱ شب....💔
نویسنده:
سیده زهرا شفاهی راد
مدافعان حـــرم
#پشتسنگرشهادت #پارت36 محمد تعجب کرد و اندیشید: مخاطب آن دختر... چه کسی است؟؟ هستی اما کله شق تر
#پشتسنگرشهادت
#پارت37
راشا که رفت... زانوانش سست شده و روی زمین افتاد... گریه کرد... هق هق کرد... ضجه زد...
فاطمه خانم و هدی نگاهشان به هستی بود...
محمد گوشه ای به دیوار تکیه زده و دندان قروچه میکرد....
علی مستاصل قدم میزد و لاحولولاقوهالابالله میگفت...
حامد دست همسرش را گرفته و گوشه ای مشغول صحبت با او بود...
هدی نفس عمیقی کشید و نزدیک هستی شد..
بطری آب کوچکی از داخل کیفش در آورد و روبروی هستی زانو زد...
بطری را به سمتش گرفت:
حالت بده....آب بخور آروم بشی...
بطری آب را نگرفت...در عوض اخم کرد و فریاد کشید:
به جهنم که حالم بده...به گور سیاه که حالم بده... به شما چه....بدبختی من دیدن داره؟؟ بیچارگی من دیدن داره؟؟؟ ولم کنین برین دنبال زندگیتون...
_هدی...
چشم از هستی گرفت و به محمد نگاه کرد:
بله...
محمد دستش را گرفت:
بیا بریم... زنداداش حالش خوب نیست.
هدی و محمد که داخل ماشین نشستند ... حامد به سمت علی رفت:
داداش...
علی چشم باز کرد:
جانم...
حامد لبخند زد و دست بر روی شانه علی گذاشت:
مواظب خودت باش... حواست به راشا هم باشه... قطعا حال خوبی نداره.
آرام پلک روی هم گذاشت و حامد را در آغوش گرفت:
چشم.. شرمندتم داداش... از طرف من از خانواده عذر خواهی کن.
بوسه ای روی شانه علی کاشت و با گفتن دشمنت شرمنده از او دور شد و در ماشین نشست...
از جَوّ سنگین بوجود آمده در ماشین بگذریم..
هستی ماند و علی...
ضجه های هستی و اخم های درهم علی...
هق هق های هستی و سرپایین افتاده علی...
سعی کرد حضور هستی را ندید بگیرد...
اما نتوانست:
به امید برگشتن راشا نباشین... حالا حالا ها بر نمیگرده..
با گفتن این جمله وارد حیاط شد و درب را بست...
فاصله حیاط تا پذیرایی را با دو طی کرد...
وارد پذیرایی که شد نگاهی به ساعت انداخت...
با وجود بلبشویی که هستی راه انداخته بود...
خداحافظیشان یک ساعتی طول کشیده ...
و تقریبا میتوانست بگوید بیست دقیقه ای از رفتن راشا گذشته.....
نویسنده:
سیده زهرا شفاهی راد
در رَگِ غیرَتِمَندَرد اگرجارے بود
گریہهاے منِ دلتَنگ اَگر کارے بود
صُبح برگشتنتان دیر نَباید مےشد
درقُنوتمناگرخواهِشبسیارےبود
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#امام_زمان
میگفـت:
اۍڪاشمعنۍواقعیمنتظربـودن
رـابدانیـمتـاڪمترگنـاهڪنیم'!
#امام_زمانم♥️
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ♡
•••‼️
#تلنگر
••↻
یهروزلباسِتنگ ...
یهروزلباسِگشـاد ...
یهروزلباسِڪوتـاه ...
یهروزلباسَبلند ...
یهروزلباسِتیره ...
یهروزلباسِشاد ...
یهروزلباسِپاره ...
••
هیرفتیمدنبالِمدڪهیهوقت
بھموننگنعقبموندھ❗️
رفتیمدنبالسِتڪردنڪه
بشیمشیڪتریــنآدمِدنیا :|
یهوقتبهخودتمیایمیبینی
باشیطونستشدی !!!
••
« ســـورهاعـــرافآیــھ²⁶ »
وَلِبٰـــــاسُاَلتَّقْــــوىٰذٰلِكَخَیْــــرٌ
بھترینلباس؛لباسِتقواست((:♥️
••
#وقتشھکھبیداࢪشویم‼️
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج💪
با اخلاق میشه آدما رو به سمت دین
کشوند با حرفای خوب نمیشه!
اگه حرفای خوب بزنی و با خدا باشی ولی
خوش اخلاق نباشی آدمارو دین زده میکنی!
چون تو رفتار مذهبی داری
ولی اخلاق مذهبی نداری!
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
گاهےیکجوابنیمهتلخبهپدرومادر
کدورتوظلمیمیآوردکهصدتانماز
شبخواندن،آنراجبراننمیکند ...!
آیتاللّٰھفاطمینیا
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر دخترکی پیش پدر ناز کند ( :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاجــوادالائمـه🌸(: