eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
888 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
🖐🏼!' رفیق‌به‌هیشکےتکیہ‌نکن! همہ‌چےفانیہ‌، تموم‌شدنیہ... بہ‌کسےیاچیزےتکیہ‌کن‌کہ‌ خودش‌بی‌نیاز‌باشہ! آرھ‌رفیق‌... فقط‌خداس‌‌کہ‌میشه‌راحت‌بهش‌تکیہ‌کرد فقط‌بہ‌خدا‌تکیہ‌کن‌(: ؟♥️ @Oshagh_shohadam
حب‌دنیا‌وحب‌خدا،دریک‌دل‌جای‌نمیگیره باید‌ازیکیشون‌گذشت...(: 🌱" @Oshagh_shohadam
! کمتر‌ژست‌شهداروبگیرید توگلزارشهدا ! برای‌شهادت‌به‌ژستت‌نگاه‌نمیکنن‌رفیق به‌دلت‌نگاه‌میکنن ...! :/ @Oshagh_shohadam
💫 میدونی‌غیرت‌یعنی‌چی..؟ غیرت‌یعنی‌بھ‌احترامِ‌ناموست‌ احترامِ‌ناموس‌بقیھ‌رونگھ‌داری.. نھ‌اینکھ‌فقط‌ناموس‌خود‌ت‌ حکم‌ناموسُ‌داشتھ‌باشھ!/: @Oshagh_shohadam
همیشه اَشک اوُنایی که به فکرمون " هستن " رُو در میاریـــم همیشه واسه کسایی که به فکرمون " نیستن " اَشک میریزیـم همیشه به کَسایی که اصلاً به یادمون " نیستن " فکر میکنیــم همیشه کَسایی که اصلاً فکرشم نمیکنیم " به یــادمونـن" این حقیقته زندگیه ، تلخه ولی حقیقت داره ...!! @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظرتون در مورد شجاع ترین آدم ها چیه؟؟ بگین برامون👇💫 https://harfeto.timefriend.net/16400779568245 ❤❤💫منتظر پیام هاتون هستیم @Oshagh_shohadam
AUD-20220307-WA0021.mp3
11.08M
اللهم الرزقنا حرم حرم! آرزو شده مشهدم… 💔|@Oshagh_shohadam
بسم رب المهدی رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ (مهدیار)اومد کنار گوشم زمزمه کرد -بیخیال ارزش اینکه مجلس به گناه تبدیل نشه رو داشت.. بعد هم فاصله گرفت و یه چشمک انداخت؛ "دلم قنج رفت براش که" "ای خدا آخه تو چرا آنقدر خوبی؟!" مراسم کم‌کم تموم شد و همه رفتن مهدیار: -میای بریم بیرون؟! _کجا؟! -دیگه بماند.. _خب پس صبر کن لباسم رو عوض کنم.. -نـــــه نمی‌خواد، -می‌خوام همینجوری باشه.. چادرم رو انداختم سَرَم و رفتیم؛ سوار ماشین شدیم و حرکت.. مهدیار: -راستی..! _چی؟! -خیلی خوووشگل شدی؛ -خوشگل بودی خوشگل‌تر شدی.. -تو اتاق نگفتم بهت چون هنوز خانمم نشده بودی _می‌دونم.. -اعتماد به نفس _مگه دروغ میگم؟! -نه اصلاااا.. رسیدیم، از ماشین پیاده شدم.. "گلزار شهدا بود" باذوق‌ برگشتم‌ سمت مهدیار و گفتم: _وااای چقدر خووووب شد اومدیم اینجا.. -قابلی نداشت.. دست‌هام رو گرفت و وارد شدیم؛ چشمم خورد به قبری که یه بار باهم افتادیم داخلِش دست‌هاش رو گرفتم و کشیدم سمت اون قبر.. مهدیار: -ای خدااا،یادته؟! _معلومه که یادم هست،آبروم رفت! -حالا که دیگه زنم شدی دست‌هاش رو دوباره کشیدم سمت مزار "شهیده‌‌نجمه‌قاسمپور" _ببین مهدیار دخترها هم شهیده می‌شوند.. -آره درسته، ولی در اصل دخترها شهید پَروَرَند.. دوتا دست‌هام رو تو دوتا دست‌هاش گرفت، و خیره شد تو چشم‌هام و گفت: -ببین قشنگم،تو به من کمک کن شهید بشم؛ قول میدم نزارم جابمونی... هنوز تو ذوق "قشنگم" گفتنش بودم که دوباره دلم لرزید.. "چرا حرف از شهادت میزنه دلم می‌لرزه..؟! "آخه من تازه تو رو به دست آوردم،چرا آنقدر درباره شهادت میگی..!" بحث رو باید عوض کنم؛ نگاهی به مزار کردم و گفتم: _هِـــــــــی حالا تواَم، _ایشون رفیق شهید من هست، همه حرف‌هام رو بهش می‌زنم.. _تو رفیق شهید داری؟! -صد البته، همه‌ی شهدایی که اینجا میبینی رفیق‌های من هستن و قراره شهیدم کنند‌ ان‌شاءالله.. "دوباره حرف از شهادت زد!" _میشه زیارت عاشورا بخونی؟! -چرا که نه..! ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ نشستم رو نیمکت و اون هم کنارم نشست و شروع به خوندن زیارت کرد.. "شاید بهترین زیارت عاشورای عمرم بود" بعد از خوندن زیارت عاشورا بلند شد هیچکی تو گلزار نبود.. دست من رو گرفت و با صدای بلند شروع کرد با شهدا حرف‌زدن؛ -خب رفیق‌های گل، این هم از خوشگلترین دختر دنیا که شد خانم من -دمتون گرم که کمک کردید -دمتووووووووون گررررررررم من فقط می‌خندیدم‌‌؛ "آخه این پسر عقل داره؟!" نگاهی بهم کرد؛ بعد دوباره نگاهی به مزارها کرد و رو به من گفت: -اصلا ببینید همسر شهیدبودن چقدر بهش میاد..! دلم هُری ریخت؛ ولی نباید به رو خودم می‌آوردم.. رو به شهدا گفتم؛ _اصلا هم اینجوری نیست،شهیدشدن بیشتر بهم میاد.. -اصلا هر دوتا‌ مورد،قبوله؟! _یعنی باهم؟! -خدا کریم هست،کنار میایم.. _چیهههه؟! _نکنه میترسی باهم شهید بشیم نزارم اون دنیا بری پیش حوری‌جونات هااا..؟! قهقهه زد و گفت: -وای دختر تو دیونه‌ای..! _کور خوندی، اگر بزارم دستت بهشون برسه.. دوباره قهقهه زد و بلندبلند می‌خندید.. "دوست داشتم فقط بخند و من نگاه کنم" سوار ماشین شدیم و رفتیم به یه پارک؛ مهدیار هم رفت کلی تُرشَک لواشک گرفت.. مهدیار: -آروم‌تر دختر،هنوز هست‌ها.. _نمیخواااام -بخدا دوباره برات میخَرَم.. _مهدیار یه چیز بگم..؟! -جانم؟! _ازت یه چیزی می‌خوام،لطفا نه نیار.. -باشه چشم،شما جون بخواه.. _من رو هر سال،اسفند ماه میبری راهیان نور؟! _حتی شده به عنوان خادم..!! دست از تُرشَک‌خوردن برداشت و به طور عجیبی نگاهم کرد _حرف بدی زدم؟! -نه نه، فقط اینکه از اون چیزی که فکر می‌کردم بهتری..! _بروبابا شوخیت گرفته -نه بخدا جدی میگم؛ -به روی چشمم، ان‌شاءالله اگر شهدا بطلبن حتمااا میریم.. _فداااای تووو -خدا نکنه بعد هم پاشد یه دستمال گرفت سمتم؛ -صورتِت هم پاک کن دختر بعد هم زد زیر خنده؛ "سریع گوشیم رو درآوردم و خودم رو نگاه نکردم" "بلههه،هدیه‌خانم دوباره گَند زدی؛ حداقل می‌گذاشتی چند روز بگذره بعد خودت رو نشون میدادی" با دستمال صورتم رو پاک کردم؛ "ولی عجیب چسبید لواشک‌ها" ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
نگاهی به زندگی شهید 🌹 🌿سرباز شهید امید حسینی فرزند نعمت‌الله در تاریخ دوم  مردادماه سال 1372 هجری خورشیدی دیده به جهان گشود که با ولادتش شادی را میهمان خانه خود کرد. 🌷این جوان خوزستانی پس از طی کردن مراحل تحصیل در مدرسه و دبیرستان در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه شهید چمران اهواز پذیرفته شد. ✨شهید امید حسینی در رشته آمار در دانشکده ریاضی دانشگاه شهید چمران تحصیلات دانشگاهی خود را انجام داد و موفق به اخذ مدرک کارشناسی از این دانشگاه شد. 🍂این جوان رشید پس از  پس پایان تحصیلات به سربازی اعزام شد و در حال انجام خدمت در سپاه ولیعصر(عج) استان خوزستان بود. 🥀شهید امید حسینی در صبح روز شنبه 31 شهریور ماه سال 1397 در رژه نیروهای مسلح به مناسبت هفته دفاع مقدس در بلوار اهواز حضور داشت و به همراه 22 نفر دیگر از جمله شهید سید خلیل هاشمی‌فر،  شهید سینا آقاجری، شهید میلاد جهانگیری‌نژاد، شهید مهران زرافشان، شهید سعید کریمی، شهید نبی دریس و شهید یونس پورجلو توسط تروریست‌های بزدل و فریب خورده به شهادت رسید. @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ّبٌسًمَ رٌبّ اُلّشّهٍدِاٍ وّ اّلَصٌدٍیًقّیْنٌ
آن سوی نداشته هایم تکیه گاهی دارم ازجنس خدا....💫 @Oshagh_shohadam
تلنگر⚠️ 👌جالبہ‌وقٺےپیش‌کسی‌هسٺیم ‌کہ‌دوسٺمون‌داره ' دائم‌حواسمون‌هسٺ‌کارےنکنیم ‌کہ‌ناراحٺ‌بشہ '' :( '' و‌برعکس‌کارےکنیم‌کہ ‌دوسٺ‌داشٺہ‌باشہ‌‌تا‌بیشٺر‌ دوستمون داشته باشه... پس‌چر‌ا‌... مایی‌کہ‌مےخوایم‌خد‌اعاشقمون‌بشہ بااینکہ‌مےدونیم‌مےبینہ‌!' بازم‌گناه‌مےکنیم..؟ @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . ابوتراب‌را‌گفتند: یا‌علۍ! ما‌فعلت‌حتّی‌تصیرَ‌علیاً؟ چہ‌ڪردۍ‌ڪہ" علی "شدۍ؟ حضرت فرمودند: إنّۍ‌کنتُ‌بوابّاً‌لقلبی نگھبان‌دلم‌بودم! +نگھبان‌دلت‌باش🌿'! @Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ سوار ماشین شدیم و من رو رسوند خونه؛ برگشتم سمت مهدیار: _کاش تموم نمیشد امشب..! -از این شب‌ها زیاد برات درست می‌کنم؛ _تو فقط باش{♡} خندیدم و گفتم؛ _باش بابا،شب بخیر -مواظب خودت باش، -در پناه حق.. از ماشین پیاده شدم که صدام کرد: -هدیه! خَم شدم و از پنجره ماشین نگاهش کردم؛ یکم مِن‌مِن کرد که گفتم: _بگو دیگه...! _دوستِت دارم{♡} احساس کردم قلبم وایساد، نفسم سخت میومد... تو چشم‌هاش نگاه کردم، و اون هم تو چشم‌هام نگاه می‌کرد.. "چشم‌هاش خاص بود" فقط تونستم بگم: _من هم دوستِت دارم{♡} لبخندی زدم و گفت: -مواظب خودت باش _همچنین.. رفتم سمت درب خونه دوست نداشتم برم پاهام اصلا یاری نمی‌کردن! انگار دلم پیش اون بود.. درب خونه رو باز کردم و رفتم داخل درب‌ رو بستم و تکیه دادم بهش "کاش مهدیار نمی‌رفت" "کاش همین فردا عروسیمون بود" "دیگه همش پیش هم بودیم" با یادآوری اتفاقات امروز اَشک تو چشم‌هام جمع شد "کاش نمی‌رفت" :(( گوشیم زنگ خورد؛ "مهدیار بود" "تعجب کردم،همین الان پیش هم بودیم که!" لبخندی زدم و جواب دادم؛ مهدیار: -هدیه بیا جلو در تو ماشین؛ بدو سریع دَر رو باز کردم؛ هنوز جلو در بود "ذوق کردم که دیرتر میره و رفتم سمتش" سوار ماشین شدم؛تا در رو بستم بغلم کرد "احساس کردم دیگه رو زمین نیستم" "اولین بارَم بود که یک جنس مخالف بغلم کرده بود" "دل رو زدم به دریا و من هم بغلش کردم" "به اندازه تموم سال‌هایی که با هیچ جنس مخالفی در ارتباط نبودم" "به اندازه تموم سال‌هایی که اکثر جوان‌ها رابطه حرام داشتن و من هیچکس رو فقط به خاطر خدا" "حالا خدا پاداش پاکیم رو داده بود بهم" "خدا همسری به خوبی مهدیار داده بود" "همون مهدیاری که من در این مدتِ کم آنقدر بهش دل بسته بودم" "محکم‌تر بغلش کردم" نمی‌دونم چقدر طول کشید که فاصله گرفت و نگاهم کرد و نتونستم بهش نگاه کنم.. مهدیار: -مثلا دیگه همسر قانونی و شرعیت هستم‌هااااا بدون حرفی پیاده شدم که گفت: -به این دختر زبون‌دراز و شیطون نمیومد آنقدر خجالتی باشه که...! بلند خندیدم.؛ درب خونه رو باز کردم و برای مهدیار دست تکون دادم.. ماشینش حرکت کرد و من هم رفتم داخل؛ دوباره به درب تکیه دادم... ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ لبخندی بی‌اختیار اومد رو لبم؛ "چقدر من شااادم" "چقدر من خووووشحالم" با صدای بلند گفتم: "خدایااااااا شُکررررررررت" خنده‌کُنان رفتم داخل خونه؛ باید امشب موضوع عروسی نگرفتن رو به بابام می‌گفتم چون بابام مهربون‌تر هست به خاطر روز عقد من.. رفتم داخل پذیرایی؛ "خداروشکر همه بیدار بودن" _سلااااام رفتم با همون لباس عقد بابام رو دوتا ماچ گُنده کردم بابا: -این‌ها رو بیخیال،بگو چی می‌خوای؟! _بـــــــــابــــــــــــا -مگه دروغ میگم..! _نه،بابا میگم می‌خوام باهات حرف بزنم.. -بدون مقدمه حرف آخر رو بزن.. "اخلاق همیشگی بابام هست" رفتم نشستم کنارش و گفتم: _بابا تو آدم منطقی هستی؛ _نگاه کن اگر بخواهیم عروسی بگیرم واقعا خرج اضافه است ولی به‌ جاش می‌تونیم پولش رو بدیم خونه‌ی بهتر و ماشین بهتر بگیریم ان‌شاءالله _خب آخه این درسته که همون اول زندگی قرض بالا بیاریم..؟!! _با یه سفر می‌تونیم تمومش کنیم؛ هم بیشتر خوش می‌گذره به ما و هم پولش جای بهتری خرج میشه.. مامانم اومد: --اولا علیک‌سلام، --دوما نمی‌دونم دخترم؛ ولی من و و بابات که عروسی گرفتیم دوسالِ اول زندگیمون داشتیم قرض‌های شب عروسی رو می‌دادیم و هیچ خوشم نمیاد تو هم اینجوری بشی.. بابا با اخم‌های توهم رفته گفت: -مهدیار گفته نمی‌گیره؟! _نهههههههههههه، اتفاقا من به مهدیار پیشنهاد دادم.. -برو تو اتاقت.. "این یعنی اینکه باید فکر کنم" رفتم تو اتاق و لباس‌هام رو درآوردم و پریدم رو تخت "به لحظه‌به‌لحظه امشب فکر کردم" "واااای خدااا دمت گرررم" چشم‌هام گرم شد و خوابیدم؛ "گوشیم داره زنگ میخوره!" به زووور چشم‌هام رو باز کردم و گوشی رو برداشتم "مهدیار بود" _الو سلام -الو سلام خوابالوخااانم،چطوری؟! _خوبم،تو چطوری..؟! _چیزی شده این وقت شب زنگ میزنی؟! -تو خوب باشی من هم خوبم؛ -نه چیزی نشده فقط خواستم بگم بهترین موقع برای نماز شب هست اگر خواستی بلند شُو بخون.. _ان شاءلله، ممنون که بیدارم کردی الان می‌خونم.. -پس دمت گرم، مواظب خودت باش،صبح بخیر.. _التماس دعا،خداحافظ گوشی رو قطع کردم؛ با شنیدن صداش دیگه خواب نداشتم پاشدم و رفتم وضو گرفتم و نشستم پای نماز شب به محض تموم‌شدن "نماز وتر" اذان صبح رو گفتن.. "پس بگو چرا گفت بهترین موقع!" "آدم نماز شب می‌خونه انگار تو آسمون‌ها راه میره" نماز صبح رو به همراه دعای عهد خوندم و رفتم به رخت خواب و دوباره خوابیدم.. ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
ما فرزندان مدرسه ای هستیم... @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚫 می‌گفت: خیلے هامون‌اومدیم‌توی جبهه‌ی‌فضای‌مجازی‌شهیـد‌بشیم اما‌حواسمون‌نیست‌و‌اسـیر‌میشیم... خوب‌اومدیم! بدنَریم! @Oshagh_shohadam
روزِحساب‌کتاب‌ڪہ‌برسھ.. بعضےازگُناهاټ‌روکہ‌بهت‌نِشوڹ‌‌میدڹ‌، مےبینےبراشوڹ‌‌استغفارنڪردۍ، اصݪاًیادٺ‌نبوده ! امّازیرِهࢪگُناهټ‌یہ‌استغفارنوشتہ‌شده.. اونجاسٺ‌کہ‌‌تازه‌میفهمۍ یکۍبہ‌‌جاټ‌توبه‌ڪرده.... یکےڪہ‌‌حواسش‌بھټ‌بوده..؟ یہ‌پدردݪسوز.. یکےمثلِ‌مهدے"عج" :) @Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بہ‌نیت‌شہید مرتضےفاضل🌹 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃