امروز حقیقتا به عنوانِ آخرین روز تابستون بسیار پر بار بود برام و کاش همه تابستون رو اینطوری سپری میکردم دختر.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
امروز حقیقتا به عنوانِ آخرین روز تابستون بسیار پر بار بود برام و کاش همه تابستون رو اینطوری سپری میک
امروز درس خوندم، نقاشی کردم، طراحی چهره کردم، گالریم رو سر و سامون دادم، رویِ پلانایِ استوری بردم زمان گذاشتم، اسکرب بوکِ روزِ آخرِ تابستون درست کردم، نوشتم، کلی با بچه هایِ کوچیک حرف زدم و ازشون ایده گرفتم، الانم حمام رفتم و احتمالا دوباره یکم بنویسم و به انتظارِ جهنم فردا بشینم... نه بخوابم.
تابستانی که از آن گذشتم به اندازهیِ تابستانِ سالِ گذشته برایم پر بار و البته به آن اندازه نا امید کننده و حالت تهوع آور هم نبود. کار کردن را تجربه کردم و خود را فردی کار گریز یافتم، اولین هایِ زیادی را تجربه کردم. مثلا اولین تجربهیِ دوستانه کافه رفتن. درست است که کمی دیر تجربه کردم اما دوستش داشتم، از عمق قلبم. رفاقت را جایی خارج از مدرسه یافتم و شاید کمی بیشتر از گدشته اراده را در خودم رشد دادم. کنارگذاشتنِ این یک کفه دستِ نفرین شده برای چند روز، دیدار بعد از چندین سال با دوست هایِ قدیمی، بازدید از مکانِ تاریخی و فرهنگی علیرغمِ علاقهیِ باطنی، به دست گرفتنِ چند روزه اموراتِ خانه، تنهایی در خیابان ها چرخیدن، یافتنِ یک دوستِ همفکر، در بر گرفتنش، آشپزی، طراحی، نوشتن، کتاب خواندن، ساختن، کادو دادن، و از این دست روح نوازی هایِ کوچک، یاد آوریِ تعلیماتِ پیشین، رسیدن به یک ایده و پیگیری آن تا مرحلهیِ فیلنامهیِ تصویری، تولد گرفتن و غافلگیری، زیارتِ حضرت عشق همراهِ احساساتِ جدید و نگرشیِ نو تر، دل به در دریا زدن و امتحانِ آرزوهایِ دست نیافتنی و صد ها جوشش و غلیانِ احساسات و عواطفِ متفاوت دیگر در من. شاید من آنقدر ها نتوانستم شبیهِ برنامه هایِ ذهنی ام عمل کنم اما از این تابستان بیش از شانزده تابستانِ قبل راضی ام. ممنونم.
-
#حانیهنویس
اون ادمی که شبِ سی و یک شهریور از ذوق فردا خوابش نمیبرد کجا رفت؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بازسازی یکی از عکس پروفایل های کاکائو ؛
حقیقتا این خیلی بامزسسسس:)))))