#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
بہنیتشہید باقر کاظمی🌹
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
eitaa.com/Oshagh_shohadam
نگاهی کوتاه به زندگی شهید 🌹
🍃مادر محمد میگوید: «محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
🌷چهارده ساله بود که به سال 1347 با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد: «وقتی به این کلاسها رفتم #قرآن را خواندم و #مفهومآیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای #طاغوت را فهمیدم. فهمیدم #امام کیست و چرا او را از کشور #تبعید کرده اند»
#بخشےازوصیتنامـہشهید 🌹
✨ در اين شرايط تاريخي خداوند تبارك و تعالي بار سنگين #انقلاباسلامي را بر دوش ملت مسلمان ايران گذاشته است و ما را در #آزمايشيعظيم قرارداده است. اين را شهيدان بسياري بخصوص در اين چند سال اخير به در و ديوار ايران نوشته اند و اگر #مقاومت ما نباشدهمانطور كه امام فرمودند بيم آن ميرود كه #زحماتشهداء به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسيدند و اين ما هستيم كه #آزمايش ميشويم .
🍂 ديگر اينكه با تجربهاي كه ما از صدر اسلام داريم كه بخاطر عدم آگاهي ، مسلمين چطور از مسير اسلام منحرف شده اند و اين تجربه بايد براي مسلمين #درسعبرت باشد. با دقت كلمات اين « #روحخدا» را كه خط او خط رسول خداست دقت كنند، وجود امام امروز براي ما #معيار است راه او راه #سعادت و #انحراف از آن خسران دنيا و آخرت است.
💎 من با تمام وجود اين #اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جريانهايي كه بين مسلمين صدر به انحراف كشيدن انقلاب از خط اصيل و مكتبي آن را دارند، به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژيم صدام و آمريكاست و
🌼 وصيتم به برادران اين است كه سعي كنند توده مردم كه عاشق انقلاب هستند را از نظر اعتقادي و سياسي آماده كنند كه بتوانند نيروهاي صادق انقلاب را شناسايي كنند و عناصري كه جريانهاي انحرافي دارند بشناسند كه شناخت مردم در تداوم انقلاب حياتي است.
eitaa.com/Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرٺ اهل همین؛
خطهےایران بودھ
نسبٺ ما و شما
نسبت خویشاوندیسٺ😌♥️
#میلاد_امام_سجاد 💐
#ماه_شعبان 🎊
@Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتاد
رفتیم خونه؛
تا وارد شدم به خونه مامانم اومد سمتم و بوسیدم
بابا:
-ماشاءالله،ماشاءلله
-از بس آرایش نکردی الان تو اووج تغییری
باذوق و خجالت تشکر کردم
_مامان گشنمه..!
مامان:
-داره شوهر میکنههااااا؛
-ولی هنوز به من میگه،ایخدااا..
_مامان خب عَقدَم هستهااا
یه چشمقُرِّه رفت؛
"الهی من قربون همین عصبانی شدنش"
-بچهها غذا میخورم آرایشَم خراب نشه..!
فاطمه:
-ملت با آرایش میرن استخر
-کجای کاری؟!
زنگ در خونه زد شد؛
مامان:
-هدیه مهدیااار هست!
-من در رو باز میکنم تو برو تو اتاق تا بیاد دنبالت
"اَمان از دست رسم و رسوم"
پریدم و رفتم داخل اتاق؛
صدای سلام و علیک و تبریکها اومد...
فقط صداش ^-^
درب اتاق زده شد "یاامامحسین"
_بفرمائید!
اومد داخل؛
کت و شوار کاملا مشکی که خریده بودیم باهم
با مدل موی مردانه که الان زده بودواقعاا عالی بود و یک دست گل سفید با گلهای قرمزجیغ دستش بود...
یه نگاه بهم کرد؛
با دست پشت سرش در رو بست
تو چشمهام زل زد
تو دلم گفتم "یاعلیمدد"
با صدای آرومی گفت:
-خیلی تغیر کردی!
_علیک سلام
"فکر نکنید ضدحال هستمهااا"
-ببخشید،سلام
اومد جلو و گل رو گرفت سمتم و گفت:
-گل برای گل
_ممنون
-بریم...؟!
-دیر میشهها..!
_بریم..
رفت سمت در اتاق؛
قبل از باز کردنِش دوباره برگشت سمتم و گفت:
-میدونستی خیلی خوشگلی؟!
با این حرفش فکر کنم قلبم وایساد
نفسم سخت میومد
"کاش دنیا همونجا تموم میشد"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتادویک
" از زبان هدیه "
بعد از خوردن ناهار؛
چادر رَنگیم رو انداختم سَرَم
باهم از خونه اومدیم بیرون..
در ماشین رو باز کرد و سوار شدم؛
"هدیه و این رمانتیک بازیها!"
خودش هم سوار شد؛
_میشه یه صوتی بزارم گوش بدیم؟!
مهدیار:
-چرا که نه!!
گوشیم رو به صوت ماشین وصل کردم؛
"سورهی یـــــس،استاد فرهمند"
شروع شد؛
یه نگاهی بهم کرد و لبخند زد..
"نمیدونم چرا!"
"ولی احساس میکنم مغزم مثل عکاسی،
با دو تا چشمهام از لحظه به لحظه عکس میگیره"
به گوشیم پیام اومد؛
فردین:
-سلام دخترعمهجان!
-برای زندگی به آلمان سفر کردم و نمیتونم بیام عقد و عروسیت ولی همیشه از تَهِ دلم آرزو دارم شاد باشی؛به قول خودت یاعلی.
"انشاءلله اون هم همیشه شاد و خوشبخت باشه"
سعی کردم فقط تو لحظه زندگی کنم،
و از کنارِ مهدیاربودن لذت ببرم{♡}
رسیدیم؛
وقتی وارد محضر شدیم از استرس احساس میکردم دارم میلَرزم ولی فقط حس بود..
حاجآقا:
-خب مهدیارجان..!
-زود بشینین که باید برم مراسم بعدی..
نگاهی به اطراف کردم؛
فقط خانوادههامون بودن
رفیق هم از طرف مهدیار فقط علی بود
و از طرف خودم نارنج و فاطمه
نشستم رو مبل،
تورِ بالاسری رو هم مهدیه و فاطمه گرفتن..
نارنج هم قند میسابید
مهدیار با فاصله از من نشست؛
حاج آقا:
-بسماللهالرَّحمنالرَّحیم،
-النِکاح سنتی....
قرآن رو گرفتم دستم؛
شروع کردم به خوندن سورهیالرحمن"عروسقرآن"
اولین بار نارنج اعلام کرد:
-عروس داره سورهالرحمن میخونه..
مهدیار آروم کنارِ گوشم گفت:
-الان هر چی بخوای از خدا بهت میده؛
اول ظهور رو بخواه،
بعد هم چیزهای خوب خوب واسه خودمون؛
مثل عاقبتبخیری..
شروع کردم زمزمهکردن دعای فرج{♡}🌱
برای بار دوم نارنج:
-عروس داره دعای فرج میخونه..
و برای بار سوم حاجآقا:
-خانم هدیهکیامرزی..!
-آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم آقایمهدیارفرخی با مهریهی "یک جلد قرآنکریم و یک آینه و شمعدان و چهارده سکه و ۳۱۳ شاخه گل نرگس" درآورم..؟!
یه نگاهی به مهدیار کردم؛
داره تموم میشه!
"بسمالله" آرومی گفتم:
_با توکل به خدا و اجازهی آقاامامزمان(عج) و حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) و خانواده [بله]
صدای دست و هلهله رفت بالا؛
حاج آقا:
-آقای مهدیارفرخی..!
-آیا وکیلم شما را به عقد دائم خانم هدیهکیامرزی درآورم..؟!
مهدیار:
-بسماللهالرَّحمنالرَّحیم،
با توکل به خدا و اجازهی آقاصاحبالزمان(عج) و توسل به شهدا [بله]
باز هم صدای دست جمع؛
کمی جابهجا شد و بهم نزدیکتر نشست؛
دستهاش رو قفل کرد تو دستهام..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
#صرفاجهتاطلاع . .
میدونۍچرا توبهقیمتداره ؟!
چونوقتۍمیایڪهمیتونینیاۍ .!
مهماینهکههرجاهستۍوفهمیدۍ
داریراهُاشتباهمیرۍبرگردۍ.
خیابانزندگۍ
اناللهیحبالتوابین
هروقتبرگردیدیرنیست🌱!
@Oshagh_shohadam
دوستورفیقنقشخیلۍمهمۍ
درخوشبختۍوسعادتوبرعکسش
درعذابوشقاوتهرفردۍایفاکنھ
اساساآدمافکاروعقایدخودمونواز
طریقدوستامونمیگیریموبراۍ
همینھکھخداتأکیدکردهتوانتخاب
دوستدقتکنیم..👀🖐🏻.!
#یارملکوتی
@Oshagh_shohadam