eitaa logo
چراغ مطالعه
132 دنبال‌کننده
252 عکس
31 ویدیو
1 فایل
📚دورهمی نوجوانان کتاب‌خوان محلی برای به اشتراک گذاشتنِ برشی از خوانده‌ها، معرفی یا نقد کتاب، اخبار مربوط به کتاب.
مشاهده در ایتا
دانلود
- همهٔ همّ شیطان همین است که رهیافتگان را به گمراهی بکشاند - لأقعدنّ لهم صراطك المستقیم - و همهٔ هنر مؤمنان، همین که در صراط مستقيم، استقامت بورزند و عنانِ ایمان خود به دست شیطان نسپارند. - و در این مصافِ نابرابر که یک سو نفسِ امّاره است و شیطان اغواگر و سوی دیگر، مؤمنِ در معرض خطر، پیروزی از آن کیست!؟ - اغلب اوقات، آنقدر که شیطان بر سوگند خویش پای می‌فشرد، مؤمن بر ایمان خویش، استقامت نمی‌ورزد. ص۱۴۵ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
و ابراهیمِ پیامبر به فرزند خویش گفت: پسر جانم! در خواب دیدم که قربانی‌ات می‌کنم. پس ببین! که چه دریافت می‌کنی!؟ و پسر پاسخ داد که ای پدر! عمل کن به آن دستور که بر تو می‌رسد. و نگفت که عمل کن به آنچه نشانت داده‌اند. - و اضافه کرد: ان‌شاءالله الله که مرا از صابران خواهی یافت. و نگفت که از شاکران. که صبر در مصیبت مقامی است و شکر در مصیبت مقامی دیگر و والاتر. و چون پدر و فرزند، هر دو تمکین کردند و سر سپردند به فرمان خداوند، حضرت حق، ابراهیم را از ذبح فرزند، معاف فرمود و احسانش را ستود و گوسفندی از بهشت را جایگزین قربانی‌اش نمود. تو به جای فرزند، گوسفند فدیه کن. ولی به قدر لمحه‌ای، نگاه بگردان به رسول آخرالزمان و محبوب‌ترین خلق جهان و بدان که: «فدیناه بذبح عظیم. و تركنا عليه في الآخرين» ص۱۵۰ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
شبها جيم همیشه وقتی فکر می‌کرد من خوابم، ناله می‌کرد و می‌گفت: «الیزابت کوچولوی من، جانی کوچولوی من، چه قدر سخته، دیگر گمان نکنم هیچ وقت شما را ببینم، هیچوقت.» این بار وقتی از زن و بچه‌های کوچولویش پرسیدم گفت: «چیزی که این دفعه این قدر زجرم می‌دهد این است که چند دقیقه پیش یک صدایی مثل صدای کتک زدنِ کسی را از توی ساحل شنیدم، یادم افتاد که یک روز اليزابت کوچولوی خودم را زدم. چهار سالش بیش‌تر نبود. مخملک گرفت و بدجوری مریض شد اما خوب شد. یک روز بهش گفتم در را ببند، نرفت ببنده. همین جور وایستاده بود به من می‌خندید. کفری شدم و سرش داد کشیدم. باز همان جور وایستاد و به من خندید. از کوره در رفتم. یک چک زدم توی گوشش و روی زمین ولو شد. بعدش رفتم توی آن اتاق دیگر. وقتی برگشتم دیدم در هنوز باز است. دختره هم دارد گریه می‌کند. دوباره عصبانی شدم و رفتم باز بچه را بزنم اما درست همان موقع باد آمد و در را محکم پشت سر بچه بست. ولی بچه از جایش تکان نخورد! نفسم بند آمد. با ترس و لرز رفتم جلو، سرم را یواش بردم پشت سر بچه یک دفعه با صدای خیلی بلند گفتم پخ! باز هم از جایش جنب نخورد! برای همین پقی زدم زیر گریه، بچه را گرفتم توی بغلم، گفتم خدا از سر تقصیراتت بگذرد جیم! چون که تا عمر دارم خودم را نمی‌بخشم! بچه‌ام کر و لال بود هاک! کرولال! من هم آنجور زده بودم توی گوشش.» ص۱۴۳ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ 📚 «لایک ممنوع» ‌ ✍🏼 اثر و ‌ ✔️ این کتاب با هدف معرفی زودباوری در فضای مجازی و معرفی راهکارهای رهایی از آن به نگارش درآمده است... (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
دیدم توی هچل افتاده‌ام. گفتم بگذارید یک دقیقه فکر کنم. او هم با بی‌صبری نشست. من خوب فکرش را کردم. فکر کردم اگر راستش را بگویم خطرش کمتر از دروغ گفتن است. گفتم علی الله، این دفعه راستش را می‌گویم. هر چند عین این است که آدم روی یک بشکه‌ی باروت بنشیند و منفجرش کند و ببیند چی می‌شود. بعد گفتم: «خانم ماری جین، جایی از شهر هست که بروید سه چهار روز بمانید؟» - آره، منزل آقای لوتروپ. چه طور مگر؟ -بعداً بهتان می‌گویم. اگر بهتان بگویم از کجا می‌دانم که سیاه‌ها تا دو هفته‌ی دیگر در این خانه به هم می‌رسند، حاضرید چهار روز بروید آنجا بمانید؟ - چهار روز، حاضرم یک سال بمانم! - خیلی خب. اگر اجازه بدهید من در را می‌بندم. بعدش باز برگشتم و گفتم: «من باید راستش را بگویم. شما هم باید دلش را داشته باشید، چون از آن حرف‌های ناجور است. این عموهای شما اصلاً عموی شما نیستند. این‌ها دو تا کلاهبردارند. حالا بدترین قسمت حرف من تمام شد؛ دیگر باقی‌اش را می‌توانید راحت بشنوید و تحمل کنید. حرف من برای ماری جین تکان‌دهنده بود، ولی من که حالا دیگر از جای خطرناک رودخانه گذشته بودم، بیشتر رفتم جلو و همه چیز را برایش تعریف کردم. ص۱۷۵ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
کتاب ، داستانی خواندنی از یک روز از زندگی (ص) در سن چهار سالگی است. در این داستان حلیمه دایه پیامبر در تلاشی قابل توجه، سعی دارد تا جان آن حضرت را از گزند کاهنانی نجات دهد که می‌خواهند بر اساس نشانه‌های ظاهری پیامبر خاتم (ص)، وی را در کودکی از بین ببرند. نویسنده موفق این کتاب که پیش‌تر، کتاب خواندنی را از او خوانده‌ایم، در تجربه جدید خود اثر خوش‌نوشت دیگری را در قالب ادبیات مذهبی به نگارش درآورده است. در شب (ص) مطالعه این داستان تاریخی را که راوی یکی از درس‌آموزترین حوادث زندگی و زمانه تاریخ‌ساز نبی مکرم اسلام است، پیشنهاد می‌کنیم. @ketabresan (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
💠 حدیث روز 💠 💎 جایگاه امام حسن(ع) نزد پیامبر اکرم(ص) 🔻پيامبراكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: ◻️ لو كان العقل رجلا لكان الحسن 🔹اگر عقل خود را به صورت مردی نشان دهد، آن مرد، حسن(علیه‌السلام) است. 📚 فرائدالسمطین، ج ‏۲، ص ‏۶۸ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @HawzahNews
آن نوح بود که برای راندن کشتی، نیاز به آب داشت، تو که حسین منی، کشتی‌ات را به خشکی می‌رانی، به شطِ عطش می‌افکنی و لنگرت را از کنارهٔ کویرِ کرب و بلا باز می‌کنی و سفر نجات‌بخش و حیات‌آفرین‌ات را از خاک و خون آغاز می‌کنی. پس، این تو و همهٔ بندگان زمین ماندهٔ من! تویی که حسین منی و بناست که عزیزترین مهمانان مرا تا ابد میزبانی کنی؟ و من خوب می‌دانم که خلافت خُـلق و خویم را به که بسپارم و گنجینهٔ صفاتم را در کدام سینه به ودیعت بگذارم. ص۱۷۳ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
(کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
برای دانش آموزان هنرستان کتاب می‌خوانم. قصه‌ای از روی کتاب برای‌شان می‌خوانم. قبلاً کتاب دست بچه‌ها می‌دادم. چند تا کتاب خوب دارم که بین دانش آموزان پخش می‌کردم و نیم ساعتی همه با هم کتاب می‌خواندیم. اما حالا به خاطر کرونا نمی‌شود. پس خودم برای‌شان می‌خوانم. امروز کتاب "هویت ملی در قصه‌های عامه‌ی دوره‌ی صفوی" را می‌خواندم. نوشته‌ی "محمد حنیف" ، انتشارات علمی و فرهنگی در سال ۹۴. آخر کتاب شامل داستان‌های جذابِ شاه عباسی است. سر کلاس یازدهم برقِ صنعتی بعد خواندن یکی دو تا داستان و دیدن لذت بچه‌ها از آن‌ها خواستم بگویند کتاب می‌خوانند یا نه؟ بیشترشان نمی‌خواندند. یک نفرشان حرفی زد که یکی از دلیل‌های این نخواندن را توضیح می‌دهد. گفت: "آقا، کتاب نمی‌خوانیم ولی دوست داریم کسی برای‌مان بخواند". پرسیدم: "چرا خودت نمی‌خوانی"؟ گفت: "نمی‌توانیم. نمی‌فهمیم. باید دو سه بار بخوانیم. گیج می‌شویم". این دانش آموز با این که یازده سال است درس می‌خواند و ظاهراً سواد دارد ولی سوادش کاربردی نشده. از کلمه به جمله و پاراگراف و صفحه نرسیده. راه‌حلش کتاب خواندن است، نه کتاب درسی؛ یک کتاب دوست‌داشتنی. کتاب‌خواندن سواد آدم را عمیق و کاربردی می‌کند. به همین خاطر است که مدرسه باید یک کتابخانه‌ی خوب داشته باشد که قلبِ مدرسه باشد. جورِ نبودِ چنین کتابخانه‌ای را ما معلم‌ها باید بکشیم. با چند کتاب خوب که همیشه باید توی کیف داشته باشیم. *جواد ماهر - دبیر یکی از هنرستان‌های این مملکت* (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab
امامان، پناهگاه مردمانند. مأمنی که در هجمه‌ها و حادثه‌ها، تلاطم‌ها و طوفان‌ها، فتنه‌ها و امتحان‌ها و زلزله‌ها و تکان‌ها، مردم می‌توانند خود را به آن برسانند و از همهٔ آفات و شرور در امان بمانند. ص۱۸۰ (کانالی برای کتاب‌خوان‌های نوجوان) https://eitaa.com/ParvazBaKetab