eitaa logo
دانلود
💠 #سقز (آدامس طبیعی) 🌳 سقز از سمغ درختان بنه به دست می آید که خواص درمانی فراوانی دارد و طبع آن گرم و خشک میباشد ✅ با جویدن آدامس طبیعی سقز بر میزان ترشحات بزاقی افزوده و از میزان اسید دهان کاسته می شود و این خود عاملی برای رفع بوی بد دهان و پیشگیری از پوسیدگی #دندان است و برای افرادی که دچار خشکی دهان و #تشنگی مفرط هستند جویدن مستمر سقز توصیه می شود. ✅ برای درمان #خلط_پشت_حلق هر روز یک عدد سقز بجوید 🌺🌺🌺
‍ ‍ ‍ ✅ تدریس 📣 ✍️اگر خوب و نرم آسیاب بشود و تفت داده بشود، می‌شود. 🔶 فوايد : ✅ درمان ⬅️در روایت آمده است: 👈سوِيقُ الْعَدَسِ يَقْطَعُ‌ الْعَطَشَ‌ وَ يُقَوِّي الْمَعِدَةَ وَ فِيهِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً وَ يُطْفِئُ الصَّفْرَاءَ وَ يُبَرِّدُ الْجَوْفَ وَ كَانَ إِذَا سَافَرَ (ع) لَا يُفَارِقُهُ وَ كَانَ يَقُولُ (ع) إِذَا هَاجَ الدَّمُ بِأَحَدٍ مِنْ حشَمِهِ‌ قَالَ لَهُ اشْرَبْ مِنْ سَوِيقِ الْعَدَسِ فَإِنَّهُ يُسَكِّنُ هَيَجَانَ الدَّمِ وَ يُطْفِئُ الْحَرَارَةَ.[1] یعنی سويق عدس را قطع می‌کند و را تقویت می‌کند و درمان است و را خاموش می‌کند و درون را می‌کند، و امام (ع) هرگاه مسافرت می‌رفت سویق عدس را از خود جدا نمی‌کرد و هرگاه یکی از خادمان مبتلا به غلبه و هیجان خون می‌شد امام (ع) می‌فرمود سویق عدس بخور زیرا را تسکین می‌دهد و را خاموش می‌کند. ✔️افرادی که جوش دارند و کهیر دارند و لکه در بدن دارند و هیجان خون و تمام مشکلات خونی دارند یا صفراء دارند مصرف کنند. ✔️اگر شک کردید شخصی دم یا صفراء دارد یا اینکه هر دو را دارد به او سویق عدس بدهید زیرا هر دو را درمان می‌کند. ✔️از این روایت استفاده می‌شود که عدس سرد است زیرا فرموده است که درون را سرد می‌کند. ✅ درمان در روایت صحیح السند آمده است: إِنَّ جَارِيَةً لَنَا أَصَابَهَا الْحَيْضُ وَ كَانَ لَا يَنْقَطِعُ عَنْهَا حَتَّى أَشْرَفَتْ عَلَى الْمَوْتِ فَأَمَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَنْ تُسْقَى سَوِيقَ الْعَدَسِ فَسُقِيَتْ فَانْقَطَعَ عَنْهَا وَ عُوفِيَتْ.[2] یعنی دختری از ما مبتلا به خونریزی مداوم زنانه شد و قطع نمى شد تا اینکه نزدیک به مرگ شد امام باقر (ع) دستور داد به او بدهند و او خوب شد. ✔️بنابراین درمان است. بعید نیست که سویق عدس درمان تمام خونریزی ها باشد ولی اینجا بیشتر مراد خونریزی قاعدگی است. ✅ درمان سویق عدس انواع تشنگی مانند استسقاء و گرمی مزاج و حتی تشنگی بر اثر دیابت را درمان می‌کند بنابراین می‌تواند درمان دیابت باشد. اگر درمان دیابت نباشد حداقل عارضه‌ی تشنگی دیابتی را درمان می‌کند. ✔️سویق عدس سوداء را زیاد می‌کند به همین جهت صفراء درمان می‌شود زیرا اگر سوداء بالا برود صفراء درمان می‌شود. ✔️همه‌ی انواع عدس مانند عدس معمولی و عدس الملک مشمول این روایت هستند. ✔️مقدار مصرف سویق بنابر قانون سویق ناشتا به مقدار دو یا سه قاشق غذاخوری بصورت ناشتا می باشد. [1] الکافی، کلینی، ج6، ص307، ط اسلامیه. [2] الکافی، کلینی، ج6، ص307، ط اسلامیه 🌺🌺🌺
💠 خواص بی نظیر ➕ شفای هر درد سیری کاذب میاورد و برای مناسب است ➕ درمان و خارج کننده ۳ ، ۵ یا ۷ عدد خرما بصورت ناشتا خورده شود، بعد از آن آب نوشیده نشود ➕ ۳ ، ۵ یا ۷ عدد خرما خورده شود و بعد از خرما یک استکان آب نوشیده شود ➕ موقع خواب ۷ عدد خرما خورده شود ➕ رفع و پیشگیری از (جلوگیری از ) خوردن ۳ ، ۵ یا ۷ عدد خرما و بعد از هر عدد نوشیدن مقداری آب ➕ رفع کننده استفاده از ی آن به کمک می کند. ➕ درمان دم کرده ۳۰ عدد 🌺🌺🌺
بدترین کار هنگام چیست؟ « مصرف نوشابه » در هنگام تشنگی اشتباه‌ترین گزینه ممکن برای جبران آب از دست رفته بدن است. این کار آسیب فراوانی به کلیه‌ها میزند، باعث ایجاد سنگ کلیه و به مرور از کار افتادگی کلیه‌ها می‌شود نوشابه قد کودکتان را کوتاه ، استخوان او را پوک و او را خشن، کم‌حرف و حواس پرت می‌کند. سایت دکتر روازاده ✅✅✅
🌸🍃 🍃 🔖کاهو برای تابستان داغ☀️ 🔻طبيعت کاهو سرد و تر است ولی با این مصرف کم، سردی و تری حاصل از خوردن کاهو آنقدر زیاد نمی شود که موجب دگرگونی زیان آور در مزاج فرد گردد. ✨خواص شگفت انگیز کاهو 🥬 ۱. از خون رقیق مایل به سردی تولید می شود، بنابراین کاهو برای کسانی که دارای خون غلیظ گرم (مثلا به سبب مصرف زیاد گوشت قرمز) هستند، می تواند مفید باشد. ۲. کاهو تسكین دهندۀ و اخلاط گرم (خلط خون و صفرا) است. ۳. کاهو تعدیل‌کنندۀ اخلاط خشک (خلط صفرا و سودا) است. ۴. کاهو و التهاب ناشی از مواجهه با گرما را کاهش می دهد. ۵. کاهو سرفه‌هایی است كه ناشی از گرمی و خشكی باشند. ۶. کاهو یکی از مشهورترین خواب‌آورهای طبیعی است. مصرف تیره میانی کاهو و انتهای شیره دار برگهای کاهو بدین منظور مناسب تر است. ۷. کاهو و ادرارآور است. ۸. کاهوی پخته برای درد سینه، و زیاد كردن شیر مؤثر است. 🚫مضرات کاهو در متون طب سنتی: ۱. زیاده‌ روی در مصرف کاهو میل را کاهش می‌دهد. ۲. کسانی که دچار افزایش سردی و تری در معده و کبد هستند باید کاهو را با احتیاط مصرف کنند زیرا در آنان موجب هضم می شود. ۳. زیاده‌روی در مصرف کاهو موجب حواس، حافظه، ، بینایی و ریح می گردد. 🌿 مصلح این زیان های کاهو، نعناع و كرفس و است 🖊دکتر مجید انوشیروانی 🌹🌹🌹
🌹 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ادامه دارد ... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ادامه دارد ... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃