هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_هشتم
و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روے پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و مے رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین هاے سوخته...
بدن هاے سوخته و تڪه تڪه شده ...
آتیش دشمن وحشتناڪ بود ...
چنان اونجا رو شخم زده بودن ڪه دیگه اثرے از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو مے فهمیدم ... وقتے گفت ...
دیگه ملائڪ هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ...
واضح گرا مے دادن... آتیش خیلے دقیق بود ...
باورم نمے شد ... توے اون شرایط وحشتناڪ رسیدم جلو ...
تا چشم ڪار می ڪرد ... شهید بود و شهید ...
بعضی ها روے همدیگه افتاده بودن ...
با چشم هاے پر اشڪ فقط نگاه مے ڪردم ...
دیگه هیچے نمے فهمیدم ...
صدای سوت خمپاره ها رو نمے شنیدم ... دیگه ڪسی زنده نمونده ڪه هنوز مے زدن ...
چند دقیقه طول ڪشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علے خودم مے گشتم ...
غرق در خون ... تڪه تڪه و پاره پاره ...
بعضی ها بے دست... بے پا ... بے سر ...
بعضے ها با بدن هاے سوراخ و پهلوهاے دریده ...
هر تیڪه از بدن یکے شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم مے دیدم ...
بالاخره پیداش ڪردم ... به سینه افتاده بود روے خاڪ ...
چرخوندمش ... هنوز زنده بود ...
به زحمت و بے رمق، پلڪ هاش حرڪت مے ڪرد ...
سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ...
از بینی و دهنش، خون مے جوشید ... با هر نفسش حباب خون مے ترڪید و سینه اش مے پرید ...
چشمش ڪه بهم افتاد ... لبخند ملیحے صورتش رو پر ڪرد ... با اون شرایط ... هنوز مے خندید ...
زمان براے من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشڪ شد ...
محو تصویرے ڪه من نمے دیدم ...
لبخند عمیق و آرامے، پهناے صورتش رو پر ڪرد ...
آرامشے ڪه هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ...
پرش هاے سینه اش آرام تر مے شد ...
آرام آرام ... آرام تر از ڪودڪی ڪه در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علے الخصوص شهداے گمنام ...
و شادے ارواح مادرها و پدرهاے دریا دلے ڪه در انتظار بازگشت پاره هاے وجودشان ...
سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_نهم
برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ...
محڪم علے رو توے بغل گرفته بودم ... صداے ناله های من بین سوت خمپاره ها گم مے شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علے رو روے زمین مے ڪشیدم ...
بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم ڪه علے رو مے ڪشیدم ...
محڪم روے زمین مے افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ...
دوباره بلند مے شدم و سمت ماشین مے ڪشیدمش ...
آخرین بار ڪه افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علے رو ڪه توے آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ...
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقے مونده بودن ...
هیچ ڪدوم قادر به حرڪت نبودن ... تا حرکت شون مے دادم... ناله درد، فضا رو پر مے ڪرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روے همدیگه مے گذاشتم ...
با این امید ... ڪه با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ...
نفس ڪشیدن با جراحت و خونریزے ... اون هم وقتے یڪی دیگه هم روے تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه ڪوتاه ... ایستادم و محو علے شدم ...
ڪشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمے گردم علے جان ... برمے گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توے آمبولانس ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...
عشـــ♥ـــق🍃
لبخندنجیبیست
کهرویلبتوسـت...
خندهاتعلتِ
آغازغزلخوانیهاست...
#شهیدمحسنحججی
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
⚡️
اونۍکهتوروباشهداآشنامۍکنهروهیچوقت رهاشنکن...
شایدمامورباشهازطرفِشهدا:)🌱
#تلنگرانه
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
▫️پشتکاری که محسن داشت، فوق العاده بود.
اگر نیت می کرد کاری را انجام بدهد،تا ته قضیه را در نمی آورد ،ول کن نبود.
▫️نمونه های زیادی از پشتکار محسن و به نتیجه رسیدنش وجود دارد . یکی همین ازدواجش؛همه به او گفتیم احساسی تصمیم نگیر، اما او کار خودش را کرد.
▫️بحث ورودش به سپاه؛پدر محسن درآمد تا وارد سپاه شد. انواع و اقسام گیرها را به او دادند، اما او پا پس نکشید . آن قدر این و آن را دید و پی گیری کرد تا بالاخره موفق شد خودش را در سپاه جا بزند. محسن شهادتش را هم با همین پشتکارش از خدا گرفت.
✍ خاطراتی به راویت دوستان (جهانگیری) از کتاب زیر تیغ
#داداشمحسن
#پشتکار
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
ازسرکنجکاوی،رفتمسراغدفترش
دیدمتعدادینامهونوشتهلابهلایکاغذهاست
نامهیکبسیجیکهنوشتهبود: حاجهمتمنشماروحلالنمیکنمالانسهماهاستکه
درسنگرمنتظردیدنرویِماهشماهستماماشماروندیدم..
نامهدومهمابرازعلاقهیکبسیجیدیگر
ابراهیمبرگشتداخلاتاقوچشمشبه نامههاافتادگفت:خواندیژیلا؟
اوننامههاکهخصوصی بود
گفتم:چقدردوستتدارنابراهیم!
کنارمهدینشستویکچاییریخت..
درچشمهایشاشکجمعشدوشروعبهگریه کرد
گفت:اینبچهبسیجیهاخودشانسراسر
نوروپاکیهستندوگرنهمنکسینیستم
فکرکناینبسیجیهای۱۵سالهشبهاقبرمیکنند
وتاصبحاشکمیریزندوالعفمیگویند!
ژیلابخدامنلایقمحبتآنهانیستم..
گفتم:لابدچیزیداریکهآنقدردوستتدارند
دیگر...
گفت:دلهایخودشاناستکهصفادارد
#شهید_ابراهیم_همت
#یامهدیعج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍂پنجشنبه می آید
که یادمان بیاورد
کسی بود که فکرش
را نمی کردیم
یک روز نباشد🥀
#شادیارواحطیبهشهداوهمهامواتفاتحهوصلوات
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🍂پنجشنبه می آید که یادمان بیاورد کسی بود که فکرش را نمی کردیم یک روز نباشد🥀 #شادیارواحطیبه
🕯️🥀🕯️🥀🕯️🥀🕯️🥀🕯️🥀
🕯️🥀🕯️🥀🕯️🥀🕯️🥀
🕯️🥀🕯️🥀🕯️🥀
🕯️🥀🕯️🥀
🕯️🥀
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🥀بسته خیرات هدیه به اموات
ختم روز پنج شنبه شامل :
🌟 1 سوره حمد
🌟 3 سوره توحید
🌟 1سوره قدر
🌟 1 آیة الکرسی
🌟 1 زیارت اهل قبور
این ختم را هدیه میکنیم به انبیا ؛ اولیا ؛ اوصیا ؛ شهدای اسلام و اموات و بخصوص اموات عزیزانی که در این کانال هستند ، روحشان شاد و یادشان گرامی باد
🍂١ - (سوره حمد)
بسم الله الرحمن الرحيم(۱)
*الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٢) الرَّحْمـنِ الرَّحِيمِ (٣) مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (۴) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (۵) اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ (۶) صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ (٧ )
🍂 ٢ - (سوره توحید) سه مرتبه
*بسم الله الرحمن الرحيم*
*قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (٣) وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ (۴)*
🍂 ٣ -(سوره قدر)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾
🍂۴- آیت الکرسی
بسم الله الرحمن الرحیم
الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون.
#پنجشنبه
#اموات
#شهدا
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
تو تکراری نمیشی
این منم که وابسته تر میشم...
پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات🌷
#برادر آسمان نشینم
#شهید محسن حججی🌷
#یاعلی
『@Mohsendelha1370』
https://abzarek.ir/service-p/msg/1463676
صحبتی اگر هست بفرمائین😊💫
درخواست گروه رسانه ای داشتین
عزیزان فعلا این مورد قابل انجام نیست🙏
اگر تولیداتی دارین و دوست دارین در کانال قرار بگیره به این آیدی ارسال کنید👇
@Srbazvliasr7096
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانده بودم چه بگویم..
به تو از درد دلم
اشکم از دیده روان گشت و خودت فهمیدی..♥️!
#حسینجانم
#یاعلی
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهلم
خون و ناموس
آتیش برگشت سنگین تر بود ...
فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ...
از ماشین پریدم پایین و دویدم توے بیمارستان تا ڪمڪ ...
بیمارستان خالے شده بود ... فقط چند تا مجروح ...
با همون برادر سپاهے اونجا بودن ...
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمے شد من رو زنده مے دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالے شون ڪنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو ڪنترل ڪرد ...
- دیگه خطے نیست خواهرم ... خط سقوط ڪرد ...
الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدے شد ...
شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ...
فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ...
اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط مے ڪنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علے ... علے هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالے ڪه فریاد مے زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- مے فهمے داري چه کار مے ڪنے؟ ... بهت میگم خط سقوط ڪرده ...
هنوز تو شوڪ بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز ڪرد ...
جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مڪث ڪوتاهے ڪرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نڪرده بود ...
بگو هنوز توے بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ...
من اینجا، پیششون مے مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیڪ تر مے شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف ڪرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمے فهمیدم ...
- مجروح ها رو ڪه پیاده ڪنم سریع برمے گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا ڪشته بشیم ...
ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ...
دست اون بعثی هاے از خدا بے خبر رو نداره ...
جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
یا علے گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
پ.ن: شهید سید علے حسینے در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ...
پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهل_و_یکم
که عشق آسان نمود اول
...نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ...
همون جا توے منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ...
- سریع برگردید ... موقعیت خاصے پیش اومده ...
رفتم پایگاه نیرو هوایے و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ...
دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه...
با چهره هاے داغون و پریشان منتظرم بودن ...
انگار یڪی خاڪ غم و درد روے صورت شون پاشیده بود ...
سکوت مطلق توے ماشین حاڪم بود ...
دست هاے اسماعیل مے لرزید ...
لب ها و چشم هاے نغمه ... هر چی صبر ڪردم، احدے چیزے نمے گفت ...
- به سلامتے ماشین خریدے آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ...
با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت ڪنترل ڪردم ...
- چے شده؟ ...
این خبر فوری چیه ڪه ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ...
صورت اسماعیل شروع ڪرد به پریدن ...
زیرچشمی به نغمه نگاه می ڪرد ... چشم هاش پر از التماس بود ...
فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ...
دوباره سڪوت، ماشین رو پر ڪرد ...
- حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شڪست ...
خبر شهادت علے آقا رو ڪه شنید تب ڪرد ...
به خدا نمے خواستیم بهش بگیم ...
گفتیم تا تو برنگردے بهش خبر نمیدیم ...
باور ڪن نمی دونیم چطورے فهمید ...
جملات آخرش توے سرم می پیچید ...
نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ے نغمه حالم رو بدتر می ڪرد ...
چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمے داد...
- یعنی چقدر حالش بده؟ ...بغض اسماعیل هم شڪست ...
- تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ...
صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید ڪردن ...
گفتن با این وضع...دنیا روے سرم خراب شد ... اول علے ... حالا هم زینبم ...
#ادامه_دارد...