💠یک روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی داخل اتاق شد. گفتم فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که اینطور خاکی و گلی شدید؟
لبخند ملیحی زد و نشست. میدانستم از گفتن موضوع خودداری می کند.
چند روزی این ماجرا تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم می برد و چرت می زدم که یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمانم رد شد وسوسه شدم و سایه را تعقیب کردم تا بفهمم چه خبر است.
دنبالش رفتم دیدم حجت مشغول نظافت حیاط و سرویس های بهداشتی است.
خجالت کشیدم و دویدم سمتش، خواستم ادامه کار را به من بسپارد، گفتم شما فرماندهی این کارها وظیفه ماست که نیروی شما هستیم، جواب داد کاری که برای رضای خدا باشد جایگاه انسان را تغییر نمی دهد من این کار را دوست دارم، چون می دانستم بچه ها اجازه انجامش را نمی دهند قبل از نماز صبح و توی تاریکی انجام می دهم.
از خودم خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری...
#شهید حجت باقری
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم.
یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد .مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید.
گفتم: داداش بچه بی تابی میکند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید.
آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم.
آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.(راوی خواهرشهید)
✍قسمتی از وصیت شهید:
هر شخصی عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه ما هست که از آن مواظبت کنیم تا به دست صاحب اصلی اش برسد و همه ما را از این منجلاب در بیاورد ان شاءالله.
#شهید عسکر زمانی
#شهدای مدافع حرم
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
@Modafeaneharaam
💠۲۰بهمن ۶۴ بود. بچه ها پیام اوردند احمد با تو کار دارد. رفتم روستای چوبده, محل استقرار نیروها.
اتاق احمد را پیدا کردم. پوتین هایش واکس زده کنار اتاق بود. لباس هایش هم شسته زیر پتو گذاشته بود که صاف و اتو کشیده شود. گفتم بفرما!
در اتاق را بست. گفت حاجی میشه برام روضه حضرت علی اکبر (ع)بخونی؟
گفتم چرا نه. شروع کردم به خواندن.
من روضه می خواندم احمد اشک می ریخت, ضجه می زد, فریاد می کشید. به اندازه یک مجلس اشک ریخت. کارم تمام شد. گفت حاجی کاری با ما نداری؟
گفتم شفاعت!
گفت به روی چشم!
روز ۲۲ بهمن، روز اول عملیات والفجر ۸ شهید شد.
#شهید احمد شجاعی فرد
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
💢 #شهیدابوالفضلی استان فارس ...
ﻣﻴﮕﻔــﺖ : دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکے به دستـــم!
روز شهــادت حضرت زهرا(س) در عملیات کربلاے ۵ با نام مادر ســادات شهید شد.
پیکرش کة امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود. گــفت :مــادر شیرم حلالــت...😭
امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوے شکافتــہ اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنـــار تابوتــش روی زمین نشستم...
ﺁﺧﺮ همانطـــ.ور که مے خواســت ﻣﺜﻞ #ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ ع #ﺷﻬﻴــﺪ ﺷــﺪ...
☝ راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)
🍃🌷🍃🌷
#شهــیدهاشــم_اعتــمادی
#شهدای_فارس
فرمانده تیپ امام حسن ع
@Modafeaneharaam
از ویژگی های بارز شهید که باعث میشد تو زندگی مشترکمون من هر روز بهش دلگرم تر بشم، چشم پاکی ایشون بود؛ من به یاد دارم وقت هایی رو که ایشان وقتی نامحرم بی حجابی رو میدید به آسمون نگاه میکرد یا مهمانی هایی که نامحرمی درآن بی حجاب بود شرکت نمیکرد، حتی عروسی فامیل بیشتر آخر مراسم میرفت هدیه میداد یا جایی مینشستند که کمتر کسی ایشان را ببیند.
در وصیت نامه شهید نوشته بود:
پشتیبان ولایت فقیه باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز ودلسوزمان حضرت امام خامنه ای(حفظه الله) عمل نمایید. اشاره میکنم.
#شهید محسن جعفری
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠دنيا محل آزمايش است . آزمايشی که در آن بايد خوبها از ناپاکها جدا شوند و جانشين خدا در روی زمين گردند پس سعی کنيد که اين آزمايش را به نحو احسن يعنی طوری که مورد قبول خدا باشد انجام دهيد و سربلند و سرافراز بيرون آييد .
و بدرستی که هر کس تواند از پس اين آزمايش بخوبی برآيد از رستگاران دنيا و آخرت خواهد گرديد.
و برای اينکه خوب بتوانيد اين آزمايش را با سربلندی و افتخار انجام دهيد و سربلند و سرافراز از اين آزمايش بدر آييد بايد تمام اعمال و حرکات خود را منطبق با موازين اسلامی تطبيق دهيد . و هميشه طرفدار حق بوده باشيد و خود حق را پيروی کنيد اگر چه به ضررتان تمام شود و در تمام اوقات وقتی خواستيد کاری را انجام بدهيد. پيش از آن خدا را در نظر خود مجسم کرده و بر اعمال خود ناظر ببينيد که اين کاری که می خواهم انجام بدهم مورد پسند و قبول خدا هست يا نه و به هر حال خدا را در تمام وقت فراموش مکنيد
#شهید حمیدرضا راسخ
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
⚫️یادی از شهیدان گل آرایش به مناسبت ارتحال مادر شهیدان...
💠آقا مسعود جبهه بود. شب خوابش را دیدم. گفت: آقا کاظم یه زحمت برای من می کشی؟
گفتم: بفرما.
گفت: پدرم ناخوش احواله، اگه زحمت نیست ببرش دکتر!
گفتم: اقا مسعود من که خونه شما را بلد نیستم!
گفت: به این شماره زنگ بزن!
شماره ای را گفت و از خواب پریدم. هنوز شماره تلفن در ذهنم بود. ان را جایی یاد داشت کردم.
صبح گفتم زنگ می زنم به این شماره، ببینم کیه. زنگ زدم. حاج گل ارایش بود، پدر مسعود. حال و احوالی کردم. گفتم: شرمنده حاجی، اقا مسعود گفتند نا خوشید!
گفت: اره چند روزه مریض شدم، کسی نیست ببرتم دکتر.
گفتم: آقا مسعود از جبهه سفارش کرد بیام شما را ببرم دکتر.
گفت: خدا خیرش بده، باز این پسر گاهی یاد ما می کند و حواسش به ما هست.
ادرس خانه را گرفتم و رفتم دنبالش.
هدیه به شهیدان محمد تقی(مسعود) و حسنعلی گل آرایش و پدر و مادر بزرگوارشان فاتحه و #صلوات
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠خیلی ها در کارهای توجیه عملیاتی خیلی سخت می گرفتند و خودشان را به زحمت می انداختند.
اما مجید این جور نبود، تا وارد جلسه طرح عملیات می شد، خنده و شادی هم با او وارد می شد. محال بود در جلسه ای مجید باشد و آخرش هم به خنده و شوخی نرسد، آن هم جلسه توجیه عملیات با آن اهمیت.
می آمد دو سه تا پیشنهاد ساده می داد، مشکل را حل می کرد و می رفت.
درست مثل نسیمی که شادی و نعمت با خود همراه می آورد.
برخلاف دیگران که با خودکار و آنتن روی نقشه مسیر ها را نشان می دادند با دست و انگشت روی نقشه می رفت، طرح را می کشید و والسلام.
#سردارشهید حاج مجید سپاسی 🌹
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠 نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد.
نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند.
💠نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد
و آخر هم فدایی بی بی شد...
#شهیدمدافع_حرم
#شهید قدرت اله عبودی
#شهدای_فارس🌷
#سالگردشهادت
@Modafeaneharaam
💠سال 61 به عنوان شهردار کازرون انتخاب شد، شهرداری که در زمان خودش در سطح استان فارس نمونه بود
💠نور شهادت را در چهره اش می دیدم، با اینکه او در گردان های رزمی نبود و شهادت ایشان دور از انتظار بود. روزی پرسیدم: «ممکنه شما هم شهید شوی؟»
جدی گفت: « مگر شهید شدن در راه خدا شوخی است. باید آن قدر در راه خدا فعالیت داشته باشی که مورد رضای خدا قرار بگیری»
💠روز اول عید بود که عازم جبهه شد. باز هم می خواست مرا با چهار بچه قد و نیم قد تنها بگذارد. برای اینکه منصرفش کنم گفتم: «این بار اگر بروی من از توان نگهداری فرزندان شما بر نمی آیم!»
خندید و گفت:
«شما همسر خوب و فداکاری هستید از عهده همه چیز بر می آیید!تا ده روز دیگر بر می گردم.
دقیقاً روز دهم عید بود که مجروح شد و او را به شیراز آوردند. تمام بدنش با گاز های شمیایی تاول، تاول شده بود.
شب سیزده عید بود که خبر شهادتش همه شهر را عزادار کرد.
#شهید_هدایت_اله_مصلحیان
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لبهای آقا دیده میشد میخندید و میگفت:
جانم به فدایت...
💠 هیچگاه از نماز و قرآن به وقت خود نمیگذشت و آن را به تاخیر نمیانداخت و همیشه در مسجد محل اذان میگفت و قرآن میخواند.
💠صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر میداد و میگفت: عزیزم این سبک که اذان میگویم چگونه است.
قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان میگوید و به همکاران خود سفارش میکند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان میخوانم.
💠همرزم ایشان میگفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام میدهد و در عصر جمعه به آرزویش که شهادت بود، رسید.
#شهید_مدافع_حرم_محسن_الهی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
@Modafeaneharaam
#روایت_مادرانه...
🔹روی پشت بام نشسته بودیم و در حال دیدن تعزیه گریه میکردم و در همین حال به او شیر میدادم... مسعود 6 ماه داشت، در دل گفتم خدایا کاش یک نفر را داشتم که برای امام حسین (ع) فدا میکردم . هنگام گریه کردنم قطرات اشکم در دهان مسعود چکید و با شیر مخلوط شد و مسعود خورد ...
بهار 66 بود ، خبر شهادتش را برایم آوردند، گفتند جنازه اش به گونه ایست که شما نمی توانید آن را ببینید . جسم نازنین مسعود مانند اربابش حسین (ع) تکه تکه شده بود.
همان شب خواب تعزیه آن سال را دیدم. در حالی که مسعود را در بغل داشتم ، یک لحظه او پر کشید و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست ...
#شهید مسعود اصلاحی 🌹
#شهدای_فارس
سمت: معاون گردان سلمان - لشکر 33 المهدی(عج)
#سالروزشهادت 🕊
@Modafeaneharaam