eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
این متن رو کپشنِ عکس‌های دوشنبه کردم و در اینستا منتشر کردم، اما در ادامه‌ش دلم میخواست یه چیز‌های د
من تا این ترم تویِ دانشگاه خونه‌ای نداشتم. یک مدتی سالن مطالعه برای ما خونه بود، اما خونه اونقدر امنی نبود، همگانی بود‌. دیروز احساس کردم که یه خونه جدید دارم. دفترِ جامعه برام خونه شده و همون دیروز مرور داستانِ این خونه شدن، توجهم رو جلب کرد. بذارید یه کم برگردم عقب‌تر. اونجایی که توی اتاق معاونت فرهنگی نشسته بودیم، اواخر ترم دو، و آقای قاسمی می‌گفت که تا الان باید همه تشکلا، انجمنا و کانونارو شناخته باشید، با شیوه و روششون آشنا شده باشید که بتونید ازشون کمک بگیرید. و من اصلا فکر میکردم چقدر کاری جز درس خوندن کردن توی دانشگاه سخته، چقدر چیزی دارم برای دونستن، باید توی همه این فضاها کار کنم تا ببینم به کدومشون میخورم، چقدر سخته بنظرم شناختن جایی ک باهاش احساس صمیمت کنی و همه اون فکر‌ها مدام باعث می‌شد نخوام کاری بکنم، یا بخوام تنها یه کاری بکنم. راست و حسینی، من از تشکل‌ها بدم میاد اصلا. بنظرم آدم‌های تشکلیِ دانشگاهِ خودمون عجیب بودن، بَسته بودن و دوستشون نداشتم. یاداوری این لحظه زمانی بود که احساس کردم یکی داره هُلم میده سمت اتفاقاتی که دربارشون ایده‌ای ندارم. مثلا برای رویدادِ هفتادوهشت خیلی اتفاقی من معرفی شدم به تیم ایده پردازی و مدت‌ها دنبالِ این بودم که ببینم کی من رو معرفی کرده؟ اصلا چرا بین این همه آدم کسی باید من رو معرفی کنه که شاید چند هفته‌ست رشته‌م رو عوض کردم و وارد دانشکده جدید شدم. هرچند که بخاطر احساساتِ منفی‌م توی اون رویداد نقش موثری نداشتم اما مشابه این اتفاق توی محرم تکرار شد. مسئولیتی که بهم برای موکب اربعین سپرده شده بود به نظر خودم که همیشه از کار‌هایِ اینگونه فراری بودم، بزرگ و ترسناک بود. ولی اتفاق افتاد و خوب اتفاق افتاد و ثمر داشت و نتیجه‌ش جسارتی به من بخشید که هنوز داره برای اتفاقات و ایده‌های جدید امیدوارم می‌کنه. اون کار شاید اولین کار جدی تشکیلاتی بود که توش حضور پیدا کردم. شبی که کار تموم شد اینقدر پر از خوشحالی بودم که برای اولین بار احساس کردم میتونم با عسل درباره چیستی جامعه صحبت کنم. در طول ترم دو به طور مداوم از شفعیی و زهرا درباره جلساتِ حلقه آوینی که توی دفتر برگزار می‌شد، می‌شنیدم و انگار همیشه یه چیزی ته دلم بود که، بابا امروز دیگه پاشو جلسه رو برو. ولی نمی‌رفتم، شاید بخاطر همون که از تشکل بدم میومد یا فکر میکردم فضاشون خیلی بسته‌ست. یا حتی وقتی دقیقا تر نگاه کردم، احساس کردم شاید اون موقع وقتش نبود برای من. اما بلاخره دست خدا من رو ذره ذره به این سمت هُل داد. به این سمتی که جامعه رو جایی ببینیم که بتونیم ایده‌هارو به ثمر برسونیم و این بُت زشتی که برای من از تشکل، کار تشکیلاتی و آدم‌هاش ساخته شده بود، بشکنه. بلاخره شکست. و من دیشب که داشتم سمت خونه پرواز می‌کردم متوجه شدم که شکسته و من اصلا متوجه سیر همه این داستان نشده بودم. دیشب واقعا خوشحال بودم، و برای همین داشتم پرواز می‌کردم. بودنِ من در این جمع، زمانش زیاد نیست، اینقدری نیست که بتونم به خودم بگم، من الان جزئی از تشکلِ جامعه‌ رسانه‌ اسلامی هستم‌ و این حس ها و فکر ها همه برای من در طول چند هفته شِکل گرفته اما، عمیق شکل گرفته و این خوشحالم میکنه، خوشحالم میکنه که بتونم ادم‌هایی رو با افق دید مشترک اطرافم داشته باشم. این وسط تنها چیزی که من رو میترسونه اینه که این جمع بره، و جمع دیگری جایگزین بشه که دوباره بُت من رو سرجاش بنشونه. اما فعلا با همین جمع حالم خوبه و دارم از دانشگاه اومدن به روز‌هایی بخاطرش لذت میبرم. از دست خدا که من رو به این سمت هدایت کرد مُچکرم.
کاش می‌شد وقتی من برای بار پونصد هزارم یک اتفاقی که گذشته تموم شده و از بین رفته رو تصویر میکنم، در واقعیت هم برگرده و همونجوری پیش بره. کاش..
خیلی خیلی خیلی خسته‌تر از اینم که بهت فکر کنم. اصلا خستم، از همه چیزت، ولی انگار میترسم از رها کردنِ فکرت.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
تلاشِ مذبوحانه امروزم برای تصویر سازی این دوتا بیت شعر از آهنگ جدید چاوشی سرِ کلاس دیجیتال پینت. دوسش دارم ولی.
امشبِ عروسی یکی از جالب انگیز ترین کاپل‌های دانشگاهمون بوده. یعنی واقعا بامزه و قندن، من هر وقت اینارو میبینم یه دور آب میشم براشون"😭"
به مرحله پذیرش چیز‌هایی رسیدم که وقتی شونزده سالم بود به خودم قولِ انگشتی داده بودم هرگز زیرِ بارش نرم. واقعا اُف بر بزرگسالی.
من میدونم، من مطمئنم از بابتش. نمیدونم باید چطوری به بقیه هم ثابت کنم این خوش‌بینی رو که فکر نکنن من دیوونه میوونم. این زندگی هرکاری کرد منو نا امید کنه نتونست، نمی‌فهمم چمه ولی قطعا به این اعتمادی که به خدا دارم امیدوارم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
من میدونم، من مطمئنم از بابتش. نمیدونم باید چطوری به بقیه هم ثابت کنم این خوش‌بینی رو که فکر نکنن من
ولی نمیخوام. میدونی هادی؟ نمیخوام. خسته‌‌ام، خسته شدم که نا امید نمیشم، که هرچی نشونه بود نخواستم که ببینم. از دست خودم و امید‌هام و خیالاتم و زمانی که کِش میاد خستم : )
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
دِل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در، کارِ دعا رفت..