یاسهاسبزخواهندشد ؛
گوشواره های پاتریکیای که برای تولد مبینا خریدم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
هفتِ مهرِ چهارصد و سه. دقیقا روزی که خبر شهادت سیدحسن اومد و ما در راه دانشگاه بودیم برای مصاحبه. بارون میومد. دانشگاه برام عجیب و ناشناخته بود ولی دوسش داشتم. تردید داشتم. استرس داشتم. چقدر دوره ولی در عین حال چقدر نزدیکه.
اون روز واقعا فکر نمیکردم در دورانِ یک ساله دانشجویی قراره برام چه اتفاقاتی بیفته. شاید فکر میکردم که دانشجویِ اینجا باشم، قطعا فکر میکردم خب ولی نه اینقدر پر فراز و نشیب.