یاسهاسبزخواهندشد ؛
میدونی، من ناراحت نشدم که طرف یادش نبود حرفهای منو. ولی من بهش گفتم ببین فلانی، من حالم بده، من اعص
داستانِ من داستان یه نفره که کسی جدیش نمیگیره همین.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
امروز خیلی روز جالبی بود، شاید بعدا ها تعریفش کردم، شایدم نکردم.
- من.. داشتم.. یه واکنش عجیب میدادم.. حانیه هلم داد.. گفت خفه شو یتسکسنشگشششش (خنده بسیار زیاد)
* دارم فکر میکنم چرا شبیه قاتلای انیمهای داشت میخندید؟ (سپس اداشو در میاره)
- ...
+ ...
(دوباره خنده بسیار زیاد)
+ ولی خیلی صداش نزدیک بود..
- از جلوهم خیلی وحشتناک بود تو ندیدی وای
- آره داشتم میگفتم، بعد خیلی عجیب شده بود، ازش پرسیدم شما آقای فلانی هستین؟ بعد-
+ وایسا وایسا نورا، تو ازش پرسیدم شما آقای فلانی هستین؟
- آره و اونم با تعجب گفت بله، و من ازش پرسیدم خوبین؟
+ واااااای نورا استاد مکالمههای رندووووممم
- ولی میدونی، شبیه مرتضی پاشایی شده بود..
+ ...
- ...
- پسرای دانشکده ما متشخصن..
+ چیچی؟ پسرای دانشکده شما متشخصا؟
- بله پس چی، همین آقای فلانی.. لابد پسرا شما خوبن؟
+ پسرای ما که گلن
- ولی کمن، پسرای ما زیادن و گلن.
+ آقای فلانی گله؟
- ...
+ آقای بهمانی چی؟
-...
دلیل نمیشه، استثنا بلاخره وجود داره.
- بچهها من خیلی از کسایی که با چشم غره نگاه میکنن بدم میاد.
+ من با چشم غره نگاه میکنم نه؟
-... آره فکر کنم
+ دست خودم نیست واقعا ترنزیشن چشامه..
' ترنزیشن چیه وایایوساستشحشنشن
* بچهها.. من وقتی یکی رو نگاه میکنم چشام چپ میشه؟
^ (درحال تست اینکه اگر یکی موقع نگاه کردن چشاش چپ شه چه شکلی میشه) سلااام
....
(منفجر شدنِ محیط)
یکشنبهها به طور کلی خوب نیستن و خوش نمیگذرن همیشه. ولی دیروز یک یکشنبه معمولی نبود. یه یکشنبه بود با کُلی داستان، و کُلی آدمی که میشه نگاهشون کرد و گفت خدایا مچکرم.
همین خاطرههای کوچیک و جالبه که باعث میشه، بتونم همچنان زندگی رو ادامه بدم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
- پسرای دانشکده ما متشخصن.. + چیچی؟ پسرای دانشکده شما متشخصا؟ - بله پس چی، همین آقای فلانی.. لابد پ
یکی از لذتبخش ترین کارهای دنیا دعوا با ریحانه درباره دانشکدههامون (و محتویاتش)، جلو بقیهست. واقعا حال میده.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
مغزم هر سی ثانیه یه بار: سالیانی دووووووور
وای وای وای منمممم