eitaa logo
معجزه های الهی | مطالب تکان دهنده قرآن قیامت و آخرت شب اول قبر عالم برزخ عجایب خلقت حکایت
9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
19 فایل
🕊به نام الله 💚مبلغ سبک زندگےاسلامےباشیم💚 🌷زندگی بدون طعم گناه🌷 -------♥️------- . 💚 لطفا کپی باذکر صلوات🙏🌹 . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه تایید و نه رد میشوند . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼داستانهای پیامبر اکرم (ص): اویس قرنی و اطاعت مادر ✍گويند اويس شتربانى مى كرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به مدينه رود. مادرش گفت اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى. اويس حركت كرد وقتى به خانه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند. ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده به يمن مراجعت كرد. چون حضرت به خانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده؟ گفت شتربانى كه اويس نام داشت به اينجا رسيد و بازگشت. فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت . درباره چنين شخصى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد يفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن، نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد چه بسيار مشتاقم به ديدارت اى اويس قرنى . 📚منتهى الامال ، ج 1، ص 142. 📚آگاه شویم، حسن امیدوار،جلد دوم. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ « اگه برگردی ... » به مناسبت ولادت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ⏱ ثانیه ثانیه، میگذره لحظه‌هام، در انتظار تو، ... 🔹 کاری از "گروه‌ِ فرهنگی صِدّیقین" 🎞 تصویر: استودیو نورِ یاس 📥 برای مشاهده دیگر آثار، به صفحه همراهان نوای یاس مراجعه بفرمایید. 🌐 🆔 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 اعلام خودکشی بانو نرجس سلام‌الله علیها در راه امامت و ولایت.... 🌕 روزی امام هادی علیه‌السلام به بشر بن سليمان فرمود: اى بشر! تو از اعقاب انصار هستى و محبت و دوستى ما همواره در دل‌هاى شما بوده است و نسل‌ها آن را از يك ديگر به ارث برده‌اند. من اكنون مى‌خواهم تو را به فضيلتى ويژه گردانم كه از ديگر شيعيان گوى سبقت ببرى و رازى را به تو مى‌گويم و تو را پى كارى مى‌فرستم كه آن را انجام دهى. آنگاه نامه‌‌ايى كوچك به خط‍‌ رومى نوشت و به زبان رومى و بر آن مهر خويش را زد و چنته‌‌ا‌يى زرد بيرون آورد كه در آن دويست و بيست دينار بود و فرمود: اين را بگير و به بغداد برو و پيش از ظهر فلان روز در گذرگاه فرات حاضر باش و چون زورق‌هاى حامل بردگان و كنيزان برسد، گروه بسيارى از خريداران كه نمايندگان فرماندهان عباسى هستند و اندكى هم از جوانمردان عراق دور آنها را خواهند گرفت. تو آن روز از دور مواظب برده فروشى به نام عمرو بن يزيد باش تا آنكه كنيزى را كه داراى اين صفات است و دو جامۀ حرير خوش رنگ و تازه بر تن دارد براى فروش عرضه كند. آن كنيز اجازه نمى‌دهد كه هيچ خريدارى روى او را بگشايد و به اندامش دست كشد، يا جامه از تنش كنار كشد. در اين هنگام برده فروش او را مى‌زند و او به زبان رومى فرياد برمى‌آورد و معنى آن چنين است كه از حال خود و كشف حجاب خويش شكوه مى‌كند. در اين هنگام يكى از خريداران خواهد گفت: اين كنيز به سيصد دينار از من باشد كه عفت و پاكدامنى او موجب رغبت بيشتر من شد و آن كنيز به زبان عربى مى‌گويد: اگر در جامۀ سليمان و بر تخت پادشاهى او ظاهر شوى در من هيچ گونه رغبتى براى تو ظاهر نخواهد شد و مالَت را براى خودت نگهدار و بيهوده آن را خرج مكن. برده فروش به آن كنيز مى‌گويد: چاره چيست‌؟ ناچار تو را بايد فروخت. كنيز مى‌گويد:اين همه شتاب چرا؟ بايد خريدارى باشد كه دل من به امانت و وفاى او آرام گيرد. در اين هنگام تو برخيز و پيش عمرو بن يزيد برده فروش برو و به او بگو همراه من نامۀ كوچكى از يكى از اشراف است كه به لغت رومى و خط‍‌ رومى نوشته و در آن كرم و وفا و خرد و سخاى خويش را نوشته است،اكنون اين نامه را به او بده بخواند تا خوى و اخلاق نويسندۀ آن را بداند و اگر به او راضى شد و تمايل پيدا كرد من وكيل نويسنده هستم كه او را از تو بخرم. بشر بن سليمان مى‌گويد:من تمام دستورهاى سرور خودم حضرت هادى علیه‌السلام را انجام دادم. همين كه آن كنيز به نامه نگريست، به سختى و با صداى بلند گريست و به عمرو بن يزيد گفت: «مِنْ صَاحِبِ هَذَا اَلْكِتَابِ وَ حَلَفَتْ بِالْمُحَرِّجَةِ اَلْمُغَلَّظَةِ إِنَّهُ مَتَى اِمْتَنَعَ مِنْ بَيْعِهَا مِنْهُ قَتَلَتْ نَفْسَهَا...» بايد مرا به نويسندۀ اين نامه بفروشى و سوگند سخت خورد كه اگر از فروختن او خود دارى كند، خود را خواهد كشت...» 📗بحارالأنوار، ج 51، ص 6 📗کمال الدين، ج 2، ص 417 📗روضة الواعظین، ج 1، ص 252 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بشکفت به شوق و 🌿شعف و زمزمه امشب 🌸گل از گل لبخـند 🌿بنی فاطمـه امشب 🌸مرغان بهشتـی 🌿شـده آواره مهـدی 🌸گـردند به 🌿دور و بــرِ گهـواره مهـدی 💐مبارک باد بر منتظران میلاد مهدی صاحب الزمان(عج)💐 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️ ♥️═══ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹🍃 الهی دردهایی هست كه نمی توان گفت و گفتنی هایی هست كه هيچ قلبی محرم آن نيست الهی اشک هایی هست كه با هيچ دوستی نمی توان ريخت و زخم هایی هست كه هيچ مرحمی آنرا التيام نمی بخشد و تنهایی هایی هست كه هيچ جمعی آنرا پر نمی كند الهی پرسش هایی هست كه جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نيست دردهایی هست كه جز تو کسی آنرا نمی گشايد قصد هایی هست كه جز به توفيق تو ميسر نمی شود الهی تلاش هایی هست كه جز به مدد تو ثمر نمی بخشد تغييراتی هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست و دعاهایی هست كه جز به آمين تو اجابت نمی شود الهی قدم های گمشده ای دارم كه تنها هدايتگرش تویی و به آزمون هایی دچارم كه اگر دستم نگيری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد. اما من میدانم که تو هرگز این بنده ات راتنها نخواهی گذاشت پس ای خدادستم رابگیر... ❤️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹 مرحوم حاج محمدعلی فشندی تهرانی که چندین تشرف به محضر ولی عصر(عج) شامل حالش شده بود، می گوید: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آوردم و با همسرم می آمدم. دیدم آقایی نورانی وارد صحن شدند و قصد دارند به طرف مسجد بروند. گفتم این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده و تشنه است. ظرف آبی به دست ایشان دادم تا بنوشند. آن سید پس از نوشیدن آب ظرف را پس دادند. من گفتم: «آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک گردد». آن سید فرمودند: «شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند، اگر بخواهند دعا می کنند و فرج ما میرسد». این را فرمودند و تا نگاه کردم آقا را ندیدم. فهمیدم وجود مبارک امام زمان(عج) را زیارت کرده ام و آن حضرت شیعیان را امر به دعا برای فرج نموده اند». 📚منابع؛ 1. مفاتیح الجنان؛ دعای افتتاح. 2. احمد قاضی زاهدی؛ شیفتگان حضرت مهدی عا؛ ج 1، ص 155. ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
در این شب بالاترین آرزویم✨ براتون این است✨ حاجت دلتون✨ با حکمت خدا یکی باشه✨ -------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود، روزتون بخیر عزیزان😍 🗓۱۴۰۰/۱/۹ آمدن هر صبح پیام خداوند برای آغاز یک فرصت تازه است برخیز و در این هوای دلچسب زندگی را زندگی کن تغییر مثبتی ایجاد کن و از یک روز دوست داشتنی خـــداوند لذت ببر و قدر زندگیتو بدون
🌹ملاقات با امام زمان🌹 در كتاب زندگينامه عالم و عارف بزرگوار شيخ مرتضی زاهد(ره) آمده که سيد كريم پينه دوز كه بارها خدمت حضرت ولی عصر آقا امام زمان رسیده بود یکی از تشرفات خود را اینگونه بیان میکند: در یکی از شبهای جمعه در صحن حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خدمت حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) مشرف شدم؛ در آن تشرف حضرت بقیة‌الله الاعظم قریب به این مضمون به من فرمودند: آقا سید کریم! بیا به زیارت جدم حضرت رضا(علیه‌السلام) برویم؛ در آن شب فقط بعد از چند قدم راه رفتن، خودم را با امام زمانم در صحن مقدس حرم حضرت رضا یافتم؛ همراه با حضرت به حرم حضرت امام رضا مشرف شدیم و بعد از زیارت با همان کیفیت به تهران بازگردانده شدم. در این هنگام باز حضرت بقیة‌الله قریب به مضمون به ایشان می‌فرماید: آقا سید کریم بیا به سر قبر حاج سید علی مفسر برویم؛ ایشان به دنبال حضرت به سوی قبر آقا سید علی مفسر که در شهرری واقع در امام‌زاده عبدالله است به راه می‌افتد. سید کریم در نزدیکیهای قبر مشاهده می‌کند روح آقا سید علی مفسر از قبر و از جایگاهش بیرون آمد و با عجله و شتاب و با اظهار خلوص و ادب و ارادت به ساحت مقدس آخرین امام و خلیفه الهی به استقبال آن حضرت آمد… در آخرین لحظه‌های این ملاقات، مرحوم آیت الله سید علی مفسر رو به آقا سیدکریم می کند و به او می گوید: آقا سید کریم ! به آقا شیخ مرتضی زاهد سلام ما را برسان و بگو چرا حق رفاقت و دوستی را فراموش کرده‌ای و بر سر قبر من و به دیدن من نمی‌آیی؟ در این هنگام امام زمان (ارواحنا فداه) جمله بسیار عجیبب و بسیار پر محبتی را به زبان می‌آورند: آقا سیدعلی! آقا شیخ مرتضی گرفتار و از آمدن معذور است ، من به جای او به دیدنت خواهم آمد... 🌹 پ.ن: حجت‌الاسلام عالی بیان کرده‌اند: امام زمان در این دیدار به سیدکریم فرمودند: خدا حاج شیخ‌علی را بیامرزد تا زنده بود دل ما را نسوزاند! 🌹 خوش بحال کسی که امامش در مورد او‌ گوید: «او از دوستان ماست»؛ شیرینی این جمله برای همین دنیا هم غیرقابل وصف است چه برسد به اينكه ديدن اوهم برود و چه رسد به باقیات‌الصالحات. اللهم الرزقنا🤲🏼 ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
السلام علیک یا حجه الله فی ارضه1 - علی فانی.mp3
1.85M
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ💚 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️ ♥️═══ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚داستان تشرف ایشان در سرداب مقدس خدمت حضرت صاحب الزمان (عج) شبه به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. ادامه درپست بعد ... ❥↬ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹. مردی چهار پسر داشت؛ او هر کدام از آنها را در فصلهای مختلف به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌یشان روییده بود؛ پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. . پسر اول گفت: چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت میتوان داشت؟!. پسر دوم گفت: اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود. پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه هایی بود که تا به امروز دیده‌ام. پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود. . پدر لبخندی زد و گفت: همه شما درست میگویید، اما زمانی می‌توانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصلها را در کنار هم ببینید. 🌹اگر در زمستانهای زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست می‌دهید و کل زندگیتان تباه می‌شود. و در خوشبها و زیباییهای زندگی همیشه به خاطر داشته باشیم که حال دوران همیشه یکسان نیست... طوری زندگی کنیم که اگر زمستان آن رسید از آنچه بوده ایم لذت ببریم.🌹 ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ ✅فتنه ‏هایى در آستانه ظهور ✍پيش از آمدن امام و ظهور آن حضرت، فتنه‏ هایی سنگين، فراگير و شكننده‏، دنيا را در بر می‌گیرد؛ هم‏چون گرما و سرما وارد همه ی خانه ‏ها می‌شود و هيچ‏ كس از آسیب آنها در امان نمی‌ماند. در این شرایط انسان‏ها با تمام وجود، نيازمندى خود به ظهورِ منجى عدل‏ گستر را لمس کرده و براى آمدن او به درگاه خداوند‏ استغاثه می‌کنند. 💥رسول خدا فرمودند: «بعد از من فتنه‏ هايى پديد خواهد آمد؛ ... در پى آنها فتنه‏ هاى جديدترى به وجود خواهد آمد كه هرگاه تصور شد در حال از بين رفتن است، دوباره ظاهر می‌شود؛ تا آن‏جا كه به درون تمام خانه‏ هاى اعراب خواهد رسيد و دامن‏گير هر مسلمانى خواهد شد و اين ادامه دارد تا يكى از خاندان من ظهور كند.» 📚 مقدسى شافعى، عقد الدرر، ص 80 ↶【به ما بپیوندید 】↷ _______________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: در معراج ، داخل بهشت شدم ، در آنجا سرزمينى را ديدم كه فرشتگان با خشتهايى از طلا و نقره بنايى را مى ساختند. گاهی دست از كار مى كشيدند. از آنها پرسيدم، چرا گاهى دست از كار مى كشيد؟ گفتند؛ هر گاه مومنى ذكر تسبيحات اربعه را مى گويد، ما برايش بنايى را استوار مى كنيم ، هر گاه آنها از ذكر باز مى ايستند، ما هم دست از كار مى كشيم ، تا اينكه آن مومن دوباره لب به تسبيح و ذكر خدا بگشايد. تسبيحات اربعه جزو ذكر نماز است كه ثواب و پاداش زيادى را خداوند بر اين ذكر قرار داده . چه خوب است انسان در همه حال به اين دعاى پر فضيلت توجه و مداومت داشته باشد. 📙(ارشاد القلوب ديلمى / ص 85) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔅 امام زمان در همان ابتدای ظهور از 313 نفر (یاران ویژهٔ خود) تعهد می‌گیرند که هرگز: 🔰 دزدی نکنند؛ زنا نکنند؛ کسی را به ناحق نزنند؛ به مسلمانی دشنام ندهند؛ آبروی کسی را نریزند؛ خون کسی را به ناحق نریزند؛ مال یتیم نخورند؛ طلا، نقره، گندم و جو ذخیره نکنند؛ دربارهٔ چیزی که در مورد آن یقین ندارند، شهادت ندهند؛ مسجدی را خراب نکنند؛ مشروب (یا هر مست کننده‌ای) نخورند؛ لباس حریر نپوشند؛ راه را بر کسی نبندند؛ راه را ناامن نکنند؛ در پی همجنس‌بازی نروند؛ به کم قناعت کنند؛ به نیکی فرمان دهند؛ طرفدار پاکی باشند؛ خاک را مُتکای خود بدانند؛ در راه خدا حق جهاد را ادا کنند... 🔺 جالب این است که خود حضرت در پایان پای همین تعهدات را امضا می‌کنند. 📚 منتخب الاثر، ص469 (البته بعضی قائل به ضعف سند این روایت هستند.) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅همه اومدند ✍ مردم دنیا به خستگی افتادند... خسته از دنیایی که داخلش پُر از اخبار فقر و خشم و بیماری هست، مشکلات اقتصادی بشر، همهٔ این‌ها کرهٔ زمین را فرا گرفته و بشر به این نتیجه رسیده که در مُنحط‌ترین دوران خودش به سر می‌بره و نیاز داره به یک منجی... به یک نفر که بیاد و نجاتشون بده از این همه آشفتگی و حوادث ناگوار... برای همین پناه آوردن به یک فضایی که بتونن از مشکلات بگن، فارغ از هر زبان و ملّیتی که دارند... 🔺 دیشب همه اومدند تا بگن دنیا به این شِکلِش دیگه به‌درد نمی‌خوره و کسی غیر منجی، قدرت حل مشکلات رو نداره. دیشب همه اومدند تا بر سرِ اومدنت به اشتراک برسند و شما رو به دنیا بشناسونند، و حس خوب اومدنت رو به اشتراک بگذارند... دیشب همه اومدند و تنها تو را خواندند... خدایا برسان ظهورش را... : 🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید: 19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج ) تشرف پیدا کنم.سال آخری که آمدم نا امید ودلگیر بودم با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت.در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی...سال بیستم فرا رسید" با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم ونمازمیخواندم ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد ، به من گفتنداگرمیخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا..سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست وروشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند ، ابروان بهم پیوسته ، خوشخو و بخشنده! سلام کردم 🌷حضرت فرمود: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟ گفتم سیدی و مولای" من شب و روز منتظر شما بودم 🌺حضرت فرمود: سه چیز باعث شده امامتان را نبینید: 1⃣بی رحمی به ضعفاء 2⃣قطع رحم 3⃣دنیا طلبی شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم. 📚الفبای مهدویت ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎 ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ. ﺳﺨﻦ ﭘﯿﺮﻣﺤﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﻭﺳﺘﯽ، ﻣﻌﻨﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ ﺑﻮﺩ. ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺩﻭﻍ ﺧﻨﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ. ﮐﺎﺭﻫﺎ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﻔﺎ می‌چرخید. ﺗﺎﺭ ﻣﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻔﺘﻪ ﻭ ﭼِﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ. افسوس که ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ( ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯼ زیبا) ‍ 💞 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هر شب از آن بالا ستاره ای می افتد و یک روز از آخرین باری که دیدمت دورتر می شوم راست می گفتی هیچ کس شبیه تو نیست. شبتون بخیر -------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋ به دلهای گرمتون❤️ سلامی به قلب پاک و پرمهرتون آرزو میکنم روزتون ازشوق سر ریز باشید و لبخندی به بلندی آسمان😊 رو لبهاتون نقش ببندد ☕️🌹 -------------------
📚مُزد به مشت، مزد به سر، مزد به دوش يکى بود، يکى نبود. غير از خدا هيچ‌کس نبود.پيرزنى پسر تنبلى داشت. کار اين پسر، روز تا شب و شب تا روز در خانه اين بود که فقط بخورد و بخوابد. دستى هم به تر و خشکى نزند. و خيلى هم ساده و زودباور بود. بالأخره روزى مادر پيرش به او گفت:- خوردن و خوابيدان که کار نشد پاشو برو بيرون و کارى بکن!پسر از جا برخاست و از خانه بيرون رفت و از قضا، شخصى او را به کار گرفت، غروب از صاحبکار ده‌شاهى مزد دريافت کرد، خوشحال به‌طرف خانه راه افتاد. در بين راه بود که ده‌شاهى‌اش از سوراخ جيبش افتاد و گم شد. خانه که رسيد، مادرش پرسيد:- تا به حال چه‌کار کردي؟- کار کردم، ده‌شاهى هم مزد گرفتم.دست به جيب برد که ده‌شاهى‌اش را درآورد، انگشتش توى سوراخ جيب رفت و ده‌شاهى را نيافت. مادر پيرش فهميد، پولش را گم کرده است. گفت:- پسر جان! از اين پس، مزدت را توى مشت نگهدار، تا گم نشود.روز بعد، پسر به بازار رفت. براى قصابى کار کرد. قصاب به‌جاى پولِ دستمزدش، يک شقّهٔ گوشت گاو داد. او که نتواسته بود شقّه گوشت را در مشتش جا دهد، ريسمانى خريد، يک سرش را به گوشت بست و سر ديگر ريسمان را هم به‌دست گرفت و کشيد و کشيد و تا خانه آورد. خوشحال از اين بود که مزد امروزش را گم نکرده است، مادرش پرسيد!- امروز چه‌کار کردي؟- براى قصابى کار کردم، اين شقّهٔ گوشت هم، مزدم است.مادر به گوشت که از گلِ و کثافت آلوده شده بود. نگاهى کرد و گفت:- شقّهٔ گوشت را که نمى‌بايد اين‌طورى مى‌آوردي، اين ديگر قابل خوردن نيست. هر وقت مزد گرفتي، روى سرت بگذار!روز بعد، بيرون رفت و براى گالِشى (گالش: گاودار) کار کرد. گالِش، غروب به‌جاى پول، يک کوزه ماست به او داد. کوزهٔ ماست را که مزدش بود، بنا به حرف مادرش روى سرش گذاشت. در بين راه بود که کوزهٔ ماست از سرش افتاد و تمام سر و صورت و لباسش ماستى شد. با سر و صورت ماستى به خانه آمد. مادرش پرسيد... ادامه درپست بعد... ❥↬ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
رسول خدا (ص) در کنار بستر جوانی حاضر شدند که در حال جان دادن بود به او فرمودند بگو لا اله الا الله. جوان چند بار خواست بگوید، اما زبانش بند آمده بود و نمی‌توانست، زنی در کنار بستر جوان نشسته بود، پیامبر(ص) از او پرسیدند این جوان مادر دارد؟ زن پاسخ داد: آری من مادر او هستم! حضرت فرمودند :تو از این جوان ناراضی هستی؟ زن گفت: آری 6 سال است که با او قهرم و سخن نگفته‌ام! پیامبر(ص) فرمودند: از او درگُذر..ـ زن گفت: خدا از او بگذرد؛ به خاطر خوشنودی شما ای رسول خدا از او گذشتم... سپس پیامبر(ص) به جوان فرمودند بگو لا اله الا الله جوان گفت لا اله الا الله پیامبر فرمودند چه می بینی؟ جوان گفت: "مرد سیاه و بد قیافه ای را در کنار خود میبینم که لباس چرکین به تن دارد و بد بوست، گلویم را گرفته و دارد خفه ام میکند..." حضرت فرمودند بگو: "ای خدایی که اندک را می پذیری و از گناهان بسیار در میگذری، اندک را از من بپذیر و تقصیرات زیاد مرا ببخش تو خدای بخشنده و مهربانی هستی" جوان هم گفت... حضرت فرمودند: اکنون نگاه کن ببین چه می‌بینی؟ جوان گفت: حالا مرد سفید رو و خوش قیافه و خوش بویی را می‌بینم لباس زیبا به تن دارد، در کنار من است و آن مرد سیاه چهره از من دور می‌شود... پیامبر(ص) فرمودند: دوباره آن دعا را بخوان جوان بار دیگر دعا را خواند حضرت فرمود: حالا چه می‌بینی؟ جوان گفت: مرد سیاه را دیگر نمی بینم و فقط مرد سفید در کنار من است🌺 این جمله را بگفت و از دنیا رفت... ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi