🎥 لحظه عبور جنگندههای اسرائیلی از محل برگزاری مراسم تشییع
🔰 جنگندههای اسرائیلی با پرواز در ارتفاع بسیار پایین و بر فراز محل برگزاری مراسم تشییع شهدای حزبالله ، اقدام به قدرتنمایی کردند ، اقدامی که با واکنش شرکتکنندگان و سردادن شعار مرگ بر اسرائیل همراه شد .
▫️ اسرائیلیها امروز همچنین حملاتی به خاک لبنان انجام دادند که به نظر میرسد بهجای دلایل نظامی ، بیشتر با هدف قدرتنمایی و تحتالشعاع قرار دادن مراسم تشییع انجام شده است .
🩸 #شهید_سید_حسن_نصرالله ✎
❣️ #سید_حسن_نصرالله ✎
❤️ #الامام_الخامنئی ✎
🌙 #ماه_شعبان ✎
✨️ #انا_علی_العهد ✎
🍃 #سید_مقاومت ✎
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
┄┅═══••✾••═══┅┄
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شهیدالقدس سید حسن نصرالله خطاب به مردم ( غزه ) فلسطین ،...🇱🇧🇵🇸
🩸 #شهید_سید_حسن_نصرالله ✎
❣️ #سید_حسن_نصرالله ✎
❤️ #الامام_الخامنئی ✎
🌙 #ماه_شعبان ✎
✨️ #انا_علی_العهد ✎
🍃 #سید_مقاومت ✎
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
♡{ #الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ }♡
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
✨ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋 ❀❄️ أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❄️❀ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋✨
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
┄┅═══••✾••═══┅┄
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 همخوانی سرود " أین نصرالله " و اشکهای عزاداران در استاديوم « کمیل شمعون » ،...💔😭
🩸 #شهید_سید_حسن_نصرالله ✎
❣️ #سید_حسن_نصرالله ✎
❤️ #الامام_الخامنئی ✎
🌙 #ماه_شعبان ✎
✨️ #انا_علی_العهد ✎
🍃 #سید_مقاومت ✎
🤲🏻 اَلْـݪّٰـهُـمَّ عَـجّـِلْ لِـوَلـیّٖـِکَ ٱلْـفَـرَجْ وَ فَـرَجَـنـٰا بِـهـٖ وَٱجْـعَـلْـنـٰا مِـنْ خَـیْـرِ اَنْـصـٰارِهـٖ وَ اَعْـوٰانِـهـٖ وَ ٱلْـمُـسْـتَـشْـهَـدیٖـنَ بَـیْـنَ یَـدَیْـهِ بِـحَـقِّ زِیْـنَـبِ ٱلْـکُـبْـریٰ عَـلـیْـهـَٱٱݪـسَّـلٰام 🍀
🌿 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَ عَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌿
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
┄┅═══••✾••═══┅┄
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🟢 میدونید رو کفن سید حسن نصرالله چی نوشتن ،...!؟ سید این فراز از سرود « سلام فرمانده » لبنانی را خیلی دوست داشت : بی عشق مهدی هیچ خیری در دنیا نیست ،...!!!💚
❤️ #امام_زمان ( عج )
✋️ #انا_علی_العهد
✌️ #در_راه_فتح_قله_ایم
🩸 #شهید_سید_حسن_نصرالله ✎
❣️ #سید_حسن_نصرالله ✎
❤️ #الامام_الخامنئی ✎
🌙 #ماه_شعبان ✎
✨️ #انا_علی_العهد ✎
🍃 #سید_مقاومت ✎
🌼 فرج مولا صاحب الزمان صلوات 🌼
اَلّلهمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمََدِ وَ آل مُحَمَّد
وَ عَجِّل فَرَجَهُمْ
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
┄┅═══••✾••═══┅┄
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
حکمت ۱۰ نهج البلاغه:
خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً
إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ،
وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ.
با مردم آنگونه معاشرت كنيد،
كه اگر مرديد بر شما #اشك بريزند،
و اگر زنده مانديد،
با اشتياق به سوى شما آيند.
#سید_حسن_نصرالله
#معاشرت_نیکو
#گریه #اشک
با نهجالبلاغه همراه باشید:↙️
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
ایتا | سایت | روبیکا
نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
1.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 من بنده فقیری هستم که محتاج دعای شماست...
#سید_حسن_نصرالله
#انا_علی_العهد
🖋 #محمد_جوانی
🔴 @CWarfare
🖤 چقدر سخت است که قبل از نام شما، کلمه «شهید» آورده شود؛ ای سید خوشسیمای نورانی...
#انا_علی_العهد
#سید_حسن_نصرالله
🖋 #محمد_جوانی
🔴 @CWarfare
📌 #سید_حسن_نصرالله
امیدواری در روز تشییع سَیّدعزیز
داغون بودم، خسته و کلافه...
ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صدبرابر شد. هیچوقت حتی در خواب هم باور نمیکردم خبر شهادت سید را بشنوم.
۵ ماه بُغض، داغ، سوز و... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوشسیما می نگریستم و با خود میگفتم: «خدا کند دروغ باشد همه خبرها و شایعهها که میگویند سید زنده است، راست باشد!»
ولی دنیا به کام من نچرخید.
قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد.
چند روز پیش گفتند: «روز یکشنبه ۵ اسفند، تو و مسعود دهنمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا.»
خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. میتوانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم.
هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا میدیدم که میگریم و بغض چندماهه میگشایم!
صبح یکشنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید.
(درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغربوعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفتوگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!)
جمعی شاید حدود صدنفر که خانوادههایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بیتوجه به همه، میان صفوف میدوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی میآوردند.
اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایسان اقامه شد. همهش با خودم میگفتم: «حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار.»
نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حالواحوال با حاضرین.
به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتابهای اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونههایی را که فرستادی، دیدم.
آقا، نگاهی محبتآمیز به من انداخت و با لبخندی زیبا فرمود: «باز که چاق شدی...»
و زدیم زیر خنده.
ماندهام با این شکم ورقُلُمبیده چیکار کنم. کاشکی میشد قبل از دیدار، پیچهایش را باز کنم و گوشهای پنهان کنم که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده نشوم!
رو در رو که شدم با آقا، چشمدرچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: «شما چطورید؟ چیکار میکنید؟»
همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند.
سر دلم باز شد. بغضم داشت میترکید. شروع کردم به نالیدن: «آقا، خستهام، حالم خوب نیست، دارم کم میارم...»
آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و باتعحب گفت: «چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است...»
نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این آرامش قلب شما را به من هم بدهد...
- همه چیز خوبه و همه کارها به روال خودش دارد پیش میرود. امیدت به خدا باشد...
میخندید و میخندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم و ناخواسته میگفتم: «ای جانم... جانم... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را به من هم عطا کند...»
واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگیام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب میکردم، همچونخورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد.
دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم که این نعمت الهی بر سرمان میتابد.
حمید داودآبادی
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #تهران
eitaa.com/hdavodabadi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سید_حسن_نصرالله
گودال ضاحیه
در کوچههای ضاحیه قدم نزدهام تا به حال اما گوشه گوشهاش تو را میبینم. حس آشنایی دیرینه دارم با تخته سنگهای باقی مانده از ساختمانهایش، حس همزاد پنداری با خاکهای سرند نشدهاش بعد تخریب، حس تنیدگی با هوای حوالی شاخ و برگهای درختان نیم سوختهاش. تو، حلقه وصل این سنخیتی، تو مرا به لبنان و لبنان را به من پیوند زدی. گوشه گوشه ساختمانهای مسکونی در هم کوبیدهاش، کوبیدن مشت مقاومت بر پوزه منحوس اسراییل بدست شما را میبینم؛ در ظاهر ضاحیه را کوبیدند اما بعد تو دانستند که این سیلی بر آنها بسیار عمیقتر از این گودال نقش بست و آنها را فرو برد. تو نیستی و باورش برایم سخت است که جهان و هرآنچه در آن است، لبنان را و مقاومت را بی تو تصور کنم. من که هیچ، جهان من هم هیچ است؛ تویی که نبودنت بودن را معنا کرد؛ جای پر شماست که همچون سرباز وطن، حاج قاسم ما، نبودنت، بودنها را به سرخرنگترین رنگها، سیلی ناگهانی نبودن بر گونه مست روحمان زد. آنچنان که هنوز داغ است و میسوزد؛ اما هنوز در ناباوری محض در انتظار برخواستنت از گودال ضاحیه ایم.
سید، جان مادرت زهرا برخیز! دوباره و کوبنده سر بده: «قطعا! سنتصر.» این ندای درون ماست تا امروز، بعد شنیدن خبر اصابت بمب سنگرشکن و حفر گودال بشدت عمیق ضاحیه!
سمیه رضایی
eitaa.com/Namazeavalevaght
جمعه | ۳ اسفند ۱۴۰۳ | #فارس #مرودشت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سید_حسن_نصرالله
خدا! چقدر ما بد شانس بودیم...
بخش اول
مسیر تهران به قم بر قاعده نقشه و نشان ۱ ساعت و ۹ دقیقه راه است، اگر باران آمده باشد و جاده زیر چرخ ماشینها امان ندهد میشود ۱ ساعت و ۵۷ دقیقه و اگر ایران، یک بازی باخته مقابل ژاپن را در یک چهارم نهایی جام ملتهای آسیا در دقایق پایانی، با گل دقیقه ۹۶ جهانبخش برده باشد و رسیده باشد به بازی نیمه نهایی با قطر، این مسیر زیر ۳ ساعت طی نمیشود.
با هر بدبختی بود با احمد خودمان را رساندیم به قم و فوری رفتیم داخل حرم، بازی ۲-۳ بود و قلب ما در کنار همهی ایران، ۸۵ میلیون بار در ثانیه میتپید.
کنار آیتالله بروجردی، سرها پائین بود و همه با هر موقعیتِ گل از جا میجهیدند و با از دست رفتنش خراب میشدند، سر جایشان. ثانیههای آخر که نه! پسا دقیقه ۹۰ بود که ناگهان توپ افتاد زیر پای سردار، یک پاس هوایی برای جهانبخش، قد مردم به موازات بالا آمدن تن صدای گزارشگر بالا میآمد. جهانبخش بدو به سمت دروازه میرفت. همه ایستاده بودند. محوطه جریمه. کل قدرت پشت توپ. شلیک به سمت دروازه. توپ بصورت چشمی در چهارچوب قرار داشت. نفس یک ایران حبس بود... ولی توپ بدون ذره گای توجه و ترحم با صورت کوبید به تیرک و راهش را کشید و شصت تیر از کنار امید و آمال یک ملت رد شد. احمد با دست کوبید روی پیشانیش و احمدهای دیگر هم...
احمدی اما در آن لحظه روی آنتن زنده شبکه سه، جملهای گفت که فقط از یک گزارشگر کارکشته با آن لحن و حس از اعماق جان بر میآمد: "خدا! چقدر ما بد شانس بودیم" یک ایران در این جمله با او شریک شدند و سوختند و بعضا گریستند. آمدیم بیرون، احمد دمغ خداحافظی کرد و من هم رفتم و آن شب هم بالاخره رفت. اما، من این جمله و حس قلبی این جمله در دقیقه نودِ یک بازی که میتوانست تغییر کند را در میان تک تک سلولهای بدنم ذخیره کردم.
صبح ۳۱ اردیبهشت بیدار شدم، وقتی علی را دیدم که جلوی لپ تاپش نشسته، سرش را روی میز گذاشته و شانههایش میلرزد و اولین قاب روی اخبار گوشیم تصویر سیدمان بود با یک روبان مشکی بالایش و وقتی آقا گفتند اگر او میماند خیلی از مشکلات میتوانستند حل شوند، چیزی مدام در قلبم میتپید، در رگهایم جاری میشد، به مغزم میرسید و فریاد میزد: خدا! چقدر ما بدشانس بودیم...
ادامه دارد...
محمدسبحان گودرزی
دوشنبه | ۶ اسفند ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سید_حسن_نصرالله
خدا! چقدر ما بد شانس بودیم...
بخش دوم
وقتی صبحِ یکی از روزهای اردوی والعصر، بیتوجه به صحبتهای اطرافیان درباره ترور و شهید و... راهم را کشیدم و رفتم سلف به خیال اینکه باقی درباره شهید فواد شکر که دیشب زده بودندش صحبت میکنند و وسط صبحانه فهمیدم آنکه خبر رفتنش آن هم وسط تهران غوغا کرده اسماعیلمان است. وهم برم داشت و احمدی مدام لحظه شهادتش را برایم گزارش میکرد: خدا! چقدر ما بدشانس بودیم.
وقتی زیر باران شدید در اواسط اجرای قطعه "القدس لنا"ی مُجال در سرزمین تمدنها برگشتم و به محمد گفتم: مثل اینکه برای سید حسن یه اتفاقایی افتاده. چند ساعت بعدش وقتی تا دیر وقت جلوی شعام با التماس شعار میدادیم و وزیر شعار با صدای گرفته پشت میکروفون یادآوری میکرد که شخص دوم مقاومت را زدهاند و در کنارش دعا میکرد که البته انشاءالله سیدمان سالم و زنده است، اما نبود و ما این را فردا بعد از ظهرش فهمیدیم. باز چیزی در سرم غوغا میکرد: خدا! چقدر ما بدشانس بودیم...
تاریخ جبهه حق را ورق که میزنم میبینم هیچ فصلیش کم ندارد از این باختهای دقیقه نودی، از این امیدهای ناامید شده... اینکه والعاقبه للمتقین را همه قبول داریم اما این چند خط را من ناظر به یک سختی و عسرتِ در مسیر نوشتم، نه ناظر به عاقبت.
از صفین و کربلا و سقیفه بگیر و بیا تا تک تک گلولههایی که نشست در بدن سرمایههایمان و بمبهایی که چسبید به در ماشینِ امیدهایمان و توپهایی که دقیقه نود بارید بر سر آیندههایمان.
این روزها خیلی به این فکر میکنم که کاش میتوانستم سر بخورم لای اعداد تقویم و بروم به تاریخ و ساعت و دقیقههایی که دیگر حفظشان هستم. بروم و کاری کنم سردار با آن پرواز آن شب به بغداد نرود، سید را مجاب کنم که بالگرد را بیخیال شود و زمینی برود. بروم و اسماعیل هنیه را از اتاقش خارج کنم، سید حسن را بجای ۴۰ متر به عمق ۴۰۰ متری زمین ببرم و سید هاشم را زودتر بیاورم ایران، یحیی سنوار را راضی کنم که خودش نرود میدان و همهی توپهای این تاریخ ۱۴۰۰ ساله را کمی -قول میدهم، فقط کمی- زاویه بدهم تا بجای تیرک و سرنوشت تاریک صاف بنشینند سه کنج دروازه.
امروز هم در حرم حضرت معصومه(س) در این خیال بودم که حین برگشت با دیدن این قاب، بند افکارم پاره شد... بار نگاهشان سنگین بود و غم نبودنشان سنگینتر، از بلندگوها پخش میشد: الهی عظم البلاء... "خدا! چقدر ما همیشه بدون صاحبمان بدشانس بودیم!"
محمدسبحان گودرزی
دوشنبه | ۶ اسفند ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
نوشته بود:
اگر با همه وجود از کودکان بی دفاع غزه دفاع نمی کرد، الان زنده بود
با خودم فکر کردم: اگر دفاع نمی کرد، الان زنده نبود
مثل بسیاری از حکام عرب که مدتهاست مردگان متحرکند
شهادت می دهم که تو زنده ای قبل و بعد از شهادتت
#سید_حسن_نصرالله
#انا_علی_العهد
✨✨✨✨✨✨✨✨