امشب حوالهت کردم به امام رضا، من نمیخواستم اینطوری بیام مشهد. من اومده بودم بگم سلام مشتی! دمت گرم، که هوام رو این چندوقت داشتی. بگم که دیدم قبولی دانشگاهمرو، دیدم تغییر رشتهم رو، دیدم کمکهاترو. ولی تو خراب کردی همه چیزو خودت. این چندوقت اینقدر به آدمهای مختلفی سپردمت که نمیدونم چرا نتیجهای نداره. ولی با این حال میدونم که الان میتونن باهم کمیته اضطراری دربارت تشکیل بدن. من حرفام رو زدم، حرفایی که دلم نمیخواست بزنم. من روز جمعه، یا از اینجا حانیه قبل از بیستودوبهمن بیرون میام، یا اگر اومدم دیگه بعدش رو نمیدونم. من حتی بلد نیستم مثل بقیه برای امام رضا شاخ و شونه بکشم که کارم راه بیفته. فقط بلد گریه کنم. اگر امام رضا بعد از اینهمه وقت من رو دعوت کرده اینجا، پس حتما میخواسته بشنوه دیگه؟ پس شنیده دیگه هادی نه؟ فلذا حوالهت کردم بهش. امیدوارم امام رضا محکم بزنه پسکلت.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
هزار و پونصد تا عکس از این زاویه گنبد تو صحن گوهرشاد گرفتم.
امشب هرجا هستین برای کنکوریهای اطرافتون دعا کنید، کنکوریا خیلی طفلکین. امیدوارم خدا تویِ مسیر همهتون کمکتون کنه، اگر مسیر درستیه و هدفتون درسته. الهی آمین، فوت.
کاش یه کفتر بیدغدغه بودم تو حرم امام رضا، کاش هیچوقت حانیه نبودم.
عمیقا میتونم بگم اگر یه پلانگتون بودی هم باید تا الان میفهمیدی دوست دارم. اگر یک پلانگتون بودی!