eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۸۸ وارد خانه شد و قهوه ای برای خودش درس
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۸۹ حورا وقتی برگشت خانه از خستگی جسمی و روحی زیاد دیگر نای حتی فکرکردن هم نداشت. شام حاضری خورد و به خواب رفت. فردای آن روز همسایه کنارش که خانوم و آقایی مهربان بودند و در وسایل های خانه به حورا کمک کرده بودند پیش حورا آمدند. خانم سلطانی او را کناری کشید و گفت: _خوبی؟خسته کارو درس نباشی؟ _ممنون خانم سلطانی.خسته که خیلی خسته ام ولی خستگی شیرینه. چون برای رسیدن به هدفم دارم تلاش میکنم. _موفق باشی عزیزم. حورا جون یه حرف های ناخوشایندی از همسایه رسیده بهم که حسابی ناراحتم کرده. _میدونم... میدونم چی شنیدین. خودمم از شنیدنشون حسابی بهم ریختم.ولی خب چکار میتونم بکنم؟ _میتونی. ماشالله تو خودت رشتت مشاورس نیازی به کمک من نداری ولی خب سعی کن رفتاری نکنی که باعث این حرفا بشه. نمونه اش پسری ک دیشب اومده بود جلو آپارتمان..خب این خودش ذهن همه رو به سمت های بد میکشه. _نه خانم سلطانی اون که پسرداییم بود. اومده بود که حالمو بپرسه. خودتونم متوجه شدین من درو باز نکردم بیاد داخل.ولی با حرفتون موافقم. من با رفتارم نباید اجازه همچین برداشت های منفی رو به دیگران بدم. _ آفرین عزیزم. خداروشکر ک اینقدر خودت فهمیده ای..راستی امشب برای شام خونه ما دعوتی ها.اجازه قبول نکردنم نداری. _به زحمت می‌افتین که خانم سلطانی ولی چون خیلی تنهایی بهم فشار آورده و شما هم قابل احترامین حتما میام. _پس منتظرتم. برگشتند پیش آقای سلطانی و بعد از خوردن چای و شیرینی رفتند. شب خودش را آماده کرد و حسابی به خودش رسید...چادر رنگی خوشگلش را به سر کرد و از خانه خارج شد. آرام به در همسایه کوبید و بعد از باز کردن در خانم سلطانی را دید. در آغوشش رفت و حسابی گرم گرفتند. آقای سلطانی آن ها را به داخل دعوت کرد و گفت: _خانوما وقت برای گفتگو زیاده بیاین تو. با وارد شدن به پذیرایی چشم حورا به پسری قد بلند افتاد که به احترام آنها بلند شده بود..جلو امد و سلام کرد. حورا هم مودبانه پاسخ سلامش را داد. _ حورا جون ایشون آرمان جان هستن پسر خواهر من. آرمان جان اینم حورا خانومی که تعریفشو می کردم. حورا که انتظار برخورد با مرد غریبه ای همچون آرمان را نداشت خودش را جمع و جور کرد و مودبانه گفت: _خوشوقتم. آرمان سر خم کرد و گفت: _بنده هم خوشحال شدم از آشنایی با شما خانم خردمند. نشستند و خانم سلطانی برای آوردن چای به آشپزخانه رفت. آقای سلطانی هم سر صحبت را باز کرد. _ حورا جان، این آقا آرمان ما رو که میبینی یلیه برا خودش. یه پسر متشخص، آقا، فهمیده و تحصیل کرده.دکترای دندون پزشکی داره و یه مطب زده واسه خودش به چه خوشگلی.روزی هزارتا مریضم میاد زیر دستش و میره.ماشالله کارش حرف نداره. همه ازش راضین و خداروشکر بچه با ایمانیم هست. نمازش قضا نمیشه این پسر. _ آقا ابراهیم خجالتم ندین این چه حرفیه خوبی و آقایی از خودتونه. بنده نمک پرورده ام. _ میبینی چه خالصانه هم حرف میزنه؟فروتنه این پسر. حورا لبخند کوچکی زد و گفت: _بله مشخصه. آرمان پیش دستی کرد و گفت: _نه آقا ابراهیم به من لطف دارن این جور که ایشونم میگن نیست اغراق می کنن. خانم سلطانی سر رسید و گفت: _بسه تعریف و تمجید حورا جون ما هم کم نمیاره ماشالله از خانومی و نجابت. _ لطف دارین ممنونم. _ فدات بشم خانمی گفتم آرمان جان امشب بیاد اینجا که یکم با هم حرف بزنین و آشنا شین خدا رو چه دیدی شاید فرجی شد و جفتتون از تنهایی دراومدین. حورا معذب تر شد و سرش را پایین انداخت. اصلا خودش را برای همچین مراسمی آماده نکرده بود. آرمان که دید حورا معذب است حرف را عوض کرد. بعد شام حورا زود خداحافظی کرد و رفت. دلش نمی خواست بیشتر آنجا بماند و زیر منگنه نگاه های آرمان قرار بگیرد. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۸۹ حورا وقتی برگشت خانه از خستگی جسمی و
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۹۰ حورا با خستگی در خانه‌اش را باز کرد و وارد شد. فکرش بهم ریخته بود و دلش یک خواب راحت میخواست. روی تخت کوچکش نشست و شالش را باز کرد. چقدر امشب معذب بود و حتی نمی توانست سخن بگوید. چقدر از خانم سلطانی ناراحت بود کاش پسر خواهرش را به آنجا نمی‌آورد. روبرو شدن آن ها با هم بدون اطلاع خودش برایش غیر منتظره و تعجب آور بود. صبح روز بعد تا ساعت۱۱کلاس داشت. از دانشگاه که بیرون آمد در کمال تعجب آرمان را دید که با ماشین مدل بالایش جلو دانشگاهشان پارک کرده بود و خودش پیاده شده بود و به ماشین تکیه داده بود. از دیدنش جا خورد. چرا به آنجا آمده؟ اگر کسی آنها را با هم ببیند برایش بد میشود. مگر نه این بود که دیشب خانم سلطانی به او گفته بود که همسایه ها پشت سرش حرف می زنند؟! حال دلش نمی‌خواست بچه های دانشگاه هم به آن همسایه ها اضافه شوند. خواست به او توجه نکند اما آرمان متوجه او شد و صدایش زد. – خانم خردمند؟! خانم خردمند یه لحظه اجازه بدین کارتون دارم. از این که با صدای بلند او را جلوی همه هم دانشگاهی هایش او را صدا زده بود،حسابی کفری و عصبانی شده بود. آرمان جلو دوید و گفت: _سلام. _ علیک سلام. شما متوجه نمیشین اینجا جلو همه نباید منو بلند صدا بزنید؟ من یک دختر مجرد و صدالبته محجبه ام. حوصله آبرو ریزی جلو هم دانشگاهیامو ندارم. آرمان سرش را پایین انداخت و گفت: _شرمندتونم خانم خردمند. میخواستم ببینمتون. _ دیشب که دیدیم همو. _ اما الان کار واجبی دارم. اجازه هست برسونمتون؟ _ نه تشریف ببرین نمیخوام کسی ما رو با هم ببینه. _ خانم خردمند کار واجبی دارم من میرم کوچه پایینی اونجا بیاین سوار بشین. حورا خواست مخالفت کند که آرمان گفت: _خواهش میکنم رومو زمین نندازین. حورا سری تکان داد و آرمان هم سپار ماشین شد و راه افتاد. تا کوچه پایینی دانشگاه فقط در فکر آرمان بود. قیافه جذاب و مردانه ای داشت. موهای مشکی براق حالت دار، چشمان مشکی درشت با مژه هایی پرپشت، ابرو کمانی و بینی و لب های متوسط.قد بلندی داشت و تیپ مردانه و رسمی می زد. به کوچه پایینی رسید و سوار ماشین شد البته عقب نشست. آرمان با اینکه از عقب نشستن حورا ناراحت شد، اما چیزی نگفت و از بودن حورا خوشحال بود. _ ممنون که قبول کردین. _ کار واجبتون رو بگین من کار دارم. _ کجا میخواین برین؟ بگین میرسونمتون. _ ممنون خودم میرم. _ خانم خردمند لطفا لج نکنین من حرفام ممکنه طول بکشه. آرمان حرکت کرد و اشک بر گونه یکی جاری شد... پسری عاشق پشت بوته های کوچه اقاقیا ایستاده بود و با چشم رفتن حورا و پسر غریبه را دید.... چقدر دلش برای حورا تنگ شده بود....اگر استخاره بد نمی آمد حتما جلو میرفت و پسره را نقش زمین میکرد....چطور جرات داشت حورا را سوار ماشینش کند و برود؟..اشک هایش را پاک کرد و زیر لب گفت:..مرد باش پسر این چه وضعشه؟ گریه که مال مرد نیست.! "مردها به عشق که مبتلا میشوند ترسو میشوند... از آینده میترسند، از کسی که بهتر از آنها باشد، از کسی که حرف زدن را بهتر بلد باشد، از کسی که جیبش پر پول تر باشد، از کسی که یکهو از راه برسد و حرفی را که آنها یک عمر دل دل کردند برای گفتنش بی هیچ مکثی بگوید... برای همین دور میشوند، سرد میشود سخت میشوند و محکوم به عاشق نبودن، به بی وفایی، به بی احساسی... زنها ولی وقتی دچار کسی میشوند؛ دل شیر پیدا میکنند و میشوند مردِ جنگ... میجنگند؛ با کسانی که نمیخواهند آنها را کنار هم، با کسانی که چپ نگاه میکنند به مردشان، با خودشان و قلبشان و غرورِ زنانه اشان... از جان و دل مایه میگذارند و دستِ آخر به دستهایشان که نگاه میکنند خالیست، به سمت چپ سینه شان که نگاه میکنند خالیست، به زندگیشان که نگاه میکنند خالیست از حضورِ یکی... بعد محکوم میشوند به ساده بودن، به زود باور بودن، به تحمیل کردنِ خودشان... هیچ کس هم این وسط نمیفهمد نه عقب کشیدن مرد، عاشق نبودن معنی میدهد نه جنگیدن های زن، معنیش تحمیل کردن است... " 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۹۰ حورا با خستگی در خانه‌اش را باز کرد
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۹۱ _بفرمایین میشنوم. _ خانم خردمند دیشب دیدم که معذب بودین و انگار از بودن من زیاد خوشحال نبودین. من ازتون معذرت میخوام خاله من خیلی بی هوا من و دعوت کردن خونشون. به منم گفتن میخوام یکیو دعوت کنم ببینیش مطمئنم ازش خوشت بیاد منم راستشو بخواین دنبال کیس مناسب برای ازدواجم. فکر کردم شاید قسمتم بشه و... _ مهم نیست گذشت. منم خبر نداشتم شما هستین... _ مگر نه نمیومدین؟ _نه... فقط... منم معذب.. بودم. _ آها میدونم اشکالی نداره. خب میخواستم اگر مایل باشین با هم یک مدتی آشنا شیم بعدش برای ازدواج حرف بزنیم. حورا جا خورد. هنوز هم دلش یک نگاه امیر مهدی را می خواست.نمیدانست دیگر چرا سراغ او نیامده بود.. از هدی هم رویش نمیشد درباره او سوال کند.(کاش علتش را میفهمید)نمی دانست به آرمان چه جوابی بدهد بنابراین گفت: _ببخشید آقای... _ حیدری هستم. _ آقای حیدی من الان نه موقعیت ازدواج رو دارم نه آمادگیش رو. شرایط منم که میدونید. من تنها زندگی میکنم پدر مادرم فوت کردن و خانواده پدرم خارج از کشورن. یک دایی هم دارم که.. باهاشون قبلا زندگی میکردم ولی الان نه. _ همه شرایطتتون رو می‌پذیرم چون خودمم تنها زندگی میکنم و پدر مادرم شیراز زندگی می کنند. خیلی وقته که جدا شدم ازشون. تحصیلاتمم که میدونید تکمیله نیازی به جهیزیه همسرمم ندارم. خونه من پر وسایله. _ ممنون شما لطف دارین. اما همونطور که گفتم آمادگیشو ندارم. شما آرزوی هر دختری هستین اما من دور ازدواج رو خط کشیدم چون میخوام درس بخونم. _ درستونم بخونین من... _ نه لطفا اصرار نکنین ممنون میشم. همینجا هم پیاده میشم کارم دیر شد. آرمان اصرار کردن را بیخیال شد و نگه داشت. _دوست ندارم اصرار کنم هرطور راحتین. ولی خوشحال میشم به پیشنهادم فکر کنین. امیدوارم موفق باشین. _ممنون خوشحال شدم از دیدنتون. همچنین شما موفق باشین.خدانگهدار. آرمان با لبخند غمگینی خداحافظی کرد و راه افتاد. برای اولین بار از دختری ساده و معصوم خوشش آمده بود که غرورش او را جذب کرده بود. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
💮 از حضرت امام رضا علیـہ السلام روایت شدہ است ڪـہ براے رفع تمامے امراض بخوان : 🌿💞يا مُنْزِلَ الشِّفَاءِ وَ مُذْهِبَ الدَّاءِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْزِلْ‏ عَلَى‏ وَجَعِيَ‏ الشِّفَاءَ 💞🌿 📚اصول ڪافے ج 4 ص 152 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👥طولانـــــے شدن عمر ✍در «بلد الامین» از حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) روایت ڪردہ است ڪـہ حضرت رسول (صل الله علیه وآله) فرمود : ✅ هر ڪـہ خواهد ڪـہ خدا در اجل او تاخیر ڪند و او را بر دشمنان یارے دهد و از مرگ هاے بد او را نگاـہ دارد، باید ڪـہ هر بامداد و شامگاـہ بر این دعا مداومت نماید » 1⃣⇦سـہ مرتبـہ بگوید: 🌸🍃« سُبحانَ اللَّهِ مِلأَ المیزانِ وَ مُنتَهَے العِلمِ وَ مَبلَغَ الرِّضا وَزِنَـةَ العَرشِ وَسَعَهَ الڪُرسِیِّ » 2⃣⇦و سـہ مرتبـہ بگوید : 🌸🍃« اَلحَمدُ للهِ مِلأَ المیزانِ وَ مُنتَهَے العِلمِ وَ مَبلَغَ الرِّضا وَزِنَـةَ العَرشِ وَسَعَهَ الڪُرسِیِّ » 3⃣⇦و سـہ مرتبـہ بگوید : 🌸🍃« لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِلأَ المیزانِ وَ مُنتَهَے العِلمِ وَ مَبلَغَ الرِّضا وَزِنَـةَ العَرشِ وَسَعَهَ الڪُرسِیِّ » 4⃣⇦و سـہ مرتبـہ بگوید : 🌸🍃« اَللَّهُ اَڪبَرُ مِلأَ المیزانِ وَ مُنتَهَے العِلمِ وَ مَبلَغَ الرِّضا وَزِنَـةَ العَرشِ وَسَعَهَ الڪُرسِیِّ » 🌼💜 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💟امام علی ع؛ هرگاه مشکلی پیش آمد این کلمات رابر سه پاره کاغذ نوشته ودرآب روان اندازید آن مشکل حل میشود ان شاالله ⚜ هوالحافظ والکافی وحده عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔰اگر در سختی و محنتی گرفتار شدیدابتدا دورکعت نماز خوانده و 70 بار بگویید 💠 یا الله یا محمدُ یا علیُ یا فاطمهُ یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تُهلِکنی💠 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨🍃🍃 از نبي مكرم اسلام(ص) روايت شده است: هر كس سوره حشر را قرائت كند بهشت و جهنم و عرش و كرسي و حجاب هاي آن و آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه و هوا و بادها و پرندگان و درختان و كوهها و خورشيد و ماه و فرشتگان، همگي بر او درود و صلوات مي فرستند و براي او طلب مغفرت و امرزش مي كنند و اگر همان روز يا شب قرائت سوره حشر، از دنيا برود شهيد محسوب مي شود. روایت است كه هركس سوره مباركه حشر را جهت بر آمدن و  عظیم چهل و یك روز هر روز یك مرتبه بخواند. حاجتش برآورده و مشكلش حل شود . بسیاری از بزرگان تجربه كرده اند 👈( اما بشرط آن كه اگر یك روز هم فوت شود .یا فراموش كند باید ختم را از سرگیرد ) عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔮 ✍🏻به این طریق است که هرگاه کسی خوابی دیده باشد و تعبیر آن را نداند ،باید ملاحظه نماید که چند روز از ماه گذشته بعد روزها را از ابتدای قرآن سوره ها را بشمارد  و به هر سوره که منتهی شد به عدد روز از آن سوره آیه بشمارد و آیه آخر تعبیر همان خواب است،البته باید به تفسیر آیه و شأن نزول آن استنباط شود. عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part15_خون دلی که لعل شد.mp3
9.74M
🇮🇷سلامتی و طول عمر حضرت آقا صلوات🇮🇷 🍀 🍀 💠صوت شماره 5⃣1⃣ 🍀 .... 🍀لینک دانلود کتاب صوتی خون دلی که لعل شد از گوگل درایو 👇 https://drive.google.com/folderview?id=1U7MgbsCJSkE38jRcWT_bYxE7vWPhS7Ry عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «شبیه فروپاشی» 👤 استاد 🦠 بعد از ماجرای کرونا قراره چه اتفاقی برای دنیا بیفته؟ ⚠️ فتنه‌های تاریکه، خیلیا به تردید میفتن، یک‌جوری غربالتون می‌کنن که پایینه میاد بالا، بالاییه میاد پایین... ‼️ در فتنه سامری عمار نداشته باشی، بکش بکشه!!! ▫️ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
1315774211_-1031064964.mp3
37.15M
🔈 🔰 فصل سوم؛ قبیله سلمان، جلسه ششم * سفیانی؛ مزدوری صلیب‌ به گردن و بی‌اعتقاد به اسلام! [05:25] * پیشگویی یا خیال‌پردازی؟ درسی از اعتماد به "حدس‌ها" [06:20] * توجه به سنت‌های الهی؛ نجات از توهمات پیشگویی و خواب‌بینی! [09:30] * خراسانی در روایات؛ نه لزوماً سید، نه لزوماً عالم [10:50] * دو جبهه، یک تقابل؛ حزب‌الله پیروز نهایی در منطق قرآن [13:05] * نتانیاهو و ترامپ؛ دو چهره در مسیر صهیونیسم منجی‌گرا [15:15] * روایت امیرالمومنین از هلاکوخان مغول؛ چطور کلام امام از خونریزی جلوگیری کرد [17:25] * حتی خاندان و خویشاوندی کنار می‌رود؛ ایمان حزب‌الله تنها در راه خداست [20:10] * بیماری قلبیِ محبت به کفار؛ خطری بزرگ‌تر از همه گناهان [21:40] * منافقین؛ مدعیان پیروزی و شماتت‌گران شکست [27:45] * نفاق در پوشش "وفاق"؛ وقتی سابقه‌‌ نفاق، پله‌‌ ترقی می‌شود [37:15] * از گوشواره تا نان شب؛ روایت ایثار مردم برای کمک به نیازمندان غزه و لبنان [40:30] * دشمنی میان مومنان؛ فاجعه‌ای که راه ظهور را سد می‌کند [48:20] * نگاه اهل‌بیت به لغزش مومنان؛ مومنان گناهکار را سرزنش نکن، خداوند خود پاکشان می‌کند! [55:50] * محکوم کردن بی‌حجابی، نه بی‌حجاب؛ راه امام صادق در اصلاح جامعه [01:00:20] * بزم محبت امام صادق؛ وقتی امام صادق دست عاشق خطاکار را می‌گیرد [01:11:30] * اوج مظلومیت حضرت زهرا؛ صدای گریه‌ای که هیچ‌کس را به رحم نیاورد [01:20:55] ⏰ مدت زمان: ۱:۰۹:۳۱ 📆 ۱۴۰۳/۰۸/۱۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
07-1 Ane Manaee (1403-09-01) Marghade Sheikh Sadoogh.mp3
20.81M
🔈 📌 🔰 جلسه هفتم، بخش اول * سوره محمد (صل‌الله‌علیه‌وآله): روایت عمل و پاسخ عمل [2:09] * ضرورت؛ نیروی پنهان پشت هر عمل [7:27] * حس نیاز؛ خالق ضرورت و عامل حرکت [9:36] * از کنسرت تا رفع فیلترینگ؛ عملیات نیازسازی در انتخابات [11:10] * انتخاب‌های ۲۴ ساعته در زندگی؛ مدیریت عقل یا اسارت هوا؟ [13:02] * فرعون‌ها همیشه هستند؛ مدیریت جامعه با فریب و نیازسازی کاذب [17:57] * طبقه‌بندی انسان‌ها؛ از فراعنه باستان تا حاکمان امروزی [19:24] * از استادیوم تا خیابان؛ نبرد بر سر فرهنگ و هویت ملی [26:15] * ایمان فقط در ذهن نیست؛ "عمل" کلید ماندگاری باورها [34:26] * سید جمال‌الدین گلپایگانی: داستان نور، عطر و یک معاشرت اشتباه [44:40] * حافظ و لطافت ایمان؛ قلب شلوغ، خانه ایمان نیست [47:47] 📚 معرفی کتاب: مجموعه رسائل (علامه طباطبائی)، به کوشش استاد خسروشاهی ⏰ مدت زمان: ۵۰:۱۸ 📅 ۱۴۰۳/۰۹/۰۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بشارت ✅ بشارت 👌کسانی که ازشرایط پیش آمده در قبول آتش بس ناراحتند حتما این کلیپ را ببینند 🪧 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️گرای به دشمن آنهم در شرایط حساس کنونی کشور و واقعا جای تاسف است #ق خوارج جهت حمایت از رهبر عزیزمان و مطالبه جدی از مسئولان نظام لشگری و کشوری برای عملیات وعده صادق ۳ نشر حداکثری لطفا 🙏 #مرگ بر آمریکا براسرائیل برانگلیس عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⁉️اگر برای شما هم سؤاله که در سوریه چه خبره و چرا مسلحین شهر حلب رو به تصرف در آوردن و آینده چه اتفاقات تلخی رقم خواهد خورد حتما این پست رو ببینید. 🪧 🪧 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕