کمتر از بیست روز تا پاییز مونده. بوش میاد. یعنی خداحافظ خورشید، سلام سرما، سلام کاپشن، پالتو، بوتِ کرمم، لباس های پشمی خوشگلم. سلام! بلاخره از بقچه ها میارمتون بیرون.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
هی، سلام عزیزِ من. چطوری تپلی؟ حالا تپلِ تپل نه، یکم تپل! اولین روزِ هیجده سالگیات چطور بود دخترم؟ حسش کردی؟ بزرگ شدن را؟ میدانی برای یک نامه هیجده سالگی آنچنان چیزی به ذهنم نرسید که برایت بنویسم، چون فکر کردم هرچه که در گذشته بوده و در ذهن منم هست، گذشته است. آنها را جایی پشت خاکریز های جنگ های درونی ات بگذار. از این پس به فردا نگاه کن. فردایی که در آن همانی هستی که همیشه فکر میکردی و رویایش را داشتی. این روز ها نترس، یک وقت هایی از بزرگ سالی آدم برمیگردد نگاه میکند میبیند، کسی نیست. واقعا هم نیست انگار زندگی مرحله مرحله است. هر مرحله را که رد میکنی نیمی از آدم ها پشت حصار میمانند و نمیآیند. دل آدم واقعا گاهی تنگ میشود ولی وقتی نگاه میکنی بیشتر این گوشه و کنار، یک جایی که دستت را بتوانم بگیرم من هستم. و دوستت دارم. و نمیدانم تا کی اما فکر میکنم علی الحساب بخواهم تا پنج سالگی ایران و رهام را کنارت بمانم. تولدت مبارک ابرِ پفکیِ من🩷؛
-
#حانیهنویس
من همیشه دقیقا از اونجایی که اعتماد کردم ضربه نخوردم. برعکس. جای اعتماد رویِ قلب من همیشه روشنه. نه اینکه هیچوقت اعتمادم نشکسته باشه، نه! فقط مقدار خوشحالی هایی که خدا از راه اعتماد وارد زندگیم کرده خیلی بیشتر از غمها بوده. پس من بخاطر این نعمتش شکر میکنم. خدایا ممنونم که میتونم اعتماد کنم، چه به تو، چه به بنده هات.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
امام رضایِ مهربون من! فکر کنم بهم رزق نوشتن برایِ شما رو ندادن امروز. شاید چون این تابستون برای اومدن پیشت ناز کردم، حالا دارم با دیدن عکسِ چایی چایخونت گریه میکنم ولی چه کنم که دورم..
نه که حالا من اینقدر خوب بنویسم که در حد وصف شما باشه، همیشه کم میارم، چه وقتی شادی و غمت میاد و میخوام برات بنویسم چه وقتی جلوی گنبدت حیرون میمونم. کلا پیش شما من همیشه ساکت و گنگم.
ولی یه وقتایی همین حرفای دلی رو میشه قشنگ پشت هم چیند. خواستم بهت بگم که خیلی قبولت دارم. میدونم که میدونی، ولی از یه آدمایی عشق به تو رو دیدم که هیچوقت فکرشم نمیکردم و همین باعث میشه هر بار بیشتر ایمان بیارم که تو تنها پناه و اعتقاد واقعی این مردمی، ولینعمتِ مایی. ما بهت اعتماد کردیم، من بیشتر. زندگیم رو، دلم رو، کشورم رو بهت سپردم. مثل اون خادمت که گوشه رواقت چند ماهیه خوابیده. از این به بعد هر وقت اسم تو بیاد، یاد اونم همراهش میاد. کاش ماهم بلد بودیم مثل اون دلمونو به تو بدیم، امام رضا یادم بده بهت دل بدم، این دلِ من مالِ شما..
#حانیهنویس
طرف امام حسین رو با اِکسش اشتباه گرفته توی مداحیاش. هیچ مداحی ای ازش ثبت نشده که شعرش حتی یه ذره، فقط یه ذره ادبی و در وصف جلال و جبروت اهل بیت باشه، همش دلم تنگه، من بدبختم، تو دستمو بگیر، چرا باهام قهری، الان کی پیشته جایِ من، کاش من بمیرم همینجا، خب بابااا زهرمااار! بعد نمیفهمم چطوری میشه اینجور آدما اینقدر بُلد میشن که خواهانشون از خود هیئت امام حسین بیشتر میشه. بریم هیئت فلانی!!
تو رو خدا بذارید من یکم فوش بدم.