eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.8هزار دنبال‌کننده
46 عکس
23 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو از من برگردوند زیر لب زمزمه کرد _پس می‌خوای مخالفت کنی از حرفی که زد انقدر عصبانی شدم که دلم می‌خواد با پشت دست بزنم تو دهنش دختره داره خودش رو بدبخت می‌کنه حالیشم نیست. از شدت عصبانیت دستم رو مشت کردم و همه تلاشم رو میکنم که متوجه عصبانیت من نشه بهش گفتم _سوسن جان تو در مورد آموزه‌های دینی اشتیاق نشون دادی و همه چی رو با کمال میل قبول کردی هیچی توی این خونه از نظر دینی به تو تحمیل نشد درسته؟ سرش رو به تایید حرف من تکون داد _آره خودم قبول کردم دوست داشتم و دوستم دارم _تو این چیزایی که من تلاش کردم به تو یاد بدم چیزی به اسم اینکه هر جا هوای نفست خواست گناه کنی خدا رو بذار کنار ،بود تیز نگاهشو داد به من و کمی بهم نگاه کرد و لب باز کرد _نه نبود مگه من کاری کردم _ارتباطت با نامحرم رو کار بدی نمی‌بینی شونه انداخت بالا _نه چون قصدم ازدواج بود مکثی کردم و نگاه عمیقی بهش انداختم _آها پس به نظر تو هدف وسیله را توجیه می‌کنه؟ _نمی‌فهمم این حرفت یعنی چی _یعنی اینکه ازدواج یک امر حلال و مقدسه و من می‌خوام به این امر الهی تن بدم و برای اینکه به خواسته ام برسم دست به هر کاری می‌زنم گره ای تو ابروهاش انداخت _آبجی مگه من چیکار کردم دو کلام با هم حرف زدیم _سوسن انقدر سعی نکن کار زشت خودت رو خوب جلوه بدی دو کلام حرف؟!تو انقدر با این پسره رفتی و اومدی تا بهش علاقه مند شدی من نمی دونم از چه راهی و با چه زبونی بهت حالی کنم کارت بد بوده سوسن ساکت شد و حرفی نزد بعد از چند لحظه سکوت بهش گفتم _دیگه هیچ قراری با این پسره نمیگذاری متوجه شدی _الان این که گفتی یه دستوره؟ ازدواج که کردم، خودمو یادم رفت. هر چی امید دوست داشت، همون می‌کردم. لباس، غذا، دکور خونه، حتی مسافرت، فقط می‌گفتم: "تو بگو کجا، همونجا بهشته!" ساناز، دخترخاله‌م، همیشه حرفامو با ذوق گوش می‌داد. ولی انگار فقط شنونده نبود… هر بار می‌رفتیم خونشون، همون رنگایی که امید دوست داشت می‌پوشید، همون غذاهارو درست می‌کرد. یه روز که دقت کردم، دیدم امید نگاهش از ساناز جدا نمی‌شه… همون لحظه یه چیزی فهمیدم که... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli ⛔️کپی حرام 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ساکت خیره شد تو چشمای من، فهمیدم اصلاً متوجه اشتباهش نشده قصد قول دادنم نداره با ناراحتی از اتاقش اومدم بیرون تا علی نگاهش من افتاد پرسید _چی شد چرا انقدر گرفته ای نفس عمیقی کشیدم کنارش نشستم سرچرخوندم سمتش _عرفان می‌رفته جلوی مدرسه سوسن باهاش صحبت می‌کرده و یه چند باری هم باهاش قرار گذاشته جایی رفتن علی روی مبل جابجا شد _چی میگی سحر ریز سرم رو تکون دادم _درست شنیدی سوسن و عرفان بیرون همدیگه رو ملاقات می‌کردن عصبی زیر لب غرید _ای لعنت به تو عرفان کشدار صداش زدم _علی _جانم _به نظرت تربیت ما در مورد سوسن اشتباه بوده بعد از چند لحظه سکوت جواب داد _نه ما هرچی باید به سوسن یاد می‌دادیم یاد دادیم _پس چرا اینطوری شد؟ _هوای نفس برای همه هست گاهی افراد متدینم اشتباه می‌کنند سوسن نوجوونه و یه دختر نوجوون خوب، اما همه ما پامون لبه ی پرتگاهه و هر آن ممکنه سقوط کنیم برای همینه که میگن مراقبه و محاسبه داشته باشید آدم باید مرتب رفتارهای خودش رو مرور کنه و واجباتش رو سر وقت انجام بده، قرآن بخونه و ذکر بگه تا در دام هوای نفس گرفتار نشه _به نظرت الان در مورد سوسن و علاقه‌ش به عرفان چیکار کنیم؟ _با سوسن بیشتر صحبت کن سرم رو انداختم بالا و نفس بلندی کشیدم _فایده نداره چون متاسفانه باورش شده که عرفان دوستش داره _الان حرف حساب سوسن چیه؟ واقعا با این شرایط عرفان بازم میخواد این ازدواج سر بگیره ؟ فکر نمیکنم من بیشتر ناراحت این هستم که چرا سوسن نمی فهمه ارتباطش با نامحرم اشتباه بوده ازدواج که کردم، خودمو یادم رفت. هر چی امید دوست داشت، همون می‌کردم. لباس، غذا، دکور خونه، حتی مسافرت، فقط می‌گفتم: "تو بگو کجا، همونجا بهشته!" ساناز، دخترخاله‌م، همیشه حرفامو با ذوق گوش می‌داد. ولی انگار فقط شنونده نبود… هر بار می‌رفتیم خونشون، همون رنگایی که امید دوست داشت می‌پوشید، همون غذاهارو درست می‌کرد. یه روز که دقت کردم، دیدم امید نگاهش از ساناز جدا نمی‌شه… همون لحظه یه چیزی فهمیدم که دنیا رو رو سرم خراب کرد... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _این موضوع رو بالاخره متوجه میشه، مهم اینه که الان دیگه با عرفان قصد ازدواج نداشته باشه _نمی دونم چی تو کله‌ش میگذره فعلا که فاز شکست خورده های عاشق رو داره _سحرجان بهش فرصت بده، در مورد صحبت کردن و قرار گذاشتنشم سخت نگیر شاید واقعا فکر کرده که گناه نداره مثل خودت یادته وقتی که خودکشی می‌کردی تصورت این بود داری میری پیش خدا یه لحظه سنگینی شرایط اون روزها در دلم نشست چه روزهای تلخ و نفس گیری رو من گذروندم .علی درست میگه من اصلا فکر نمیکردم که کارم بد و از گناهان کبیره باشه نفس بلندی کشیدم _آره درست میگی من فکر میکردم که دارم میرم پیش خدا _خب شایدم الانم سوسن نمیفهمه که کارش گناه داشته و دیگه حرف تو رو سخت قبول میکنه چون فکر میکنه تو از روی تعصب داری بهش میگی نباید با عرفان قرار میگذاشتی _حالا باید چیکار کنیم؟ _تو نگران نباش بسپرش دست من تا هم عرفان رو بشونم سر جاش ، هم سوسن رو متوجه کار اشتباهش کنم _باشه من دیگه در رابطه با این موضوع با سوسن حرفی نمیزنم کمی خودش رو روی مبل جابه جا کرد _آفرین تو دیگه این کار سوسن رو به روش نیار رفتارتم باهاش عادی کن و مهربونی گذشته رو باهاش داشته باش ببین چه واکنشی ازش میبینی _گرچه خیلی برام سخته ولی همه تلاشم رو میکنم که به خودم مسلط بشم... از هرکی میپرسیدم دخترم کجاست و چی شده میگفتن آروم باش هیچی نیست جاریم آروم گفت ببین اول از همه بهت بگم که حال دخترت خوبه حتی ما باهاش حرف زدیم مثل اینکه میخواسته گوشت خورد کنه اتفاقی دستشو بریده و رگش پاره شده و خون زیادی از دست داده به محض اینکه اینو گفت فهمیدم چه اتفاقی افتاده و میخوان اروم اروم بهم بگن گفتم مگه میشه؟ چرا چرت و پرت میگی؟ ادم موقع گوشت خورد کردن انگشتشو می بره نه اینکه رگشو بزنه ... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام ⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _سحر جان ماشین خیلی کثیف شده برم حیاط بشورمش _منم میام بهت کمک کنم _پس یه سطل آب گرم رو توش مایع بریز با یه دستمال بیار علی رفت تو حیاط منم وسیله‌هایی رو که گفته بود رو برداشتم اومدم پیشش شروع کردیم دوتایی به شستن ماشین که صدای سوسن اومد _آبجی برگشتم سمت در خونه _جانم _شکوه خانم پشت خطه علی که صدای سوسن رو شنید رو کرد به من _دستت رو بشور سریع برو ببین چی میخواد بگه شیلنگ آب رو گرفتم روی دستم کف‌هاش رو بردم و سریع پاتند کردم سمت خونه نگاهم افتاد به سوسن که کنار میز تلفن ایستاده ، رو بهش گفتم _تلفن که قطعه _آره من جواب ندادم تو هم تا بیای دیگه قطع شد احتمالاً دوباره زنگ میزنه چشم‌هاش رو ریز کرد و خواهشانه گفت _میشه باهاش مهربون حرف بزنی دارم از دستش در حد مرگ حرص میخورم که دختره نمی‌فهمه ولی به هر زحمتی هست یه لبخند مصنوعی روی لبم نشوندم _فکر کنم خودت جواب بدی بهتر باشه ابرو داد بالا _یعنی بگم امشب بیان سر دو راهی گیر کردم چی جوابش رو بدم به خودم گفتم عرفان با اون کتکی که از دست علی خورده دیگه اینجا نمیاد. جواب دادم _اگه خودت نظرت به اینه که بیان دیگه منم حرفی ندارم نگاه رضایتمندی به من انداخت _واقعا ناراحت نمیشی بگم بیان؟ _نه سوسن جان هر کسی یک اخلاقی داره شاید تو بتونی با هوو کنار بیای خودت میدونی‌‍! _نه با یه زن دیگه‌ای که تو زندگیم باشه اصلاً کنار نمیام اما می‌خوام با عرفان صحبت کنم تصمیم‌ش رو بگیره اگه واقعاً منو می‌خواد هرچه سریع‌تر عقد موقتشون رو با اون زن فسخ کنه سری تکون دادم... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _خوبه بهش بگو ببین قبول میکنه؟ صدای زنگ گوشی بلند شد سوسن نگاهی انداخت به صفحه تلفن دستش رو گذاشت روی قلبش و با استرس گفت _شکوه خانمه، گفتی من جواب بدم دیگه خودم رو کاملاً خونسرد نشون دادم _آره عزیزم جواب بده قدم برداشتم و اومدم نزدیک سوسن که مکالمه شون رو بشنوم خواهر خوش خیال من لبخندی از سر شوق به لباش نشست و گوشی رو برداشت _بله بفرمایید شکوه خانم پرسید _توکی هستی؟ سوسن لفظ قلم جواب داد _سلام حالتون خوبه سوسن هستم شکوه خانم فریاد زد _سوسن هستم و مرض سوسن هستم و کوفت و درد بی‌درمون. دختره دربه در آواره که سر سفره مردم بزرگ شدی تا دیروز سر سفره شوهر ننت بودی الانم پلاس خونه دامادتونی حالا برا ما آدم شدی خاک بر سرت، تو لیاقت پسر منو نداری سوسن هاج و واج دهنش وا موند دستشو گذاشت روی قلبش خواست حرف بزنه ولی نتونست گوشی رو از دستش گرفتم گذاشتم روی صفحه تلفن خیلی آروم بهش گفتم _سوسن جان زندگی بالا پایین داره بالاخره مادر شوهره ، حالا یه چیزی گفته به دل نگیر اگه واقعاً به عرفان علاقه داری به این حرفا توجه نکن این خانمم سنی ازش گذشته یه حرفایی واسه خودش گفت سوسن که بغض گلوش رو گرفته و نفسش بالا نمیاد به سختی و بریده بریده لب زد _این حرفها رو به من زد؟ به من گفت در به در آواره ترجیح دادم که با نگاه غمگین فقط همراهیش کنم و اصلاً حرف نزنم بغضش ترکید و با صدای بلند بلند شروع کرد به گریه کردن صدای نگران علی به گوشم خورد که پی در پی می‌گفت _ یا الله یا الله می‌تونم بیام تو عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _بیا تو علی جان سوسن حجاب داره علی درو باز کرد و نگران اومد جلو رو کرد به من _چی شده چرا سوسن اینطوری داره گریه می‌کنه؟ _مامان عرفان زنگ زد خیلی به سوسن توهین کرد اخمی تو ابروش انداخت _چی گفت بهش؟ من ساکت شدم دلم نیومد حرف‌هایی رو که شکوه خانم زد رو تکرار کنم خود سوسن رو کرد به علی _به من میگه تو سر سفره دیگران بزرگ شدی کلی هم بهم توهین کرد علی نگاهشو داد به من _زنگ بزن به این شکوه خانم بهش بگو تو که پسرت رو سر سفره خودت بزرگ کردی یادش می‌دادی دروغ نگه و حُقه بازی نکنه ساکت زل زدم بهش علی ادامه داد _ زنگ بزن دیگه _حالا صبر کن بعداً زنگ می‌زنم _عه چی رو صبر کنم، زود باش همین الان زنگ بزن به قول قدیمی‌ها تا تنور داغه نون رو بچسبون حرف زده باید حرف بشنوه می‌خوای بذاری همه چی سرد شه تازه تو بری حرفت رو بزنی سرم رو انداختم بالا _همچین قصدی ندارم آخه سوسن به عرفان علاقه‌منده الان اگه ما یه حرفی بزنیم ممکنه در آینده براش مشکل پیش بیاد علی رو کرد به سوسن _الان حال روحیت خوب نیست برو استراحت کن بعداً راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم سوسن بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو اتاقش و در رو پشت سر خودش بست علی گوشی تلفن رو برداشت و شماره گرفت _به کی می‌خوای زنگ بزنی علی جان _به جواد تماسش رو قطع کردم و لب زدم اگر می‌خوای با جواد در مورد عرفان صحبت کنی برو تو حیاط با موبایلت زنگ بزن که سوسن نشنوه خواهر نادون من فکر می‌کنه با دو کلمه حرف می‌تونه پسره رو منقلب کنه و سر به راهش کنه... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) اگر حرفای تو رو بشنوه ناراحت میشه و میگه این‌ها نمی‌گذارن من زندگیم رو درست کنم.‌ علی سری به تاسف تکون داد و زیر لب زمزمه کرد _ آدم چی بگه پسره زن داره مادرشم هرچی از دهنش در اومده به سوسن گفته بازم این دختر میگه زندگیم رو درست کنم، یکی ازش بپرسه الان دقیقا چی رو میخواد درست کنه، باباتم که کلاً بی خیال دخترش شده. ولی من امروز میرم پیش بابات بهش میگم باید توی این مسئله ورود کنه دهنم بسته است برای حرف زدن، اون از بی‌خیالی‌های بابام نسبت به ما اینم از نادونیه خواهرم علی رفت سمت رخت آویز و شروع کرد لباس‌هاش رو عوض کردن بهش نزدیک شدم _کجا می‌خوای بری؟ _میرم پیش بابات متقاعدش کنم از اونجا بریم کلانتری از دست عرفان شکایت کنیم پای شکایت که بیاد وسط این پسره می‌کشه کنار عرفان عاشق سوسن نیست چون اگر بود حتما زن اولی رو رها می‌کرد نه اینکه تا اینجا اون زن رو نگه داره و به سوسن هم اظهار عشق و علاقه کنه _آفرین کار خیلی خوبی می‌کنی برو از دستش شکایت کن علی خداحافظی کرد رفت اعصابم خیلی داغونه دل آشوبه دارم برای اینکه کمی خودم رو آروم کنم اومدم پیش بچه‌ها و تا شب که علی بیاد خودم را با بچه‌ها سرگرم کردم... یه روز تو حیاط دانشگاه چشمم افتاد به یه دختر ریزه میزه که موهاش شلخته از مقنعه بیرون ریخته بود و داشت ساندویچ گاز میزد همینکه گاز زد یهو سس ساندویچ مالید روی دماغ و دهنش خندم گرفت مثل دختر بچه ها با دست پاکش کرد به نظرم خیلی ناز بود و دلم رفت براش روزها میگذشت و گه گاهی اون دخترو میدیدم صورت ریزه میزه و با نمکی داشت خیلی مجذوبش شدم تا اینکه ... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) شب که علی اومد بعد از سلام و احوالپرسی آروم بهش گفتم _ بیا بریم تو اتاقمون ببینم چی شد چیکار کردی؟ دوتایی اومدیم تو اتاق درو بستم رو کردم به علی _بگو چیکار کردی، بابام قبول کرد علی سری به تاسف تکون داد حرف نزده احساس شرمندگی و خجالت بهم دست داد چون فهمیدم که بابام بی‌اهمیتی کرده قبل از اینکه علی حرفی بزنه بهش گفتم _چی شد بابا باهات نیومد جواب داد _چرا اومد ولی کلی اعتراض کرد که سوسن بیجا می‌کنه که حرف می‌زنه یه دونه بزن تو دهنش کار خودتو بکن منه پیرمردم نکشون این طرف و اون طرف منم بهش گفتم _ اینجوری که نمیشه بالاخره باید دوران نوجوانی و شرایط سنی دخترت رو در نظر بگیری خلاصه کلی با بابات صحبت کردم راضی شد که فردا صبح بریم از دست عرفان شکایت کنیم دستش رو گرفتم _ازت ممنونم تو داری برای سوسن برادری می‌کنی ان شاالله که یه روز بتونم خوبی هات رو جبران کنم لبخند زد _این حرفا چیه می‌زنی سحر جان باور کن که من سوسن رو مثل خواهر خودم می‌دونم و هر کاری از دستم بر بیاد براش انجام میدم فردا هم با، بابات بریم من این عرفان رو بشونم سر جاش... با تراکتورم داشتم زمین رو شخم میزدم که صدیقه دختر مشد عباس با یه بقچه اومد نزدیکم و گفت حسن برات چاشت آوردم همینطوری که روی تراکتور نشسته بودم گفتم دستت درد نکنه چرا زحمت میکشی صدیقه جواب داد چه زحمتی برای بابام میارم دیگه برای تو هم میارم دورو برم رو نگاه کردم گفتم امروز که بابات نیومده... یه لحظه تو دلم گفتم این صدیقه دلش پیش من گیر کرد که هر روز برای من چاشت و عصرانه میاره حرفم رو ادامه ندادم و مکثی کردم و به خودم گفتم خوبه از خودش بپرسم اگر صدیقه من رو بخواد خب منم اون رو میخوام رو کردم سمتش و گفتم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام ⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) یه دفعه یه فکری به سرم زد نگاهم رو دادم به علی _یه پیشنهاد دارم _جانم بگو _الان شما برید از عرفان شکایت کنید ،اگر عرفان بگه من خواستگاری کردم اما دم مدرسه رفتن رو انکار کنه سوسن هم که با ما همکاری نمی‌کنه نمی‌تونیم ثابت کنیم. صبر کن فردا که سوسن از مدرسه تعطیل میشه با بابام برید دم مدرسه وایسید عرفان که اومد سوسن رو ببینه مچش رو بگیرید همونجا دعوا درست کنید تا پلیس بیاد بعد صورت جلسه‌ش کنید برید کلانتری اون موقع دیگه نمی‌تونه انکار کنه علی لبخند کنج لبی زد _به به خانم ما رو باش پلیسی هستی واسه خودتا تبسمی به حرفش زدم _دیگه دیگه ما اینیم _خوبه همین کاری که تو گفتی انجام میدیم حالا یه فکرم به ذهن خودم رسید سر تکون دادم _چی _عرفان خیلی ماشینش رو دوست داره یه خسارت قبول می‌کنم ولی دوجانبه حالش رو می‌گیرم می‌پیچم جلو ماشینش، می‌زنم بهش درب و داغونش می‌کنم بعداً بهش میگم چطور شد ماشینت که آهنه برات مهمه آینده و آبروی دختر ما برات مهم نیست آفرین علی همین کارو بکن.‌.. عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) علی نگاهش رو داد سمت اتاق سوسن _جلوی سوسن اصلاً حرف نزن بفهمه عرفان رو خبردار میکنه _نه مطمئن باش هیچی نمیگم اصلاً بیا دیگه کلاً در موردش حرف نزنیم به تایید حرف من سری تکون داد _آره تو راست میگی دیگه هیچی در مورد این موضوع نگیم تا فردا صبح که سوسن بره مدرسه من از دلشوره حالت تهوع گرفتم همش دعا می‌کنم که بخیر بگذره صبح سوسن با خداحافظی از در خونه رفت بیرون . به خودم گفتم ای کاش منزلمون با مدرسه فاصله داشت که سرویس براش می‌گرفتیم اینطوری بهتر می‌تونستم کنترلش کنم .برای اینکه کمتر فکر و خیال کنم خودم رو سرگرم بازی با بچه‌ها کردم گوشی همراهم زنگ خورد نگاه کردم به شماره ای که افتاده رو صفحه گوشی عشقم هست فوری جواب دادم _سلام علی جان چه خبر؟ _سلام یه خبر توپ دارم برات _جانم چی شده _با خودم فکر کردم عرفان ماشین منو می‌شناسه رفتم ماشین رفیقم رو گرفتم، بهش گفتم می‌خوام باهاش تصادف عمدی کنم اونم گفت ورش دار ببر فدای سرت الان میرم دنبال بابات بعد میام کنار مدرسه پارک میکنم ببینم عرفان امروز میاد یا نه _باشه علی جان کار خوبی کردی فقط منو بی‌خبر نذار کوچکترین خبری هم شد به من زنگ بزن _باشه مطمئن باش بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم. انقدر دلم آشوبه که نمی‌گذاره کار کنم ولی بالاخره هر طور هست باید ناهار بزارم وااای اینم حوصلم نمی‌یاد ولش کن املت می‌خوریم گوجه خورد کردم تو ماهیتابه، روغنم ریختم گذاشتم سر گاز. تلویزیون رو روشن کردم دخترم پرید جلو پویا پویا دلم می‌خواست برنامه ی سمت خدا رو ببینم اما زهرا نمیگذاره و مرتب بالا پایین میپره که بزن شبکه پویا عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ناچار زدم شبکه پویا .صدای جِلِز وِلِز روغن به گوشم خورد سریع اومدم پای گاز تخم مرغها رو ریختم توی گوجه ها نمک زدم آماده شد زیر گاز رو خاموش کردم و برگشتم تو هال نگاهم رو دادم به ساعت. نیم ساعت از زمان تماس علی گذشته، امان از وقتی که بخوای زمان زود بگذره مگه میگذره. نگاهم رو دادم به کارتونی که زهرا تماشا میکنه. حالا یه چشمم به ساعته یه چشمم به تلوزیون. نمی دونم چرا علی زنگ نمیزنه میترسم منم زنگ بزنم سر بزنگاه باشه بدتر مزاحم کارش بشم. با کارتون نگاه کردن نمیتونم خودم رو سرگرم کنم. خدا رو شکر صدای اذان اومد وضو داشتم سریع سجاده پهن کردم نمازم رو خوندم. زهرا جلوم ایستاد _مامانی گشنمه ناهار منو میدی؟ بغلش کردم بوسیدمش _آره عزیزم بشین برات بیارم ناهار بچه‌ها رو دادم ظرفهاش رو شستم. تسبیح برداشتم ذکر بگم آرامش بگیرم یاد این جمله حضرت آیت الله بهجت افتادم که فرمودند گشتم و گشتم ذکری بهتر از صلوات و استغفار پیدا نکردم. شروع کردم به فرستادن ذکر، نمی‌دونم چند دور ذکر صلوات و استغفار گفتم که صدای بسته شدن در حیاط اومد سریع پریدم بیرون خدا را شکر علی اومد سوسن هم با قیافه آویزون از ماشین پیاده شد پا تند کردم سمتشون رو به علی پرسیدم _چی شد؟ علی با لحن طلبکاری جواب داد _از سوسن خانم بپرس رو کردم به سوسن _چی شد؟ ساکت بدون اینکه حرفی بزنه از ماشین پیاده شد رفت سمت خونه رو کردم به علی _عرفان اومد دنبال سوسن؟ _آره، عرفان اومد جلوی مدرسه سوسن هم از در مدرسه اومد بیرون مستقیم نشست تو ماشین عرفان... سلام من مهلا ام ۲۰ سالمه داستانم برمیگرده به زمانهایی که بچه بودم و ۱۵ سالگیم از همون بچگی انگار سرنوشتم بد نوشته بود تا چشم به دنیا باز کردم فهمیدم بابام دوتا زن داره و من از زن اول بودم و بابامو خیلی کم میدیدم و اینقدر باهم غریبه بودیم که وقتی میومد پیشمون من روسريمو میپوشیدم ما تو روستا زندگی میکردیم و تو یه حیاط دوتا خونه بودیم یکیش ما یکیشم بابام و زن بابام و بچه هاش اصلا بابام پیش ما نمیومد از همون بچگی اسیب روحی بهم وارد میشد تا اون روزکه بابام رفت شهرو... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) کشدار گفتم _خب بعدش چی شد؟ _جلوی مدرسه کاری نکردم به خودم گفتم یه وقت پیش هم کلاسی هاش کوچیک نشه تعقیبشون کردم چند کوچه که از مدرسه فاصله گرفت به بابات گفتم کمربندتو ببند محکم بشین اول خواستم با سرعت بزنم پشت ماشینش اما یه لحظه گفتم نکنه سوسن کمربند نبسته باشه آسیب ببینه برای همین پیچیدم جلوش از ماشین پیاده شد اعتراض کنه من و باباتم از ماشین پیاده شدیم با بابات رفتیم سراغش بابات یه سیلی زد تو صورت عرفان و گفت دختر منو کجا میبردی عرفان دستپاچه که چی بگه من زنگ زدم پلیس خواهرت در ماشینو باز کرد فرار کنه که نکنه پلیس بیاد برای عرفان بد بشه حرفش که به اینجا رسید از خجالت آب شدم علی ادامه داد _بابات فوری رفت جلوی سوسن وایساد بهش گفت برو تو ماشین بابات مواظب بود سوسن از ماشین پیاده نشه عرفانم نمی‌تونست بره چون من پیچیده بودم جلوش از پشت سرم ماشین وایساده بود راه کلاً بسته شد تا پلیس اومد همونجا صورت جلسه کردیم همگی رفتیم کلانتری ماشین عرفان رو تو کلانتری نگه داشتن که بدن پارکینگ فعلاً هم نگهش داشتن تا قاضی پرونده دستور بده علی زل زد تو چشم های من پرسید _عرفان در مورد سوسن چی بگه خوبه؟ با شرمندگی سر تکون دادم _نمی‌دونم به افسر پرونده گفت _این دختره دست از سر من برنمی‌داره وگرنه من زن و زندگی دارم نگاهم رو دادم به سوسن ازش پرسیدم _آره ناراحت جواب داد نه خدا شاهده رو کرد به عرفان... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚