یاسهاسبزخواهندشد ؛
دلم میخواست متن عجم علوی رو فوروارد کنم اینجا، ولی اون چیزی که آدم خودش بنویسه جالب تره نه؟ روحِ آدم
تویِ مداحی مجانینه محمد الجنامی میگه:
تشنه بودیم و او مارا سیراب کرد
برهنه بودیم و او مارا با لباس حسینی پوشاند
زخم برداشتیم و او مارا مداوا کرد
و اگر بیراهه برویم او ما را به مسیر درست هدایت میکند.
همین یه بند برای تعریف امام حسین کافیه.
ممنونم از اینکه گذاشتی تو مسیرت باشم، قدم بردارم و انشاالله بمونم تا تهش.
کارم رو دوست ندارم. فکر میکردم میتونم تویِ تی وی پنت موفق عمل کنم. فکر کردم میتونم چیزایی خلق کنم که دوسشون دارم، فکر میکردم منم میتونم مثل بقیه خوب باشم ولی بعد از کلی کار بازم، دوسش ندارم. میدونید یعنی چی؟ یعنی باید انداخت دور این زندگی رو.
چطور ممکنه چهار تا مردِ هیئتی گندهیِ ریشو به اضافه نجم الدین که این ویژگی هارو نداره اینقدر بامزه باشن؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
کاش همه روزا به اندازهیِ چهارشنبه ها خوب بود.
چهارشنبه ها خیلی خوبه، جَوش خوبه. کلاسای تخصصی خوبن کلا. همه باهم رفیقیم همه همو دوست داریم، شوخی، خنده، عشق و حال و نهایتا آرزویِ یک آخر هفته خوب. چیزایی که توی کلاسای عمومی هیچ معنایی نداره.
میخوام زندگیم رو شبیه یه فرش بتکونم. گرد و خاکهاش بره. غم و حسادت و پوچی بره. حالِ بد بره. وقت تلف کردن بره. بعد دوباره رویِ فرش بشینم و نقاشی کنم. همین.
شبها پر حرف میشم، مخصوصا شبهایی که تویِ روزم یا بهم خوش گذشته یا گریه کردم. امروز جفتش بوده، الان رویِ پر حرف ترین حالت خودمم.