هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
معاویه_ لعنت خدا بر او _ از بغض امیرالمؤمنین، ارکان و مناسک حج را تغییر داده بود که حج مردم خلاف حج علی باشد. مردم گرچه بسیاری منتقد رفتارهای ظالمانه و خلاف شرع او بودند و در بلاد خود او را نقد میکردند، مناسک حج را اما از ترس معاویه، مطابق میل او به جای میآوردند و شعار «لبّیک» سرنمیدادند. ابنعباس در خیمههای عرفات گفت این مردم را چه شده سعید؟ چرا صدای لبیک جماعت را نمیشنوم؟ گفت از ترس معاویه. ابنعباس با عصبانیت از خیمه خارج شد و فریاد زد « لبّیک اللّهم لبّیک، اگر چه معاویه را خوش نیاید.» همانطور که وجود مقدس امام، محور فریضه حج است، تبرّی و برائت از طواغیت هم نه یک عمل صوری، که روح جاری در سراسر حج است. خاک پاشیدن بر چهره طاغوت از مجاورت حرمین شریفین و در میان ضیوفالرحمن هزینهزاست؟ طبعا بله. سال شصتوشش مراسم برائت از مشرکان در مکه، منجر به شهادت فجیع ۳۲۵ زائر ایرانی شد. حج در شرایطی تعطیلپذیر است؛ تبرّی اما تعطیلیبردار نیست. برائت آن روحانی شیعه _ که از قضا اینسالها تبدیل به چهرهای رسانهای در جهان اسلام شده_ گرچه ممکن است هزینهزا باشد، اما با مدیریت صحیح رسانهای و دیپلماتیک میتواند منجر به تحمیل هزینه گزافتر به طرف سعودی شود. فراتر از نگاهها و جناحهای سیاسی، امروز اولویت، رهایی یک حاجی شیعه از بند وهابیت است. طبعا با ملاحظات دیپلماتیک و گفتگوهای آرام طرفینی که با کمترین هزینه برای کشور مسئله خاتمه پیدا کند و صلاح شرایط فعلی کشور اعمال شود. از ترس بدآمد هیچ معاویهای، روح جاری حج را ذبح نکنیم که «آقا چهکار به این کارها دارید؟ طوافتان را کنید و برگردید». حج نه یک سفر توریستی و نه مناسک جمعی سکولار جهت مدیتیشن روح نیست. حج راهی برای اقامه حق و تقابل با اشرار امت در بزرگترین اجتماع مشترک مسلمین است.
«مهدی مولایی»
سطح تحلیل و قضاوت یه عده از انقلابیها با سطح تحلیل پسرداییم حسن که دوسالشه برابری میکنه، بهخدا.
هدایت شده از یاسهاسبزخواهندشد ؛
مدت ها بود به این حجم و شدت از خودم متنفر نبودم، ازت بخاطرش واقعا ممنونم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
جانِ من است او؛ سیو نکنیدش.
[تو حتی به مزارم هم نخواهی اومد]
دیگه نخ زندگیم رو دستم میگیرم، و به رویاهایی که قبل از تو داشتم فکر میکنم. درسته، غمگینم، دلم مُرده. ولی هنوزم میتونم خوشحال باشم. بدونِ اینکه به تو فکر کنم.
مثلا امروز میتونست یه دوشنبه همیشگیِ زشت تموم بشه، ولی خدا قوربونش برم امروز رو تبدیل به یه دوشنبه زشتِ غمگین کرد همین آخر کاری. دمش گرم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
کاش یه کفتر بیدغدغه بودم تو حرم امام رضا، کاش هیچوقت حانیه نبودم.
کاش یه بچه کلاغ بودم تو حیاط دانشگاه، کاش هیچوقت حانیه نبودم.
میدونی این لحظه چطوریم؟ حسم چهشکلیه؟ الان یه چایی دستمه، یه چایی تلخ، بهش نگاه میکنم، به موجهایِ کم جونش که قیافهم رو از چیزی که هست درهم تر نشون میده. روی تخت نشستم، یکم قوز کردم، خستهم و ناراحت. دارم فکر میکنم و یه بخشی از وجودم توی سیاهچاله فرو رفته و انگار از دستش دادم، دیگه مثل قبل نیست، حانیه جدید یه چیزهایی که قبلا داشت نداره. قندهای تو دستم رو نگاه میکنم. میخوام یکی رو بذارم تو دهنم، از دستم میفته رو زمین. خم میشم که بَرِش دارم، ولی انگار از دستم فرار میکنه، نمیتونم بگیرمش، جالب اینه که کلافه نمیشم. اینقدر خم میشم که تعادلم از دست میره و میفتم زمین، چایی از دستم میفته، میریزه رو فرش، قندها گم میشن و منم همینطوری رها روی فرشم، به سقف نگاه میکنم، پلک میزنم ولی حتی دلم نمیخواد سرمرو بلند کنم ببینم چه فاجعه ای به بار آوردم. این، اون بلاییه که داره سرم میاد هادی جان! یا به عبارتی سرم میاره.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
میدونی این لحظه چطوریم؟ حسم چهشکلیه؟ الان یه چایی دستمه، یه چایی تلخ، بهش نگاه میکنم، به موجهایِ ک
این نوشته برای یکشنبه شبِ این هفتهاست. این هفتهیِ خاکستری.