مسلم نیا! که کوفه برایت قشنگ نیست
نامی برای کوفه به جز «شهر ننگ» نیست
باید کسی به دست مسافر گلی دهد
در دامنش ولی به جز از پارهسنگ نیست
مرد دلیر، صحنهی پیکار جای اوست
این تنگنای کوچه که میدان جنگ نیست!
پیوند خورده روضهی مسلم به مادرم!
مسلم! بگو که «کوچه» برای تو تنگ نیست؟!
هر کس که با تو شور عزا را شروع کرد
دیگر برای اشک محرم که لنگ نیست!
سنگین دلی که ماهِ رخت دید و سنگ زد
از چیست قلب او اگر از جنس سنگ نیست؟
آن کس که روی ماه تو را خنجرش شکافت
رجّالهای است مرده و الا زرنگ نیست
باید کسی برای حسینات خبر برد...
کوفی وفا نکرده و وقت درنگ نیست!
#مسلم_بن_عقیل_علیهماالسلام
#محسن_علیخانی
#شب_اول
@MohsenAlikhanySher
خورشید از بالای آن دارالاماره
افتاد بر خاک ای خدا! ناگاه شب شد
آن روی ماهش خاک کوفی را که بوسید
ننگی به دامان بزرگان عرب شد
ای نامیان کوفه! ای نامهربانان!
تعدادتان کم گشت تا وقت عمل شد
خاکستری بر سر کنید ای میزبانان!
مهماننوازیهایتان ضربالمثل شد
مسلم به کوفه آمده چون با هزاران
اصرار و دعوت راهی شهر شما شد
او یک سلحشور است اما شهر تنگ است
مغلوب نیرنگ سیاه کوچهها شد
مسلم که جایش روی چشمان است ای وای!
هرگز غریبی در غریبی سهم او نیست
سرچشمهاش آب زلال بندگیهاست
میسوزم! این مهمانفریبی سهم او نیست
بالای قصریم و زمان معنا ندارد
ما را غم جانکاه او تا علقمه برد
با دستهای بستهاش مثل علمدار
بیحائل و لبتشنه از بالا زمین خورد
#محسن_علیخانی
#مسلم_بن_عقیل_علیهماالسلام
#شب_اول
@MohsenAlikhanySher
کشتی به ساحلی پُرِ ماتم، بلا رسید
آری حسین قافلهاش کربلا رسید
منزل به منزل از پی چشمش گذشت تا
آخر به سرزمین پر از ابتلا رسید
پرسید این زمین بلا نام او چه هست؟
از هاتفی به او خبر از نینوا رسید
اشکی نشست گوشهی گلگون گونهاش
این ماجرای غربت او تا سما رسید
آتش گرفت عرش خدا هم ز غصهاش
خاکستری ز ماتم او تا خدا رسید!
آن سروری که زیر گلو جای بوسه داشت
با جور روزگار به طشت طلا رسید
دستی که سایهسار گدایان شهر بود
انگشترش به زور به آن اشقیا رسید
این جامههای شاد خود از تن درآورید
آمادهاید موکب ماتمسرا رسید؟!
بر بام خانه پرچم او را علم کن و
با مطربان بگو که زمان حیا رسید
یک یا حسین گفته، مودب بایستیم
مهدی منتقم؛ خود صاحب عزا رسید
#محسن_علیخانی
#شب_دوم
#ورود_کاروان_امام_به_کربلا
@MohsenAlikhanySher
«خدایا چنان کن سرانجام کار»
که در روضه جان را سپارم به یار😭
#محسن_علیخانی
@MohsenAlikhanySher
هدایت شده از کانال علامه طهرانی
یا مبدّل السیئات بالحسنات.mp3
6.05M
😭 یا مبدل السیئات بالحسنات...
💬 مکاشفهٔ عجیب مرحوم آیتالله انصاری همدانی
🏴 قسم به خون شهیدان به کربلا به حسین
🏴 خدا به حشر ببخشد گناه ما به حسین
🎙استاد وکیلی (حفظهالله)
🆔 @allame_tehrani
دردانهای سه ساله به دنبال زینب است
از تشنگی و خستگی و غم، لبالب است
از بس که پا برهنه به صحرا دویده است
تاول به پا نشسته وُ در آتش تب است
ای کاش لال میشدم اما خدای من
این دختر سهساله نفسهاش بر لب است
در گوشهی خرابه خدا جلوه کرده است
جمعی نشسته زمزمهشان ذکر یا رب است
تا با خبر شد از سرِ بابا بلند گفت:
عمه چرا خرابهی ما نامرتب است؟!
با پرسشی، شکایتِ از غم شروع شد:
بابای من! ببین سر وُ وضعم مرتب است؟
زخم زبان مردم شامی چه سوز داشت!
انگار نیش زخم زبان، نیش عقرب است
دیگر پدر! محافظ رأست نیاز نیست
تنها رقیه لایق این جاه وُ منصب است
ای آفتاب زندگیام بیشتر بتاب!
بعد از تو روز من به خدا ظلمت شب است...
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
#محسن_علیخانی
#شب_سوم
@MohsenAlikhanySher
دنبال زینب میدود پای پیاده
از ترس دشمن لرزشی در پای دارد
تاول زده پای نحیف کوچک او
خاری به پا و بر لبش «ای وای» دارد
رویش کبود از سیلی و دلتنگ باباست
بغضی گلوی نازکش را میفشارد
آهسته بر گوشش که دردی سخت دارد
از ترس دشمن دست خود را میگذارد
بُعد مسافت! پای زخمی! جای سیلی!!
دیگر رمق در تن برایش هیچ مانده؟!
دیگر برای طعنه و دشنام شامی
جایی میان قلب پرخونش نمانده!
هقهق امانش را بریده در خرابه
حتی صدایش خواب از دشمن ربوده است
از کودکی آغوش او گهوارهاش بود
اینقدر دوری از پدر اصلا نبوده است!
اینبار بابا سر به دامان رقیه است
چشمش به چشمان پدر ناگاه افتاد
سر گوشهای افتاد و دختر نالهای زد
دیگر رقیه از دهانش «آه» افتاد
#محسن_علیخانی
#شب_سوم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
@MohsenAlikhanySher
آهسته سر به دامن مولا سپرد و رفت
چشمان خود به آبی دریا سپرد و رفت
سبقت گرفت از همه یارانِ سابقش
در راه عشق آبرویش را سپرد و رفت
وقتی که دید خاطر زینب مکدر است
خود را به تیغ تیز؛ دریغا! سپرد و رفت
دل کنده بود از همه دنیا به عشق یار
او هر چه داشت جمله به اعدا سپرد و رفت
هرچند بر حسین علی راه بسته بود
جان را ولی به زاده زهرا سپرد و رفت
یک جان که بیشتر به خدا در کفش نبود!
آن هم به وقت حمله به یغما سپرد و رفت
وقتی که رفت شعلهی آتش به سینه داشت
نامی نکو به خاطر دنیا سپرد و رفت
لب تشنه بود و خسته و در پیش آفتاب
آن پیکرش به غربت صحرا سپرد و رفت...
#محسن_علیخانی
#شب_چهارم
#حر_بن_یزید_ریاحی
@MohsenAlikhanySher
صدا پیچیده شد یک لحظه در ایوان سلطانی
صدای نالهها بر پا شد از ناموس ایرانی
میان شاه و مردم دوستی باید حَکَم باشد!
کجا شد راه و رسم و شیوه و آیین سلطانی؟!
پرستویی میان صحن گوهرشاد پرپر شد
چرا؟ چون ننگ میداند امورات رضاخانی!
چراغانی نشد هرگز پس از این ماجرا صحنش
اگر هر چند هم باشد حرم دائم چراغانی
چه قامتهای رعنایی که یکیک بر زمین افتاد!
چه خونهایی چکید از دست دژخیمان شیطانی!
پریشان شد حرم مانند آن که خیمهها میسوخت
و زینب فکر معجر، چادر و غوغای میدانی
میان حادثه اما عجب صبری خدا دارد!
که خونریزی کند گرگی درون صحن جانانی!
حجاب ای آرمان دین! برایت ریخت خون حتی
سپهبد قاسم آن سردار دلهای سلیمانی
#محسن_علیخانی
#حادثه_مسجد_گوهرشاد
@MohsenAlikhanySher
دستی سپر مقابل ارباب کرده بود
با دست دیگرش طلب آب کرده بود
لب تشنه بود! حرمله او را نشانه رفت
او را سه شعبه یکتنه سیراب کرده بود!
داغ علی اصغر مولا چه تازه کرد
تیری که باز حرمله پرتاب کرده بود
یک دست بیشتر که ندارد؛ چگونه پس
دور عموش حلقه و قلاب کرده بود؟
آغوش باز و گرم عمو را خدای من!
وقت هجوم و حادثه محراب کرده بود
میسوخت مادر از غم هجران و عمه را
هجران و غصه این همه بیتاب کرده بود
روضه تمام گشته و تکرار میکنم:
دستی سپر مقابل ارباب کرده بود...
#محسن_علیخانی
#شب_پنجم
#عبدالله_بن_حسن_علیهماالسلام
@MohsenAlikhanySher
وقتی عمو در گیر و دار جنگ تنهاست
باید زره بر تن کند یاری رساند
حتی زره اصلا اگر اندازهاش نیست
باید خودش را تا دل لشکر کشاند
خون پدر جوشیده در رگهای فرزند
انگار تاریخ جمل تکرار گشته است
یک قاسم دیگر به میدان آمده باز
شاید که احلی من عسل تکرار گشته است
آمد عمویش را میان لشکر «نحس»
یاری کند اما مگر شمشیر دارد؟
کودک که جایش در میان معرکه نیست
اصلا مگر خنجر، سپر یا تیر دارد؟!
از لابلای گرد و خاک سمّ اسبان
با چشمهایش دید شمشیری بلند است
صبر و توان روضه مکشوف داری؟
یعنی چه کاری میکند شمشیر با دست؟!!
افتاد عبدالله در آغوش مولا
آهی کشید از درد و «بابا» را صدا کرد
آتش گرفت از نالهاش ارباب و ناگاه
تیری برادرزاده را از او جدا کرد...
#محسن_علیخانی
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم
@MohsenAlikhanySher
از خیمه بیرون زد نگاهش رو به آقاست
قاسم به احلی من عسل امّیدوار است
در کارزار رقص خون، آهنگ شمشیر
او نیز مثل دیگران در انتظار است
هر چند پایش تا رکابش هست کوتاه
اما مگر از قصد خود کوتاه آمد؟
قاسم میان چشم مولا جلوه کرده است
یا اینکه انگاری حسن از راه آمد؟!
چون زهره در چشمان مولا میدرخشید
با «ان یکادی» یادگارش را فرستاد
از میسره تا میمنه را درنوردید
جنگی نمایان کرد آه از اسب افتاد
هر چند احلی من عسل هم گفته باشد
باید سم اسبان شکافد پیکرش را؟
از لابلای خاک و خون ای قوم بدکار!
دیدید اصلا اشکهای مادرش را؟!
از زیر سمها ناله زد، گفت «ای عمو جان»
فریاد از این نامهربانان! آه فریاد!
آمد عمو یکباره چون باز شکاری
افتاد بر بالین او ناگاه جان داد...
#محسن_علیخانی
#قاسم_بن_الحسن_علیهالسلام
#شب_ششم
@MohsenAlikhanySher
ای قهرمان نسل درخشان چه کردهای!
یابن الحسن! میانهی میدان چه کردهای؟!
با حربهی تو ازرق شامی هلاک شد
با پهلوان قلدر آنان چه کردهای!
احلی من العسل شده مردن به پیش تو
در پیشگاه حضرت جانان چه کردهای!
ای نوجوان وارث ایمان مرتضی!
با رزم خویش در دل آنان چه کردهای!
بعد از قتال چونکه عدو قابلت نبود
با سنگهای داخل دامان چه کردهای؟
سنگی شکست چهرهی چون ماه کاملت
با نالهی شکستن دندان چه کردهای؟
جانم فدای لرزش دستت میان رزم
با سوز و درد تیزی پیکان چه کردهای؟
از ماجرای رزم نمایان که بگذریم
قاسم! بگو که با لب عطشان چه کردهای...
#محسن_علیخانی
#شب_ششم
#قاسم_بن_الحسن_علیهماالسلام
@MohsenAlikhanySher
نورخدا جان حسینست وبس
معدن ایمان حسینست وبس
عالم فانی بخدامرده است
زنده فقط جان حسینست وبس
علت ایجاد تمام جهان
لطف فراوان حسینست وبس
حکمت اگرگمشده مؤمن است
دردل برهان حسینست وبس
منبع قدسی همه عارفان
چشمه جوشان حسینست وبس
راه نجات بشرازنفس خود
کشتی ایمان حسینست وبس
نعمت بی حصروحدولایزال
سفره احسان حسینست وبس
تاج مزّین به وفاومرام
برسریاران حسینست وبس
سرخی نابی که به جام بلاست
خون درخشان حسینست وبس
تشنگی عارف وعامی ورند
ازلب عطشان حسینست وبس
آن بدن پاک وپرازچاکچاک
پیکرعریان حسینست وبس
آن بدن زیرسم اسبها
پیکربیجان حسینست وبس
شمس حقیقت زبلندای نی
چهره تابان حسینست وبس
ظلمستیزی،شرف وبندگی
معنی قرآن حسینست وبس
وعظ وسخن گفتنِ ازروی نی
رزم نمایان حسینست وبس
کشتی افتاده به طوفان غم
گوش بفرمان حسینست وبس
پرچم این کشتی طوفانزده
زلف پریشان حسینست وبس
غمزدهتر بین همه کاروان
زینب نالان حسینست وبس
تلخی غم برسربازارشام
بغض یتیمان حسینست وبس
آه ازآن لحظهای که خیزران
بر لب ودندان حسینست وبس
سرّسرمنکسرزینبش
آن لب خندان حسینست وبس
مجلس غم کنج خرابه شده
شام غریبان حسینست وبس
مایه آرامش آن دخترش
روضه سوزان حسینست وبس
هرکه شنیداین غم جانکاه را
بی سروسامان حسینست وبس
عارف اگروصل براوسهل شد
دست بدامان حسینست وبس
مدعی معرفت راستین
تشنه عرفان حسینست وبس
راه شفابر همه بیمارها
نسخه درمان حسینست وبس
هر که براوقطره اشکی بریخت
یکسره مهمان حسینست وبس
عاشق اوشعله نسوزاندش
چون بگلستان حسینست وبس
آنکه چنین شعرتَری راسرود
جیرهخورخوان حسینست وبس
#محسن_علیخانی
@MohsenAlikhanySher
شعر | محسن علیخانی
نورخدا جان حسینست وبس معدن ایمان حسینست وبس عالم فانی بخدامرده است زنده فقط جان حسینست وبس علت ایجاد
حضرت علامه آیتالله سید محمدحسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه الشریف قطعهای با همین ردیف و وزن دارند که در کتاب شریف #لمعات_الحسین_علیهالسلام درج شده است.
حقیر جسارت کرده و غزلی در #استقبال از شعر ایشان سیاهه نمودم.
انشاءالله سیاهه حقیر، مخاطبین را به قطعه زیبای مرحوم حضرت علامه طهرانی رهنمون سازد و الا ما کجا و مقام علمی و عرفانی ایشان کجا؟؟!
ضمنا علت رعایتنکردن نکات دستوری و ویرایشی و همچنین حذف فواصل تا حد امکان در سیاهه حقیر، بخاطر محدودیت پیام در ایتاست که به سختی توانستم کل غزل را در یک پیام جایگذاری کنم.
به امید دستگیری حضرت سیدالشهداء علیهالسلام از حقیر در دنیا و آخرت😢
امسال هم ماتم به اوج خود رسیده
یکبار دیگر اضطرابِ اصغر و تیر
ای کاش از این غصه آخر دق کنم تا
دیگر نبینم خون اصغر را سرازیر
از آن طرف یک اضطراب دیگری نیز
هر سال خیمه میزند بر جان ماها
آن اضطراب مادر و نوازد خونین
از پا درآورده خدا این غصه ما را
ای کاش در مقتل نبود این ماجرا که
تیر آمد و سر را برید از گوش تا گوش
سر واژگون شد آه اصغر دست و پا زد
مولا عبایش را برایش کرد آغوش
از داغ اصغر میرود این سوی و آن سوی
میلی به سوی خیمهها دیگر ندارد
اصغر امانت بود در دستش خدایا
پاسخ برای پرسش مادر ندارد
در پشت خیمه دورتر از چشم مادر
میگشت تا پیدا کند یک خاک نرمی
میکَنْد قبری کوچک آقا با دلی خون
آهسته چون دشمن ندارد هیچ رحمی...
#محسن_علیخانی
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم
@MohsenAlikhanySher
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت
وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت
وقتی که قطره قطرهی خون از گلو چکید
وقتی که خون ریخته را آسمان گرفت...
...دنیا به پیش چشم ربابش سیاه شد!
رنگ بهار زندگیاش را خزان گرفت
نزدیک بود خاک جهان زیر و رو شود
انگار قطره قطرهی خون هاش جان گرفت...
در گیر و دار جنگ خدا لحظهای گریست
وقتی حسین نو گل خود در میان گرفت
اصغر بدون آب تلظّیکنان شده است
دشمن چگونه از لبش آب روان گرفت؟
دیگر بس است روضه اصغر تمام کن!
از سوز روضه ات دل صاحب زمان گرفت
آمد که باز روضهی اصغر ادا کند
دستی ز غیب دامن آن روضهخوان گرفت
آمد که ناله سر دهد از نالهی علی
از آه مادرانه، زبان بر دهان گرفت
در حین روضه شبنم غم گونهاش نشست
از آسمان چه بارش غم ناگهان گرفت!
چشمان مادرش پُرِ اشک است؛ ای خدا!
با روضههاش گریهی او بیامان گرفت
شوری به پا گرفته از این ماتم عظیم!
باید که روضه در همه جای جهان گرفت...
#محسن_علیخانی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
@MohsenAlikhanySher
این حکم فقهی سوال توست ای جانم!
اما «ادب» یک داستان دیگری دارد...
#بداهه
#محسن_علیخانی
#ادب
@MohsenAlikhanySher
شعر | محسن علیخانی
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت وقتی که قطره قطرهی خون از گلو چک
شما را نمیدونم ولی من هر سال شب هفتم، خیلی برام سخته!😭😭😭
قلبم میخواد از جا کنده بشه!😭
هر سال شب هفتم اضطراب منو میگیره و فقط میخام زود تموم بشه!😔
امان از دل رباب!
امان از دل ارباب!😭😭😭
یا علی اصغر😭😭😭