eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.5هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
284 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمُنْتَظَرُ... سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تو اند.. سلام بر تو و بر آن روزی که انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند.. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص۵۷۸ اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج ❤️ @Modafeaneharaam
امام على عليه السلام: اِرضَ مِنَ الرِّزقِ بِما قُسِمَ لَكَ تَعِش غَنِيّا به روزى اى كه قسمتت گشته راضى باش تا توانگرانه زندگى كنى غررالحكم حدیث2332 @Modafeaneharaam
🌹|شهید مدافع حرم محمد حسین حمزه ✍️ غافلگیری ▫️نامزدی ما چهار ماه دوست‌داشتنی بود! تماس می‌گرفتیم و با حالت دلتنگی می‌پرسیدم، آخر هفته تهران می‌آیی؟ می‌گفت: باید ببینم چه می‌شود! چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین آقا پشت در ایستاده بود! یادم هست یک بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومان پول لای آن است! از پدرم و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامان گفت احتمالاً کار حسین آقاست! بعد از خرید هر چه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت. می‌گفت: نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟ 📚 راوی همسر شهید @Modafeaneharaam
🚨روایت جانسوز حاج از اسارت و شهادت دختر سوری ... این داستان واقعی است...😔 یا رقیه(س)😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/4218617913C3cb919e0aa
⭕️ مداحی سوزناک سیدرضا نریمانی برای فرمانده مدافعان حرم، سپهبد سلیمانی😔 📸تصاویر برای نخستین‌بار منتشر می‌شوند💔👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4218617913C3cb919e0aa
📌 چرا سردار شهید سلیمانی در میان جامعه نخبگان روسیه محبوب شد؟ 🔺روح‌الله مدبر، تحلیلگر مسائل فدراسیون روسیه و اوراسیا: 🔸اوج محبوبیت و نگاه راهبردی نخبگان روسی به سردار سلیمانی را می‌توانیم در زمان نصب پرتره سیاه‌قلم ایشان که توسط افسر جوان روس به نام "میخاییل توپتا" به‌صورت داوطلبانه و افتخاری نقاشی‌شده، در موزه بسیار مهم افتخارات نظامی روسیه بدانیم. 🔸همچنين نقش ویژه سردار سلیمانی در فرماندهی عملیات پیچیده نجات زنده "کنستانتین موراختین"، کمک‌خلبان بمب‌افکن سوخوی۲۴ روسی که توسط ترکیه در سال ۲۰۱۵ مورد حمله و اصابت موشک قرار گرفت و "اولگ پیشکوف"، خلبان آن کشته شد، در خاطر روس‌ها باقی است و اعتماد نخبگان روس را به سردار سلیمانی بسیار افزود. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ✖️ آیا دوران غیبت، تا اتمام زمانِ طبیعیِ خود طول می‌کشد؟ یا زودتر از موعد مقرر، به پایان خواهد رسید؟ 💥 چرا زمان ظهور را هیـــچ کس، جز خود خداوند نمی‌داند؟ @Modafeaneharaam
📝 | اشک 🔻 برشی از وصیتنامه و دستخط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸 خدایا! به عفو تو امید دارم؛ سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهل‌بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم. @Modafeaneharaam
🔻انسان‌ آماده‌ نباشد دیدن‌ ملڪ‌الموت‌ برایش‌خیلے‌ سخت است.😢 👌حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) وقتے ملک الموت را زیارت ڪرد، فرمود:⇓⇓ ❌ می‌خواهم ببینم وقتۍ جان ڪافر را می‌گیرۍ، چگونه و با چه قیافه‌­اۍمی‌­گیرۍ؟ می‌خواهم قیافه‌ات را ببینم». ⚠️🔥 عزرائیل (علیه‌السلام) گفت: ✋⭕️« نه، به اصطلاح عام، «بیخیال شو» نمی­‌خواهد ببینی». ⚠️❓حضرت ابراهیم اصرار ڪرد. ملک الموت گفت: آیا جگرش را دارۍ ڪه نگاه ڪنے⁉️ ؟». گفت: «بله نگاه می‌ڪنم». 💥 تا حضرت عزرائیل 🔥 را ڪه با آن با ڪافر روبرو می‌شد، به حضرت ابراهیم نشان داد، حضرت ابراهیم بیهوش شد. وقتۍ به هوش آمد گفت: ♨«اگر ڪسۍ جهنم هم نرود، دیدن همین قیافه براۍ او بس است». 📕 سپس حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) می‌گوید: «با چهره‌اۍ ڪه جان مؤمن را می‌گیرۍ، می‌خواهم شما را ببینم»😍. 💞حضرت ملڪ‌الموت با چهره‌اۍ بسیار زیبا و جذاب می‌آید. باز هم حضرت ابراهیم طاقت نمی‌آورد و می‌گوید: «همین یک لحظه دیدن این قیافه جذاب و زیباۍ تو براۍ جزاۍ مؤمن ڪافے است».😍🦋💞 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
10/5/2016 شهید سلیمانی موضع تروریستی محمد بن سلمان را افشا می کند که وی قطع رابطه سوریه با جمهوری اسلامی و اتخاذ موضع خصمانه علیه آن را در مقابل از بین بردن "داعش" و جبهه‌النصره در یک روز را پیشنهاد می کند. @Modafeaneharaam
❣️ 💢 یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. ❤️ یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم! 📚 منبع: کتاب کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 57 📎 📎 @Modafeaneharaam
یعنی زیبایی من برای خدا••🌱♥️ حجاب یعنی خدایا میدانم غیرتت برای من وصف ناشدنیست....(:🦋 به احترام غیرتت ✨ حجاب بر سر میکنم قربهً الی الله....!!(:🖐 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ رفت‌وغزلم‌چشم‌به‌راهش‌نگران‌شد دلشوره‌ی‌مابود، دلارام‌جهان‌شد...❤️ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خون حاج‌قاسم چگونه شر آمریکا را کم کرد؟ 🔸دو سال پس از شهادت سردار سلیمانی، پایگاه‌های آمریکا در منطقه غرب آسیا یکی پس از دیگری از نیروهای این کشور خالی می‌شود @Modafeaneharaam
♦️‏طرف نوشته بود آمریکا مریخ رو فتح کرده، ما هنوز فکر اینیم با پای چپ بریم دستشویی یا راست! 🔹خواستم بگم شهید شهریاری با پای چپ می‌رفت دستشویی، هم انگشتر عقیق دستش داشت و هم نماز شب میخوند، هم مشکل بسیار مهمی مانند غنی سازی ۲۰ درصد اروانیم رو یک تنه حل کرد! 🔹مشکل از پای چپ و راست نیست رفیق، مشکل از مغزهای پوسیده عاشقان غرب هستش، یعنی شمایی که هیچ خدمتی برای کشورت نداشتی جز خود تحقیری و...! @Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی 🌹 تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊 9 روز مانده💔 تا سالگرد شهادت🕊 پیشنهاد ویژه👌 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا 🏴 🏴 السلام علیکِ یا بنت رسول الله🏴 🏴السلام علیکِ یاام الحسن والحسین🏴 ⚫️ باسلام خدمت عزاداران فاطمی فرا رسیدن ایام فاطمیه (سلام الله علیها) ایام عزای مادر را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم. به اطلاع عزیزان میرساند ان شاءالله با عنایات خداوند متعال و نگاه لطف حضرت زهرا (س) گروه فرهنگی جهادی مدرسه علمیه نبی اعظم (ص) به مدت سه شب (۱۰/۱۴ _ ۱۰/۱۵ _ ۱۰/۱۶) در شهرک غرب، میدان صنعت برنامه موکب فاطمی را خواهد داشت عزیزان جهت پرداخت نذورات و کمک به موکب جهت پخش و هزینه کارهای میتوانند نذورات خود را به شماره کارت زیر واریز نمایند 💳 ۶۲۷۳۸۱۱۱۶۸۳۳۴۶۰۲ بنام : صادق معصومی مهر همچنین عزیزانی که نذورات غیر نقدی نظیر (آش ° شله زرد°....) دارند با شماره تماس زیر تماس حاصل فرمایند 09102182058 ▪️گروه فرهنگی جهادی نبی اعظم (ص)▪️ @Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 _هرگز🌺✅ 💠قسمت پنجاه و سوم: حمله چند جانبه ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه ... دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ... و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ... دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ... هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ... چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت ... وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد ... و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ... در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد ... نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... دنیا هم با تمام جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ... می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم ... حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ... پشت در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ... در رو باز کردم و رفتم تو ... گوش تا گوش ... کل سالن کنفرانس پر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ... رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت .. 🔷🔷🔷🔷 💠قسمت پنجاه و چهارم: پله اول پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می کرد ... یکی چراغ سبز نشون می داد ... همه شون با هم بهم حمله کرده بودن ... و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود ... وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل ... پلیس خوب و بد شده بودن ... و همه با یه هدف ... یا باید از اینجا بری ... یا باید شرایط رو بپذیری ... من ساکت بودم ... اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم ... به پشتی صندلی تکیه دادم ... - زینب ... این کربلای توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم؟ ... چشم هام رو بستم ... بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا ... - خدایا ... به این بنده کوچیکت کمک کن ... نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه .. نزار حق در چشم من، باطل... و باطل در نظرم حق جلوه کنه ... خدایا ... راضیم به رضای تو ... با دیدن من توی اون حالت ... با اون چشم های بسته و غرق فکر ... همه شون ساکت شدن ... سکوت کل سالن رو پر کرد ... خدایا ... به امید تو ... بسم الله الرحمن الرحیم ... و خیلی آروم و شمرده ... شروع به صحبت کردم ... - این همه امکانات بهم دادید ... که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید ... حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم ... یا باید برم ... امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید ... فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ ... چند روز بعد هم ... لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم ... چشم هام رو باز کردم ... - همیشه ... همه چیز ... با رفتن روی اون پله اول ... شروع میشه ... سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... ⬅️ادامه دارد .... @Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺بدون تو هرگز🌺✅ 💠قسمت پنجاه و پنجم: من یک دختر مسلمانم سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید ... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم ... و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ... به ساعتم نگاه کردم ... - این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران ... نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد ... - دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ... - این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ... جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه ... این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ... 🔷🔷🔷🔷 💠قسمت پنجاه و ششم: دزدهای انگلیسی وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ... خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ... توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ... - دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ... در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ... - شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ... - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ... خنده اش گرفت ... - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ... چند لحظه مکث کردم ... - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ... و از جا بلند شدم ... ادامه دارد..... @Modafeaneharaam
شهادت ۲ تن از رزمندگان قرارگاه قدس در زاهدان 🔹قرارگاه قدس: دیشب در حین انجام ماموریت نیروهای قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه در درگیری با اشرار، «مهران شوری‌زاده» و «محسن کیخوایی» به شهادت رسیده‌اند. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا