eitaa logo
◞نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ◜
7.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
141 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
◞نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ◜
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩 🎩❄️ 🎩 ࢪمآن✉➣⇩ 🧡عࢪوس‌ننہ‌ام‌می‌شۍ؟🧡 روی زمین سر خوردم و سرمو بین دستام گرفتم. می خواستن بهم دلداری بدن اما چون دلداری شون از ته دل نبود و تمام حرفدهاشون سوری بود و با اونچه که تو دلشون بود یکی نبود دلداری هاشون دردی رو دوا نمی کرد و مرهمی روی زخم دلم نمی زاشت. باران به خاطر من الان داشت توی اتاق عمل با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و من هیچ کاری نمی تونم براش بکنم! اگر باران چیزی ش می شد تا عمر داشتم نمی تونستم خودمو ببخشم! چند ساعت گذشت که بلاخره دکتر اومد بیرون خودمو بهش رسوندم دستکش هاشو از دستش در اورد و گفت: - شما چیکاره این دختر جوان می شید؟ لب زدم: - همسرشم حال همسرم چطوره؟ دکتر گفت: - متعسفم که اینو می گم اما سطح هوشیاری ایشون پایین اومده خون زیادی از دست دادن ما بهشون خون وصل کردیم اما خوب فایده زیادی نداشته و باید بگم ایشون رفتن توی کما فقط باید دعا کنید ما همه ی تلاش مونو کردیم البته که خود ایشون هم انگار میلی به برگشت نداره . و گذشت و رفت. شک به رفتن دکتر نگاه کردم. جمله ی اخرش توی سرم اکو وار می پیچید: - ایشون رفتن توی کما و متعسفانه انگار میلی به برگشت ندارن. سردرد بدی توی سرم پیچید و سقوط کردم. چشم که باز کردم زیر سرم بودم. اقا بزرگ کنار دستم روی صندلی نشسته بود و اتاق خصوصی گرفته بود. بقیه هم توی اتاق بودن نشستم و خواستم از تخت پایین بیام که بابا جلومو گرفت و گفت: - کجا می ری پسرم؟حالت هنوز کاملا خوب نشده! دست شو کنار زدم و گفتم: - می خوام برم پیش زن ام حالش خوب نیست من باید پیشش باشم. بابا گفت: - دکتر ها گفتن امیدی بهش نیست وصل بودن دستگاه ها فایده ای نداره انگار خودش نمی خواد برگرده صبر کردن بی فایده است گفتیم بهت بگیم اگر شد دستگاه ها رو بکشی.. یقعه بابا رو توی مشتم گرفتم و به دیوار چسبوندم که جیغ خانوما بلند شد و بقیه سعی کردن جدامون کنن با خشم توی صورت ش فریاد زدم: - شاید برای شما باران هیچی نباشه اما برای من تمام زندگیمه فهمیدین؟اگر باران نباشه ترک خاندان می کنم پشت پا می زنم به وارث بودن و کل خاندان پس به نفع تونه بشنید صبح تا شب دعا دعا کنید باران به هوش بیاد. یقعه اشو ول کردم که پرستار داخل اومد و گفت: - چه خبره؟اینجا بیمارستانه لطفا سکوت و رعایت کنید. سمت ش رفتم و گفتم: - همسر من کدوم قسمته؟ پرستار گفت: - منظورتون همون دختر خانومی که رگ شو زده؟ چشم هامو با درد روی هم فشار دادم و گفتم: - رگ شو نزده رگ شو زدن. سری تکون داد و گفت: - اها بعله طبقه سوم انتهای راه رو . سری تکون دادم که گفت: - اقا دستتون داره خون میاره مگه چجوری سرم رو در اورید بشینید من چسب بزنم. بیرون زدم و گفتم: - نمی خواد.