eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
100 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
👇 📕 🔹شاید جلسه دوم خواستگاری که با آمده بودیم مزارشهدای گمنام محلاتی وقتی رو کرد به من و به جای همه ی سوال های معمولی و رایجی که توی خواستگاری می پرسند گفت: «شما چقدر کریم هستید؟» دلش پیش شما بود. به قول خودش شما استادش بودید. شهدا را بدون تعارف می دانست. شعار نمی داد، تمام تلاشش را می کرد که از شهدا درس بگیرد. بفهمد چه ریزکاری هایی را رعایت می کردند. چه خط قرمزهایی🚫 داشتند. که با رفقایش سر مزار شما جوش دادند هم جریانش همین بود. می دانست که محرم و نامحرم خط قرمز ⛔️ شماست. وقتی دیده بود سرمزار شما آخرهفته شلوغ می شود و ممکن است حرمت محرم و نامحرم رعایت نشود آستین بالا زده بود و دست به کار شده بود. 📚کتاب شهید نوید صفحه صفحه ۸۱_۸۰ 🌷
۱۳ رسیدیم پیش شهدای قطعه ۴۰. همین جا بود که من گفتم می خواهم از شرط و شروط های خودم حرف بزنم. اسم این ۳ شرط را هم گذاشته بودم «مهریه ی معنوی». انگشتش را کشید روی صندلی. بعد دستمال تاشده ای از جیبش درآورد و خاک صندلی را گرفت. همین طور که می نشست گفت: «خدا به ما رحم کنه!» من هم خندیدم و شروع کردم به شمردن شرط ها؛ 1⃣«اول اینکه می خوام به من قول بدید که من بعداز ازدواج هم بتونم بیام پیش شهدا🌷، حتی اگه شده هفته ای ی بار زیارت یه شهید گمنام هم باشه قبوله.» طبیعی بود که این مهریه را با جان و دل قبول می کند. 2⃣«دوم شفاعت. باید من رو شفاعت کنید اون دنیا.» برای این قلم از مهریه ی معنوی اما شرط گذاشت: «به شرط اینکه 🌷 برام بکنید.» وقتی هم که که در جوابش گفتم: « انشاالله عاقبت شما به شهادت باشه.» گفت: «انشاالله باهم» و برایم از و که در انفجار حله شهید شده بود مثال زد و گفت: «منم برای شهادت شما دعا می کنم.» 3⃣سوم اینکه معرفت و درکی رو که روزی تون می شه به منم بگید، نفقه و رزق معنوی من باشه که براتون واجب بشه اصلاً. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۰۴
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگاری در این زیستہ ‌اند... 🥀 🥀
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسیدیم پیش شهدای قطعه ۴۰. همین جا بود که من گفتم می خواهم از شرط و شروط های خودم حرف بزنم. اسم این ۳ شرط را هم گذاشته بودم «مهریه ی معنوی». انگشتش را کشید روی صندلی. بعد دستمال تاشده ای از جیبش درآورد و خاک صندلی را گرفت. همین طور که می نشست گفت: «خدا به ما رحم کنه!» من هم خندیدم و شروع کردم به شمردن شرط ها؛ 1⃣«اول اینکه می خوام به من قول بدید که من بعداز ازدواج هم بتونم بیام پیش شهدا🌷، حتی اگه شده هفته ای ی بار زیارت یه شهید گمنام هم باشه قبوله.» طبیعی بود که این مهریه را با جان و دل قبول می کند. 2⃣«دوم شفاعت. باید من رو شفاعت کنید اون دنیا.» برای این قلم از مهریه ی معنوی اما شرط گذاشت: «به شرط اینکه 🌷 برام بکنید.» وقتی هم که که در جوابش گفتم: « انشاالله عاقبت شما به شهادت باشه.» گفت: «انشاالله باهم» و برایم از و که در انفجار حله شهید شده بود مثال زد و گفت: «منم برای شهادت شما دعا می کنم.» 3⃣سوم اینکه معرفت و درکی رو که روزی تون می شه به منم بگید، نفقه و رزق معنوی من باشه که براتون واجب بشه اصلاً. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۰۴