تو نه غمی ببارمت، نه نامهای بخوانمت، نه اینکه دوست بدانمت، بگو که هستی؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیشب بعد از مدتی که همدیگه رو ندیده بودیم یا دیده بودیم ولی فرصت حرف زدن و مسخرهبازی نداشتیم، بههم رسیدیم. دیشب یه خستگی بزرگ از من بهدر شد. به اندازه همین چند هفته احساس کردم که دور شده بودم و احساس کردم شوخیهاشون و اخلاقهاشون رو یادم رفته. کاش میشد برم بغلشون کنم و بگم لطفا همیشه همینقدر نزدیک بمونید، حتی اگر زن گرفتید.
میدونی حسش چطوریه؟ تقریبا شبیه اون چهارشنبهای که نصفِ برگهای گلدونهای ساختمون اول رو کندم. بعدش که راه افتاد داشتم با تلفن حرف میزدم و میدویدم و ریحانه یهویی وسط حرف زدن شارژش تموم شد و قطع کرد. اون لحظه داشتم فکر میکردم که حالا باید مثلا الکی این مکالمه رو ادامه بدم تا برسم به ایستگاه اتوبوس چون اگر گوشی رو میذاشتم تو کیفم دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم. و چقدر وقتی رسیدم به ایستگاه خندیدم و دوباره به ریحانه زنگ زدم. هرچند که دوپامین این اتفاق همون شب تموم شد. نمیدونم چقدر ولی نزدیک به یک ساعت نشستم تا اوتوبوس اومد درحالی که اون رسیده بود خونشون. الانهم حسش همینطوریه دقیقا. پر از اتفاق برای من، فقط برایِ من. پر از حرفهایی که فقط من میزنم و فقط خودم میشنوم اما خب، دیدن اون خطِ سبز خوشحالم میکنه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
آخ پزشکیان، تو چه مصیبتی هستی؟ چطوری قراره از پُل صراط رد شی؟
میگه اینو نداریم، اونو نداریم و.. بقیه بیان بگن ما چیکار کنیم؟ و تازه طلبکارم هست. که چرا کسی نمیاد بگه ما چیکار کنیم؟ عزیزِ من اگر تو نمیدوستی قراره چه غلطی کنی برای چی اصلا اومدی؟ اونوقت طرف میاد دفاع میکنه که نه ما خوب کردیم به پزشکیان رای دادیم، داداش حداقل اینقدر انسان باش که خفه شی.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
میگه اینو نداریم، اونو نداریم و.. بقیه بیان بگن ما چیکار کنیم؟ و تازه طلبکارم هست. که چرا کسی نمیاد
میگن رئیسی چه و چه. حداقل رئیسی میدونست داره چیکار میکنه فقط نشد و نتونست همهیِ برنامهش رو اجرا کنه. همونیهم که اجرا کرد، سه سال وضعیت رو از اون فاجعهای که روحانی به بار آورده بود دور کرد. ولی خب ایرانی جماعت اینطوریه که بذار به اونی که واقعا خدمت میکنه غر بزنیم و هزارتا برچسب بهش بچسبونیم و فقط مخالفت کنیم بعدش که خودمون رو گیرِ یه بیخاصیت انداختیم، بازم غر میزنیم فقط محدوده غر رو عوض میکنیم و رای دادمون رو فاکتور میکنیم.