__

این لحظه دقیقا دلم پیتزا میخواد، چیکار کنم؟

ممنونم ازت خدا جونم؛)💘

یه چیزا کوچولویِ دیگم بگم‌ دیگه واقعا میرم😭.

یکی از بچه هایِ کلاسمون جزِ کساییه که تا سال یازدهم رفیقم بود، و گروه بودیم، اکیپ بودیم اما خب سر جریاناتی که فکر کنم صدها بار بهش اشاره کردم دیگه باهاش در یک گروهِ دوستانه قرار نمیگیرم. اما چیزی که وجود داره علاقه عجیب و غریبِ من به این آدمه! جوری که این روزا به خودم میگم چی میشد اگر هنوزم همونطوری بودیم دختر؟ ولی خب نشد دیگه.

و یه نفر دیگه هست، که دوساله بغلش نکردم، و برای اونم دلم تنگه و وای بچه ها من یه آدمِ احمقم.

اره همین دیگه. پاییز هنوز نیومده، کم اومده یه کوچولو دیگه باید برگا زرد تر بشن و بریزن زیر پاها، خرش خرش کنن و یکم دیگه هم باید بیشتر بوی پاییز بیاد. اون موقع میتونم رسما زندگیم رو برای همیشه اونجا متوقف کنم.

چند روز پیش داشتم فکر میکردم دلم میخواد تو نیمه‌یِ سردِ سال بمیرم. بچه ها خیلی میتونه جذاب باشه😭.

بعدا تو پاییز شهید میشم یادِ این حرفِ من میفتین😭.

بسه دیگه زن اینقدر چرت نگو برو سر کار و بارت.

دختره اومده پایین پنجره ما، داره راجع یه دوست پسرش یا یکی دیگه حرف میزنه. شیطونه میگه پاشم برم لهش کنم با چماغ.

تعدادشون زیاد شد، واقعا دوست پسرش اینقدر مهمه؟