این #پست هر شب تکرار میشود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
❤️✨هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
#نمازشب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌺سلامتی #امام_زمان عج و تعجیل در ظهورش #صلوات🌺
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_278 سوره مبارکه
#نحل
#سوره_16
#جزء_14
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-ar-parhizgar.mp3
980.2K
#ترتیل #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-fa-ansarian.mp3
4.56M
#صوت_ترجمه #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-ta-1.mp3
5.58M
#صوت_تفسیر #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
بخش اول
#سوره_16
#جزء_14
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
278-nahl-ta-2.mp3
5.04M
#صوت_تفسیر #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
بخش دوم
#سوره_16
#جزء_14
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📣 جز در خانه ی تو در نزنم جای دگر
نروم جز در کوی تو به ماوای دگر
من که بیمار غم هجر توأم میدانم
جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
﷽
#سلام_امام_زمانم😍✋
مرده از فیض تو احیاگر جان میگردد
عالم پیر از این نشئه جوان میگردد
سر تسلیم بہ پاے تو فرود آوردم
ڪہ بہ انگشت ولاے تو جهان میگردد
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
✨اللَّهُمَّاجْعَلْنٰا مِنْأَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊
گُــفته بــودم
به کسی [ عشق ] نخواهم ورزید..
آمــَدیُ هـَـمــهیِ
👈|فرضیــه ها| ریختبههم
#انت_فی_قلبی_آقاجان
#جانم_به_فدایت
#انی_احبک
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🌸
تمام کمد هارا زیر و رو میکنم
لباس های بهاری
بارانی ها
خانگی ها
مجلسی ها
خسته میشوم از این همه رنگ و مدل
نگاهم که به تو گره میخورد
آرام میشوم
ساده بودنت،دنیآ می ارزد
مشکی آرام من♥️✨💚
#چادرانه
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هر کس نمــاز دوشنبه را
بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃
#ذکر_درمانے
#توانگر_شدن
#ویژه
🌸✨هر کس در روز دوشنبه
دو رکعت نمازحاجت بگذارد
و پس از نماز در سجده هفتاد
مرتبه《 #الـوهاب》بگوید
تـوانگـر شـود✨
📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
چادریسوخت،سریسوخت،گلیپرپرشد
وسط فاجعه بیبال و پری گفت علی
میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند
با لگد،سوخت گلی،ریخت دری،گفت علی
#شهادتمادرمافسانهنیست
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#امام_زمان عج
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#الـسلامعلیڪیاصدیقهالشهیده
#الـسلامعلیڪیاامیرالمؤمنینع
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - نماهنگ از همه مهربونتر مادر - مهدی رسولی.mp3
5.64M
از همه مهربونتر مادر
امید روز محشر مادر
تو غبار محشر چی میگم
فریادم اینه مادر مادر
#استودیویی🔊
#جدید🔄
#ایام_فاطمیه🏴
#مهدی_رسولی🎙
#امام_زمان عج
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#الـسلامعلیڪیاصدیقهالشهیده
#الـسلامعلیڪیاامیرالمؤمنینع
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۴۴ بعد خوردن چای عصرانه با مارال به اتا
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء)
✨قسمت ۴۵
بعد نماز باهم از مسجد خارج شدند و به حسینیه که کنار مسجد بود رفتند..
حورا باز هم امیر مهدی را دید اما بی ادبی دانست که جلو نرود و سلام نکند چون دوبار با هم چشم در چشم شده بودند.
به هدی گفت:
_بیا بریم اینجا..
_کجا؟؟
چیزی نگفت و دستش را کشید. به امیرمهدی که رسیدند هر دو سلام کردند.
امیر مهدی هم با روی باز جوابشان را داد و گفت:
_خوب هستین حورا خانم؟
_ممنونم خوبم. دور از ادب دیدم جلو نیام و عرض ادبی نکنم.
امیر مهدی در دلش به خود سرزنش کرد. چرا او جلو نرفت؟ چرا او حرکتی نکرد که حالا شرمنده حورا بشود....متواضعانه دستش را روی پیراهن سیاهش گذاشت و گفت:
_اختیار دارین خیلی لطف کردین.
سپس نگاهی به هدی انداخت و گفت:
_معرفی نمی کنید حورا خانم؟
_بله ایشون دوست صمیمیم هدی جان هستن.
بعد به هدی نگاه کرد و گفت:
_ایشونم آقا امیرمهدی، برادر دوست آقامهرزاد هستن.
با هم که آشنا شدند امیر رضا هم رسید.
_مهدی بیا دیگه جلسه شروع شد.
_امیر رضا جان ایشون حورا خانم ایشونم دوستشون هدی خانم هستن.
رو کرد به دخترا و گفت:
_این آقای عجولم برادر بزرگ من امیررضا و دوست مهرزاد.
امیر رضا با دیدن حورا و هدی کلی شرمنده شد و گفت:
_شرمنده عجله داشتم ندیدمتون. خیلی خوشبختم از دیدارتون.
حورا گفت:
_منم همین طور.
هدی فقط سری تکان داد و گفت:
_خوشوقتم.
خلاصه مجلس معارفه که تمام شد، امیر رضا پرسید:
_مهرزاد امشب نمیاد؟
حورا سرش را پایین انداخت و گفت:
_اطلاعی ندارم شرمنده.
_نه بابا دشمنتون شرمنده. بفرمایید داخل هوا سرده.
دخترا به داخل حسینیه رفتند و پسر ها هم رفتند قسمت اقایون..
بعد اتمام جلسه باز هم دم در همدیگر را دیدند. این دفعه مهرزاد هم بود، منتها با اخم هایی در هم و عصبی.
حورا به هدی گفت:
_اونی که کنار امیر رضا وایستاده مهرزاده.
_ عه؟ پسر دایی منفور؟
_ هدی بس کن غیبت نکن دختر.
_ پس بزار یکم از خوبیای دوستاش بگم. ندیدی چقدر آقا و با شخصیتن؟ کمال هم نشین به این آقا مهرزاد چرا اثر نکرده نمیدونم.
_هدی!!
-خیلخب بیا بریم.
جلو رفتند و سلام کوتاهی کردند.
مهرزاد با خلق تلخ از حورا پرسید:
_چرا خبر ندادی تا باهات بیام؟
حورا از این لحن صمیمیش حسابی عصبی شد و مشتانش را به هم فشرد..رک و صریح جواب داد:
_دوست داشتم امشب با دوستم بیام. بعدشم قرار نیست شما هرشب بادیگارد من باشین. خودم میتونم از خودم مراقبت کنم.
ظرف غذایش را از امیر مهدی گرفت و با هدی از در حسینیه بیرون رفتند.
_کسی میاد دنبالت؟
_ اره بابام. اوناش اونجاست من دیگه برم. بابت امشب ممنونم خیلی خوب بود خوش گذشت.
_فدات بشم مرسی که اومدی. سلام به خانواده برسون.
_حتما گلم خدافظ.. شبت بخیر.
_شب بخیر.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #حورا
✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۴۵ بعد نماز باهم از مسجد خارج شدند و به
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء)
✨قسمت ۴۶
بدون آنکه با مهرزاد روبرو شود تا خانه مستقیم رفت و غذایش را گذاشت داخل یخچال و به اتاقش رفت..در رابست و لباس هایش را عوض کرد..
پشت در اتاقش، مهرزاد منتظر و ناامید ایستاده بود و با غم به در نگاه میکرد.
همه خواب بودند کاش میتوانست با او حرف بزند اما میدانست که حورا او را قبول نمیکند. پس فقط پشت در چمباتمه زد و سرش را روی زانو هایش گذاشت.
حورا دفتر یادداشتش را برداشت...و پشت میز نشست. چراغ مطالعه را روشن کرد و نوشت..چیزهایی که در دلش بود را نوشت...
"دلم آن چنان یک دوست ناب و بکر میخواهد,
که همه ام را از نگاهم بخواند..
از چشمانم,
از حرف های هنوز نگفته ام....
دلم آن چنان میخواهد کنارش فرسنگ ها قدم بزنم,
از همه چیز بگویم
و او هیچ نگوید,
فقط گوش کند,
با من ذوق کند
با من بغض کند با من بخندد و با من همه راه های آمده و نیامده را طی کند....
و چقدر خوب که هدی را دارم."
ورق زد و در صفحه بعدش نوشت..
"توی این دنیایی که همه موها بلند شده و بلوند،داشتن این فرفری های کوتاه و قهوه ای عجیب میچسبد...
توی کافه ها که همه لته و اسپرسو سفارش میدهند،خوردن چای با عطر هل عجیب میچسبد...
توی روزگاری که ته همه ی دوست داشتنها به ماه هم نمیرسد،سالها عاشقانه ماندن به پای کسی عجیب میچسبد...
توی زمانه ای که همه چهره ها شبیه به هم و رنگ چشم ها مثل هم شده،داشتن دماغی با یک قوز کوچک و چشمان قهوه ای معمولی عجیب میچسبد...
توی روزهایی که دختران ساعتها زیر دست آرایشگر مینشینند و وقت پسران توی باشگاهها میگذرد،وقت گذراندن توی کافه کتاب ها و ساعت ها وقت برای عکاسی عجیب میچسبد...
توی دوره ای که ملاک خوب و بد بودن آدم ها شده چهره و تیپ و قد و پول توی جیبشان،معمولی بودن و مورد پسند همه نبودن عجیب میچسبد..."
این ها را نوشت و خوابید. بدون فکر کردن به مهرزاد و امیر مهدی و حتی هدی..!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #حورا
✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۴۶ بدون آنکه با مهرزاد روبرو شود تا خان
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء)
✨قسمت ۴۷
صبح موقع نماز حورا بیدار شد تا وضو بگیرد. در اتاقش را که باز کرد یه چیزی افتاد تو...حورا دستش را جلوی دهانش گرفت و آرام جیغ زد.
با دیدن مهرزاد تندی به سمت چادرش دوید و هول هولکی به سر کرد.
مهرزاد سریع برخواست و گفت:
_ب..ببخشید حوراخانم من دیشب.. پشت در.. خوابم برد.
حورا لبش را گزید و گفت:
_چرا پشت در؟ مگه اتاق ندارید؟
مهرزاد با شرمندگی سرش را به زیر انداخت و فقط گفت:
_ببخشید..
سپس به اتاقش رفت...
حورا همان طور سر جایش خشکش زد. او دیشب پشت در اتاق حورا چه می کرد؟ چرا خوابش برد؟ اصلا چه دلیل داشت پشت در بنشیند؟
حورا از کار های مهرزاد خسته شده بود و نمیدانشت چطور به او بگوید تا ناراحت نشود.!
نمازش را خواند و به تخت خواب رفت.صبح باید برای نتایج به کافینت میرفت.اما قبلش به یاد مارال افتاد. اول او را باید بیدار و راهی مدرسه میکرد.
خواب از سرش پرید. برخواست و به آشپزخانه رفت تا چای را آماده کند و صبحانه مختصری برای مارال درست کند.
ساعت۶ونیم به اتاق مارال رفت و بالای سرش نشست.
_مارال خانومی؟ خانم خانما؟ بیدار نمی شی فسقلی؟باید بری مدرسه ها.. پاشو برو دستشویی صورت ماهتو بشور بعدم بیا صبحونه بخور و برو.
مارال با خوش رویی از دیدن حورا خوشحال شد و بغلش کرد.
_وای حورا جونی تو خیلی مهربونی. ممنون که بیدارم کردی.
_علیک سلام گل دختر من. پاشو که دیرت نشه.
_ببخشید سلام. چشم الان میرم.
مارال که به دستشویی رفت، حورا اتاقش را ترک کرد و به آشپزخانه رفت..چای ریخت و نبات نی داری درونش انداخت.پنیر و کره و مربا و گردو را سر میز گذاشت و منتظر مارال نشست.
مارال که آمد با اشتها شروع کرد به خوردن صبحانه و بعد با برداشتن ساندویچی که حورا برایش درست کرده بود به اتاقش رفت تا حاضر شود.
حورا که خیالش از رفتن مارال راحت شد میز راجمع کرد و چای لیوانی برای خودش ریخت. لیوان به دست به اتاقش رفت و شروع کرد به مرتب کردن کتابخانه اش. کتاب های اضافی را کنار گذاشت تا به کتابخانه دانشگاه اهدا کند و جزوه ای به درد نخور را درون بازیافت انداخت.
به ساعت نگاه کرد. ساعت۸بود. حاضر شد و از خانه بیرون رفت.
کافینت محلهشان مرد مسن و جا افتاده ای بود که حورا را میشناخت.
_به به حورا خانم. از این ورا دخترم. حالت خوبه؟
_سلام. ممنون اقای هدایت شما خوبین؟
_سلام علیکم دخترم. خوبم شکر خدا. کاری داری؟
_ یه سیستم می خواستم.
_برو پشت سیستم۲.
_ممنون آقای هدایت.
حورا پشت سیستم نشست و خیلی سریع وارد سایت دانشگاهش شد. مشغول بازیابی نمره ها بود...
که صدای آشنایی شنید.سرش را برگرداند تا او را شناسایی کند. امیرمهدی بود که این بار لباس چهارخانه مشکی نقره ای به تن داشت با شلوار لی مشکی.
هیچ وقت حورا به صورت او دقت نکرده بود. از دیدن دوباره اش انگار ارام شد. نمیدانست چرا وقتی او را میبیند این همه آرامش میگیرد.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #حورا
✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌸.🍃🌸═╝
#رفع_گرفتاری
✅ پیامبرص؛
👈هر ڪس بہ او بدبختی یا فشار و ناراحتی
برسد سی هزار مرتبہ بگوید
✨استغفر الله ربی و اتوب الیه ✨
🔷خداوند براے او فرج حاصل مے ڪند
📚المجتبی ۶۸
#امام_زمان عج
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕